دانلود و خرید کتاب سایبان سرخ بولونیا جان برجر ترجمه علی خدادادی
تصویر جلد کتاب سایبان سرخ بولونیا

کتاب سایبان سرخ بولونیا

نویسنده:جان برجر
انتشارات:نشر سیفتال
امتیاز:
۴.۴از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سایبان سرخ بولونیا

کتاب سایبان سرخ بولونیا نوشته جان برجر است که با ترجمه علی خدادادی منتشر شده است. این کتاب شامل روایت‌های کوتاهی است از زندگی کسی که هرثانیه و تجربه متفاوتش را ثبت کرده است. این کتاب زبانی روان و جذاب دارد و خواننده را با خودش به بولونیا می‌برد. به دنیای عجیبی که راوی با آن روبه رو است.

خواندن کتاب سایبان سرخ بولونیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب سایبان سرخ بولونیا

دخترک با ببرش به سمت ویترین مغازه‌های ساختمان پاوالیونه می‌رود. قدم‌هایش همان‌قدر گربه‌وارند که منش حیوان بالای سرش. حتا ببرهای واقعی در هنگام قدم‌برداشتن همین‌قدر بی‌وزن به‌نظر می‌آیند. آن‌سوی ببر، کمی عقب‌تر، دو برج قد برافراشته‌اند. برج بلندتر که در قرن دوازدهم بنا شده، حدوداً صدمتری ارتفاع دارد. در دورهٔ رنسانس برج‌های زیادی مثل این‌دو در شهر وجود داشت؛ هرکدام را یکی از خاندان‌های بازرگان که با دیگر خاندان‌ها در رقابت بود، می‌ساخت تا قدرت و مکنت خود را به رخ آنان بکشد. اما این برج‌ها یکی‌یکی فروریختند و در عرض یک سده، شمار آن‌هایی که باقی ماندند، به‌عدد انگشتان یک‌دست هم نمی‌رسید. در قرن شانزده پس از آن‌که شهر تحت حکومت مرکزی رُم درآمد، مردم رنج و سختی زیادی از قِبَل فقر و مرض متحمل شدند؛ نه دست‌مزدی، نه شغلی و نه محل کسبی وجود داشت. اما در دهه‌های آخر قرن نوزدهم به‌مدد مارکونی، ورود رادیو و کارگاه‌های مهندسی، نورپردازی و لامپ، شهر جانی دوباره گرفت و رو به ترقی رفت، و بعدتر به قطب حرفه و مهارت تبدیل شد.

دخترک با بادکنک ببریِ شناورش چنان شاد و کیفور است که وقتی با لب‌خند نگاهی به بالاسرش می‌اندازد، آدم خیال می‌کند به یک قطعهٔ موسیقی گوش سپرده است. شهر غریبی‌ست این بولونیا؛ به‌سان شهری که گویی آدمی پس از زندگانی در این دنیا، در آن قدم نهاده باشد.

