بریدههایی از کتاب تن تنهایی
۳٫۷
(۲۰)
مرگ بیش از آنکه ربطی به مُردگان داشته باشد سهم زندگان است.
monir
این شهر، یک شهر معمولی نیست. نه نکبتش عادی میشود، نه زیباییهایش. نه مردمش دست از نامردمی برمیدارند و نه به جایی میرسد که مهاجران دلتنگ، به فکر بازگشت نباشند.
monir
خانهای را که مدام در آن تصویر تکراری ظالم و مظلوم برابر هم قرار میگیرند نمیخواهد. و رفت.
aida
«عشق همهچیزو یا داغون میکنه یا درست میکنه.»
mina
تمام این دخترها از مردهای باسوادی خوششان میآید که بار بکشند و مراقب باشند و وقت دعوا با مردهای دیگر قیصر باشند و وقت بحث با خودشان سقراط.
monir
کف دستش را چسباند به شیشهٔ تاکسی. جای انگشتهایش ماند روی شیشه. اگر شیشه بخار داشت با انگشت اشاره مینوشت: خواستن قمار است.
mina
میخواست فقط براند و از خلوتیِ شبهای شهری لذت ببرد که انگار صبحها تا غروب دست تاتارها بود و شبها یک اقلیت آسمانی با بالهای آبی و صورتی ادارهاش
monir
فقط مردهای بخصوص، خیلی بخصوص، قوانین نانوشتهٔ غریزه را برای خاطر شادی زنانشان پاک میکردند.
monir
زنانی که تا آخرین سالهای حیات آونگاند بین نجابت و خیانت، بین خوب بودن و ویران کردن.
monir
میدانست. آدمها از جایی حوالی سی چهلسالگی است که با خودشان راحت میشوند.
monir
مضمون تمام قصهها، اگر عشق و سفر و مرگ نباشد، بیقراری و دلهره و بیگانگی است. بچهها قصه ندارند؛ رؤیا دارند. پیرمردان و پیرزنان قصه ندارند گذشتهای انباشته از اتفاق دارند. این میانه اما در فاصلهٔ تولد و مرگ است که قصهها ساخته میشوند و از دستی به دستی میافتند تا آخرِ کار نویسندهای، مؤمن و صبور ثبتشان کند، روایتشان کند و کاری کند که از مرز اتفاقی افتادنی بگذرند و خاطرهای ماندگار شوند.
Saba
«مادر، ذات آدما عوض نمیشه که... هر کی بهت گفت من عوضت میکنم، بدون که خودش عوضیه. تو همینی بودی که حالا هستی چون خدا خواسته باشی. هر چیام تا آخر عمر بشی باز اون خواسته
aida
همه همینطورند؛ هیچکس آرامآرام و طبیعی پیر نمیشود. همه تا یک جایی جواناند و بعد، مثل فیلمهای خوشساخت، تصویر جوانیشان میرود توی تصویر یک پیرزن یا پیرمردِ خیلی پیر و فرتوت که تکیه داده به صندلیای که تاب میخورد روی سطح چوبیِ خانه.
aida
سبا وقتی با رضا دست میداد و از در بیرون میآمد پرسید «نگفتی رضا چرا امروز اِنقد خوشحال بودی؟ بگو بازم تکرارش کنیم.»
رضا در گوشش آرام و بهزمزمه گفت «تکرار نمیشه. بابای آدم فقط یهبار میمیره.»
aida
اگر این خیالها نبود، اگر جادوی موسیقی نبود، اگر بشر آنقدر سرگرم چرخ و باروت و آب میشد که سازها را کشف نمیکرد، تمام آدمها یکجا دق میکردند و میمُردند
aida
صبح زود بود ــ از آن صبحها که فقط اسمش صبح است و از هر شبی تاریکتر.
mina
آخرِ بحثشان بود که بیآنکه خودش بفهمد، این حرف از دهانش توی هوا پخش شد که «من دوسش دارم فکر کنم...»
مُحَرمی سرِ پایینانداخته را چنان بلند کرد که انگار بادبان کشتیای وسط حمله بهیکباره جمع شود.
mina
کودکی، فراموشی و بیخاطرگی است؛ کشف بیواسطهٔ جهانی که پُر از سؤال است و امیدی که تنها دلیلش نادانی است.
monir
کرد. از پشت شبیه تپهای بود که هیچکس را به فتح کردن ترغیب نمیکرد؛ تپهای که آفتاب را گرفته لای دستهایش و بهزور میخواهد نگذارد صبح شود.
monir
بین خواهر و برادرها، فرقهای بیشماری هست. شاید فرقها از انتظار ما برای شباهت است که میآید. از اینکه فکر میکنیم از ترکیب دو تن، تنهای مشابهی به دنیا آورده خواهند شد. از تصور این که ذات از خونی به خونی میرسد و این شباهت است که پیوندها را میسازد.
