کتاب در لب پرتگاه
معرفی کتاب در لب پرتگاه
کتاب در لب پرتگاه، نوشتهی نویسندهی پرآوازهی ایتالیایی، گراتزیا دلددا، داستان زندگی گاوینا سولیس، دختر ثروتمندی است که تحت تربیت مذهبی شدیدی بوده و کاملا مطیع حرف کلیسا است.
در لب پرتگاه را میتواند با ترجمهی روان از مترجم نامدار، بهمن فرزانه بخوانید.
دربارهی کتاب در لب پرتگاه
گراتزیا دلددا در کتاب در لب پرتگاه، ماجرا و احوال شخصی دختری به نام گاوینا سولیس را نوشته است. گاوینا سولیس دختر یکی از ثرتمندترین باغداران است که در دهی کوچک وفقیر زندگی میکند. گاوینا با ایمان مذهبی بسیار زیادی پرورش یافته است. کارهای مذهبیاش را با دقت و وسواس زیاد انجام میدهد ، مطیع حرف کشیش است و به تکتک توصیهها و حرفهای کشیش عمل میکند. حالا که در آستانهی چهارده سالگی است خودش را یک زن کامل میپندارد و میخواهد همانطوری باشد که کشیش گفته بود: از رفاقتهای ناباب بپرهیزد و به کارهای خانه رسیدگی کند. هرچند گاوینا دوستان چندانی هم نداشت....
کتاب در لب پرتگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران مطالعهی رمانهای خارجی را به مطالعهی کتاب در لب پرتگاه دعوت میکنیم.
دربارهی گراتزیا دلددا
گراتزیا کوزیما دِلِددا نویسنده ایتالیایی اهل جزیره ساردنی بود. او در ۲۷ سپتامبر ۱۸۷۱ بهدنیا آمد. زندگی زنان در آن دوران چندان خوب و از لحاظ اجتماعی پیشرفته نبود. او تا سوم ابتدایی بیشتر در مدرسه درس نخواند. اما عشق او به تحصیل همچنان در وجودش بود و توانست با کمک کتابهای فراوانی که عمهاش داشت، تحصیلاتش را کامل کند و آثار نویسندگان روس و فرانسه را هم بخواند. خانوادهی او وضعیت مناسبی نداشتند. پدرش ورشکسته شده بود. یکی از برادرهایش به مشروبخواری روی آورده بود و دیگری سکههای تقلبی ضرب میکرد. بهرحال اینها هیچکدام مانع کار گراتزیا دلددا نشدند. او اولین داستان کوتاهش را در مجلهای در رم منتشر کرد و بعد از موفقیت آن به نویسندهای پرکار بدل شد. گراتزیا دلددا تنها نویسندهی زن ایتالیایی است که موفق شده در سال ۱۹۲۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شود. گراتزیا پس از ازدواج به رم رفت و صاحب دو پسر شد. گراتزیا دلددا در ۱۵ اوت ۱۹۳۶ در اثر ابتلا به سرطان چشم از دنیا فروبست. دو پسرش نیز به فاصلهی کمی از مادرشان از دنیا رفتند. در حال حاضر نسخههای دستنویس آثار او در موزه شهر نوئورو نگهداری میشود و آثار او در کتابخانه ملی رم موجود است.
بخشی از کتاب در لب پرتگاه
قبل از آن که برود گفت: «هنگام بازگشت از مراسم نماز کلیسا آقای فلیکس طلبه هم همراه من به دیدن شما خواهد آمد.»
دختر از شنیدن این خبر حالش کمی منقلب شد. بلند شد و رفت تا به مادرش خبر دهد که طلبه فلیکس قرار است به دیدنشان بیاید. بعد به اتاق خودش رفت تا خود را در آینه تماشا کند.
وقتی پدرش سنگین و آهسته پایین آمد تا بنابر عادت هر روز جلوی در خانه بنشیند، دختر برایش صندلی برد به اضافه روزنامه اتحاد کاتولیک و عینک. گفت که لوکا به مزرعه رفته است و به زودی هم طلبه فلیکس به دیدنشان میآید.
«آه، چه خوب! برو به مادرت بگو قهوه آماده کند.»
زنی با کوزهای سفالی بر سر، لبخند زد و سلام کرد. آقای سولیس اشاره کرد تا بایستد و از حال شوهر پرسید.
«مدام تب دارد. مجبور شدیم برای درو کردن کارگر بگیریم. برای ما دیگر امیدی وجود ندارد. عاقبت وخیمی در انتظار ماست! اگر زمستان امسال شما به ما کمکی نکنید، همانطور که لوکاگاتو را یافتند، ما را هم پیدا خواهند کرد: هلاک شده از سرما و گرسنگی.»
پیرمرد مقاطعهکار انگشت روی لب گذاشت و گفت: «ای زن، ناشکری نکن. این حرفهای تو نباید به گوش خداوند متعال برسد.»
حجم
۲۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
حجم
۲۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
نظرات کاربران
لطفا کتابهای آقای بهمن فرزانه رو به طاقچه بی نهایت اضافه کنید. ممنونم.
قشنگ نبوود🙄
کتاب جالبی بود،نشان میداد که چگونه فکر انسان میتواند مسیر زندگیش را تعیین کند، دوران سیاهی که افکار نادرست جامعه را تحت تاثیر خود قرارداده بود و تحت لوای مسیحیت تحریف شده اورا به زنجیر میکشید.