فراموش نکن که شهیدان انسان‌هایی عادی‌اند، هرگز از صاحبان قدرت نیستند. ممکن است بعدتر کمی قدرت به‌دست آورند، ولی این به‌خاطر اُسوه‌ای‌ست که از خود به‌یادگار می‌گذارند.
AS4438
دخترک با بادکنک ببریِ شناورش چنان شاد و کیفور است که وقتی با لب‌خند نگاهی به بالاسرش می‌اندازد، آدم خیال می‌کند به یک قطعهٔ موسیقی گوش سپرده است. شهر غریبی‌ست این بولونیا؛ به‌سان شهری که گویی آدمی پس از زندگانی در این دنیا، در آن قدم نهاده باشد.
☆Nostalgia☆
گرچه در میان‌سالی بود، سن‌وسالش به چشمم نمی‌آمد. نه این‌که پیر نمی‌شد یا نامیرا بود، نه! بلکه آن‌قدر از قید گذر ایام و گذشته‌وآینده رها بود که سن‌وسال‌دار به‌نظر نمی‌آمد. به‌همین‌خاطر بچه که بودم، می‌توانستم او را درست مثل هم‌سن‌وسال‌های خودم دوست داشته باشم. همین‌طور هم بود.
AmirHossein
در این‌جا اگر کنار یکی از این ستون‌ها بایستید و نگاه‌تان به ستون مقابل، در آن‌سوی سطح هشت‌ضلعی باشد و شخص دیگری نیز در کنار آن بایستد، حتا اگر افراد زیادی میان شما در حال عبور باشند، می‌توانید باهم صحبت کنید و صدای او را شفاف و بلند بشنوید؛ هیچ‌کسِ دیگری صحبت‌های‌تان را نخواهد شنید. ایدهٔ درمیان‌گذاشتن راز، در بطن این سازه است. برای گفتن یک راز، در این‌جا بایستی دو طرف اتفاقاً از هم فاصله بگیرند. واژه‌ها در میانهٔ آدم‌ها طنین می‌اندازد و در عین حال فقط همان دو نفر قادر به شنیدن آن‌هایند.
Mitir
آیا اندوه واژهٔ مناسبی برای اوست؟ غم او به خواست قلبی‌اش بدل شده. چیزی یارای متوقف‌کردن او نیست.
Mitir
از این موضوع به‌خوبی آگاهی داشت که خیلی از ما مدام باید برای حفظ دیدی معمولی و خنثا هر از گاهی از محیط اطراف‌مان روی برگردانیم. یکی از راه‌هایی که می‌توان به این مهم دست یافت این است که مدام توجه داشته باشیم همه‌چیز چه‌قدر زود می‌تواند معمولی شود.
Mitir
فراموش نکن که شهیدان انسان‌هایی عادی‌اند، هرگز از صاحبان قدرت نیستند. ممکن است بعدتر کمی قدرت به‌دست آورند، ولی این به‌خاطر اُسوه‌ای‌ست که از خود به‌یادگار می‌گذارند. اسوه‌ای که پاس‌دارِ هزاران ذرّه امید است. هزاران ذرهٔ امید برای دست‌یابی به بارقه‌هایی از سعادت و خوش‌بختی.
☆Nostalgia☆
سن‌وسالش به چشمم نمی‌آمد. نه این‌که پیر نمی‌شد یا نامیرا بود، نه! بلکه آن‌قدر از قید گذر ایام و گذشته‌وآینده رها بود که سن‌وسال‌دار به‌نظر نمی‌آمد. به‌همین‌خاطر بچه که بودم، می‌توانستم او را درست مثل هم‌سن‌وسال‌های خودم دوست داشته باشم. همین‌طور هم بود.
☆Nostalgia☆
در آن‌سوی سرخیِ این سایبان‌ها بدن‌هایی هستند با رازهای خودشان؛ رازهایی که دیگر در آن‌سو راز به‌شمار نمی‌آیند.
AmirHossein
هرگاه کنارش می‌ایستادم ـ چه در معنای استعاری کلمه چه به‌طور فیزیکی ـ خاطرم قرصِ قرص می‌شد. مدام می‌گفت زمان همه‌چیز را روشن می‌کند. جوری این‌را می‌گفت که من پیش خودم فرض می‌گرفتم زمان درست همان اتفاق‌هایی را مقدّر خواهد کرد که هردو دوست داریم پیش بیایند.
AmirHossein
شایعه همیشه وجود داشته، اجتناب‌ناپذیر است. البته که شایعات کمک‌مان می‌کنند تا با هرآن‌چه شدیداً انکار می‌شود و با این‌حال، ممکن است حقیقت داشته باشد، کنار بیاییم.
Mitir
شهر غریبی‌ست این بولونیا؛ به‌سان شهری که گویی آدمی پس از زندگانی در این دنیا، در آن قدم نهاده باشد.
Mitir
هرگاه کنارش می‌ایستادم ـ چه در معنای استعاری کلمه چه به‌طور فیزیکی ـ خاطرم قرصِ قرص می‌شد. مدام می‌گفت زمان همه‌چیز را روشن می‌کند. جوری این‌را می‌گفت که من پیش خودم فرض می‌گرفتم زمان درست همان اتفاق‌هایی را مقدّر خواهد کرد که هردو دوست داریم پیش بیایند.
Mitir
اطمینان همواره با درد همراه است.
☆Nostalgia☆

حجم

۴۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۰ صفحه

حجم

۴۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۰ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان