کتاب برادرت را صدا کن
معرفی کتاب برادرت را صدا کن
کتاب برادرت را صدا کن، داستانی نوشتهی نادر ابراهیمی است. داستانهای این مجموعه از قصههای انقلاب آمدهاند و دربارهی شجاعتها و کارها و فعالیتهای بچهها در دوران انقلاب است.
کبری ابراهیمی برای کتاب برادرت را صدا کن تصویرسازی کرده است.
دربارهی کتاب برادرت را صدا کن
کتاب برادرت را صدا کن داستانی نوشتهی نادر ابراهیمی است. این داستان از مجموعه قصههای انقلاب انتخاب شده است. این داستانها قبلا یکبار در سال ۵۸ منتشر شدهاند. داستانهای این مجموعه را بچهها نوشتهاند. آنها را برای نادر ابراهیمی فرستادند و او با تغییر دادنشان و خارج کردنشان از حالت گزارش و تبدیل به قصه، آنها را بازنویسی کرد. کتاب برادرت را صدا کن یکی از همین داستانهای این مجموعه است.
کتاب برادرت را صدا کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب برادرت را صدا کن برای بچههایی است که دوست دارند دربارهی انقلاب و شجاعت بچهها در آن دوران بدانند.
دربارهی نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشکدهٔ حقوق وارد شد. اما این دانشکده را پس از دو سال رها کرد و سپس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجهٔ لیسانس رسید. پیوستن او به یک سازمان سیاسی باعث شد تا بارها دستگیر و زندانی شود. ابراهیمی در زندگی خود به کارهای بسیار زیادی پرداخته است که شرح مفصل آن را در کتاب ابوالمشاغل نوشته است. نادر ابراهیمی علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، و روزنامهنگاری نیز فعالیت کردهاست. ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندک سخنوران ایرانی بهشمار میرود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده است. وی همچنین در زمینه ادبیات کودک و بازسازی افسانههای قدیمی هم دستی بر آتش داشت و بسیاری از کارهای او، جوایز مختلف جهانی را برنده شدهاند.
نادر ابراهیمی در ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، در تهران دار فانی را وداع گفت.
بخشی از کتاب برادرت را صدا کن
من میدانم، میدانم که تا آخر عمر، هر وقت چشمم به صورت پدرم بیفتد، گریه میکنم. مادرم میگوید: «بسه معصومه! بسه! دیگر همه چیز تمام شد. برو شکر خدا را کن که پدرت زنده است»
اما من نمیتوانم گریه نکنم، نمیتوانم...
پدرم، وقتی میبیند به او نگاه میکنم، صورتش را برمیگرداند. بعضی وقتها عصبانی میشود و فریاد میکَشد: «چرا این کار را میکنی معصوم؟ جلوی خودت را بگیر! آخر من دلم میسوزد و ناراحت میشوم. مگر نمیفهمی که انقلاب شد و ما بردیم؟ مگر نمیفهمی که تلافی کردیم و پدرشان را سوزاندیم؟»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
نظرات کاربران
متن و جذابیت خوبی داشت داستان،عالی
کتاب خیلی جالبی بود در مسیر داستان آدم رو همراهی میکرد🤩👌🏼 و تفکر زیادی رو واسه درک مطلب نیاز بود کار های اقای ابراهیمی کلا همین جورن عمقی و حرف واسه گفتن دارن و خواننده باید قشنگ تو مطالب تفکر کنه اما در کل کتاب
کتاب کوتاهی بود و میتوانست طولانی تر از این باشد با مطالعه کتاب بیشتر در برابر انقلاب احساس مسئولیت کردم. کتاب،جذاب و دردناک بود و شجاعت ها و صبوری های یک خانواده ی انقلابی را در آن وحله بیان کرده بود
یکی دیگر از کتابهای خوبِ جناب ابراهیمی از مجموعه کتابهای "قصه های انقلاب". ماجرا، درباره دختری هست که با پدرش به تظاهرات علیه حکومت پهلوی میره... . قلمِ زیبا و شریف آقای ابراهیمی، بسیار خوب مجاهدتها و سختیهایی که انقلابیها در راه پیروزی انقلاب اسلامی و آرمانهای این
خب حدودا کتاب خوبی بود
داستان کوتاه از روزهای انقلاب وسط کتاب یک سوال پیش میاد و آخرش جواب مشخص میشه و این داستانش رو جالب کرده بود.
من زیاد از این کتاب خوشم نیومد توصیه نمیکنم
خیلی بد