دانلود و خرید کتاب صوتی تن تنهایی

کتاب صوتی تن تنهایی نوشته سحر سخایی است. این کتاب، داستان یک مثلث عشقی است. سحر سخایی لیسانس ادبیات فارسی دارد و فوق لیسانس قوم موسیقی شناسی، او نوازنده‌ی ساز تار است و زبان و موسیقی نوشته هایش را زیبا و خوش‌خوان کرده است. این کتاب با صدای ستاره پسیانی منتشر شده است. 

درباره کتاب تن تنهایی

این کتاب داستان سبا و رضا و بردیا است که هر سه در رشته موسیقی تحصیل می‌کنند. سبا آرزوی استقلال دارد و می‌خواهد جدا زندگی کند اما خانواده‌اش به او اجازه نمی‌دهند، بردیا در کودکی مادرش را از دست داده است و احساس تنهایی می‌کند، رضا در یک خانواده مردسالار بزرگ شده است و همین موضوع زندگی‌اش را درگیر مسائلی کرده است که چندان به آن آگاه نیست. رضا و بردیا هردو سبا را دوست دارند و سبا درگیر انتخابی دشوار است.

کتاب آن‌چنان با موسیقی ترکیب شده است نوای ساز که در تار و پود آن پیچیده شده است. 

شنیدن کتاب تن تنهایی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب تن تنهایی

تمام سطح جعبه با برچسب‌های عجیب‌وغریب پُر شده بود. از علامت صلح و کبوتر زیتون‌به‌منقار تا کلماتی با رنگ‌های براق... پایین جعبه هم نوشته بود: سلطان غم مادر. بردیا پیش خودش فکر کرد صاحب این جعبه، این دختر قدبلند و قلدر، چه‌جور آدمی است؛ چه‌جور دختری بی‌آن‌که تو را بشناسد کیف چهل‌تکه‌اش را می‌اندازد دوشت و جعبهٔ سازش را با این‌همه عکس‌های عجیب تکیه می‌دهد به پاهایت و خودش بی‌خیال راهش را می‌کشد به سمت اتاق آزمون؟ بردیا دلش می‌خواست گوش بچسباند به در و صدای ساز سبا را بشنود. ببیند مضراب ریز چه‌طور می‌زند و قلدری‌اش بیرون اتاق بود یا سازبه‌دست هم پهلوان است. زیپ جلوِ کیف سبا نیمه‌باز بود. بی‌تردید، شبیه کاری هرروزه، دست بُرد زیپ را باز کرد. یک بسته سیگار وینستون لایت، یک فندک سرخابی که توی گازش سه‌تا قلب صورتی شناور بود، یک کشِ سرِ پُرزدار بنفش و ورقی تاشده که از گوشه‌اش تنِ نصفه‌نیمهٔ نت‌های دُم‌دار چنگ معلوم بود. بردیا ورق را باز کرد. بالای ورق نوشته شده بود: هجرانی. فکر کرد این بهترین قطعه‌ای است که می‌شود وسط کیف یک دخترِ غریبه پیدا کرد. صدای ساز علیزاده پیچید توی گوشش. شبیه سگی که دنبال بویی آشنا باشد ــ مثل همیشه، هربار که می‌خواست نسبتش را با جهان بسنجد ــ کِش را گذاشت پاهایت و خودش بی‌خیال راهش را می‌کشد به سمت اتاق آزمون؟ بردیا دلش می‌خواست گوش بچسباند به در و صدای ساز سبا را بشنود. ببیند مضراب ریز چه‌طور می‌زند و قلدری‌اش بیرون اتاق بود یا سازبه‌دست هم پهلوان است. زیپ جلوِ کیف سبا نیمه‌باز بود. بی‌تردید، شبیه کاری هرروزه، دست بُرد زیپ را باز کرد. یک بسته سیگار وینستون لایت، یک فندک سرخابی که توی گازش سه‌تا قلب صورتی شناور بود، یک کشِ سرِ پُرزدار بنفش و ورقی تاشده که از گوشه‌اش تنِ نصفه‌نیمهٔ نت‌های دُم‌دار چنگ معلوم بود. بردیا ورق را باز کرد. بالای ورق نوشته شده بود: هجرانی. فکر کرد این بهترین قطعه‌ای است که می‌شود وسط کیف یک دخترِ غریبه پیدا کرد. صدای ساز علیزاده پیچید توی گوشش. شبیه سگی که دنبال بویی آشنا باشد ــ مثل همیشه، هربار که می‌خواست نسبتش را با جهان بسنجد ــ کِش را گذاشت