پردیس
اشکال بازی کردن بزرگترها چیست، یا فرقش با بازی بچهها؟ وقتی جمع دو سهنفرهای از بچههای پنج ششساله بهراحتی پرستاران و دکتران یک بیمارستان میشوند، یعنی رؤیایشان رو به هر شدنی باز است. یعنی پیشفرضی ندارند. یعنی هنوز کسی بهشان خبر بد را نداده که برای پزشک شدن اینها را داری؟ برای پرستار شدن چی؟ برای نقاش شدن استعداد میخواهی. برای موسیقیدان شدن پشتکار. همه نویسندهاند اما همه جرئت نوشتن ندارند. همه بازیگرند اما بعضی اعتمادبهنفس دیده شدن ندارند. بچهها با این حرفها غریبهاند.
پردیس
سبا یاد گرفت آدمهای مختلفی باشد: دختر مُحَرمی؛ دوستِ ماندانا؛ رفیقِ بردیا؛ نوازندهٔ ساز ایرانی... یاد گرفت رنگهای تندوتیز و لباسهای باز را بین همکارانش نپوشد، بگذارد برای جمع بچههای مدرسه. یاد گرفت که پیش مُحَرمی زیاد از تجربههای روزمرهاش حرف نزند. میخواست دختر خوبی باشد، دخترِ بازی باشد، دختر سرحالی باشد، دختر افسرده و غمگینی باشد، اما هیچکدام از اینها نبود. یک نفر بود با حالات رنگارنگ. این موسیقی نبود که به پاپ و کلاسیک تقسیم میشد، این هنر نبود که به عام و خاص قسمت میشد، مخاطبان و خالقانش بودند که گاهی هوس شهرام شبپره میکردند و گاهی سر از تار علیاکبرخان شهنازی درمیآوردند...
پردیس
کودکی، فراموشی و بیخاطرگی است؛ کشف بیواسطهٔ جهانی که پُر از سؤال است و امیدی که تنها دلیلش نادانی است.
mina
کف دستش را چسباند به شیشهٔ تاکسی. جای انگشتهایش ماند روی شیشه. اگر شیشه بخار داشت با انگشت اشاره مینوشت: خواستن قمار است.
mina
کودکی همین جا تمام میشود. همین که ایمان تولد، به شکِ زنده بودن پیوند میخورد و آدمیزاد، خود را در فرایند رشدی بیوقفه بازمییابد. جایی که داستانها به جای حقایق آغاز میشوند و پیچیدگیها جای خود را به قدمهای نخستین میدهند. دیواری برای دستگیری نیست و ناگهان درمییابی در حبابی زندانی شدهای؛ حبابی رنگی که وسط هزار حباب رنگیِ دیگر محدود است؛ حبابی که جهان است و شبیه جهان گرد و بیقرار است. ناگهان پی میبریم.
mina
حکایت هزاران هزار احتمال و معادله است، که با جابهجایی هر عددی، حتا صفرهای بینیازِ سرفراز، تو به جای زنی شرقی ناگهان ملکهٔ اسپانیا میشوی. به جای آنکه در صحنهای از جنگ ایران و عراق شهید شوی، با بورسیهٔ دانشگاه هاروارد، برای ابد کشوری دیگر را به جای کشورت دوست میداری.
mina
شاید دیدن سبا با آن موجِ عظیم زنده بودن که از تمام تنش بیرون میزد، او را به یاد ناتوانی همیشهاش از درک بعضی لحظهها انداخته بود.
mina
برای بردیا عشق در یک نگاه به اندازهٔ باور به نامیراییِ آدمهایی که دوستشان داشت بعید بود،
mina
با سکوت و سنگبودگی انگار خواست تقاص تمام روزهای سخت خود و پدر را از آیندهٔ نزدیکش بگیرد
mina
کودکیِ انسان دقیقاً از کجا آغاز میشود؟ کجا به پایان میرسد؟ اگر رشد ظالمانهٔ بدن را فراموش کنیم که یک روز ناخواسته از کودکان جهان جدایمان میکند، این رؤیاست که کودکی را میسازد. کودکی، فراموشی و بیخاطرگی است؛ کشف بیواسطهٔ جهانی که پُر از سؤال است و امیدی که تنها دلیلش نادانی است. رؤیا جایی جان میدهد که قطعیتی در کار باشد، قطعیتی که در ذهن کودکان نیست. نه باور به نشدن چیزی دارند و نه مرگ را شناختهاند. میشود در جهانشان پرواز کرد، بال درآورد، شاخ زد، خانهای از بستنی ساخت و با زیباترین مردِ جهان شریکِ تاجوتخت شاهی شد.
aida
حجم
۱۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۱۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان