دانلود و خرید کتاب سفر به شهر زیتون محمدجواد جزینی
تصویر جلد کتاب سفر به شهر زیتون

کتاب سفر به شهر زیتون

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سفر به شهر زیتون

کتاب سفر به شهر زیتون نوشته محمدجواد جزینی است. این کتاب گزارش‌های خاطره‌گونه‌ای است که بخشی از یادداشت‌هایی است که از بعضی هنرمندان اعزامی به منطقه رودبار و منجیل زلزله‌زده است که محمد جواد جزینی گردآوری کرده است.

درباره کتاب سفر به شهر زیتون 

این کتاب شما را با حقیقت حال و هوای آن دوران آشنا می‌کند و کمک می‌کند درک بهتری از رنج و دوستی مردم داشته باشید. کتاب سفر به شهر زیتون کمک می‌کند تا زلزله سال ۱۳۶۹ هرگز از ذهن مردم ایران پاک نشود. خانواده‌هایی که تنها شدند و کسانی که از خود گذشتگی کردند. نویسنده در آن منطقه حضور داشته و خاطرات خودش را هم ذکر می‌کند. 

خواندن کتاب سفر به شهر زیتون را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به مستندنگاری پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب سفر به شهر زیتون

شهر لوشان، در حاشیهٔ جاده‌ای که به دریا می‌رسد، آرام و غمگین خفته است؛ شهری مثل اغلب شهرهای حاشیه‌ای کشور، بی‌هیچ برجستگی یا ویژگی خاص. درصد ویرانی این شهر، نسبت به شهرهای دیگر، کمتر است؛ اما آوارگی و مصیبت‌زدگی از ظاهر شهر به‌وضوح پیداست.

ستاد مرکزی «دست‌های عاطفه» در حاشیهٔ جادهٔ این شهر مستقر است. آفتاب که از پشت کوه‌های سر به آسمان کشیده طلوع می‌کند، صبحانه را می‌خوریم و با گروه هنرمندان اعزامی از تهران راهی مناطق زلزله‌زده می‌شویم. هنرمندان نقاش، که بیشترشان دانشجویان این رشته هستند، و چند قصه‌نویس از حوزهٔ هنری و گروه تئاتر مینی‌بوس را پر می‌کنند.

اضطرابی عجیب و ناآشنا آزارم می‌دهد. بعد از لوشان، به منجیل می‌رسیم؛ به شهر بادهای سخت. از آخرین گردنه که سرازیر می‌شویم، در شیب دره‌ای وسیع، شهر ویران‌شدهٔ منجیل بر خاک افتاده است. هیچ نشانی از آبادی نیست؛ جز تپه‌های کوچکی از خاک و سنگ و تیرآهن‌های کَج‌ومَعوج، آوار و آوارگی، و چادرهایی کوچک با پرچم‌های بزرگ و سیاه.

عمق حادثه حتی با تماشای بلافاصلهٔ این صحنه‌ها قابل تصور نیست. سمت چپ شهر، قبرستان منجیل، غمگین و افسرده، در سینه‌کش تپه‌ای، خود را میان پرچم‌های سیاه پوشانده است. احساس می‌کنم چشم‌هایم، مثل یک دوربین فیلم‌برداری، صحنه‌ها را با حرص می‌بلعد. به خودم می‌گویم: «باید خوب نگاه کنی تا آنچه را می‌بینی و می‌شنوی با دقت و ظرافت ثبت کنی!»

بعد از منجیل، رودبار است؛ شهر زیتون‌ها. رودبار در نگاه اول خاطرهٔ شهرهای جنگ‌زده را برایم تداعی می‌کند؛ خرمشهر، هویزه، آبادان، و ...

مینی‌بوس کنار جاده نگه می‌دارد و گروهی از هنرمندان پیاده می‌شوند. اینجا یکی دیگر از پایگاه‌های «دست‌های عاطفه» است. بچه‌ها از پشت تپه‌ها به استقبالشان می‌آیند و ما راه می‌افتیم.

گنجه‌ای، مسئول گروه تئاتر، می‌گوید: «اولش انتظار این همه خرابی را نداشتیم و این همه بچه‌های تنها را. شاید بغضی که از این همه مصیبت گلو را می‌فشارد ما را واداشته که این‌طور بدون خستگی کار کنیم؛ آن هم شب تمرین و روز در فضای باز، اجرا!» 

در شهر گنجه هم گروه دیگری از هنرمندان پیاده می‌شوند. گروه تئاترْ خودش را برای اجرای چند نمایش تازه آماده می‌کند.

هاشمی یکی از دانش‌آموزان گروه تئاتر است. وقتی برایم تعریف می‌کند که روزانه نزدیک به ده یا پانزده اجرا داشته‌اند تعجب می‌کنم. می‌پرسم: «مگر می‌شود؟» می‌گوید: «میان بچه‌ها که باشی، با آن‌ها که ارتباط برقرار کنی، وقتی صدایت بزنند و دست‌هایت را بگیرند، احساس می‌کنی هر کاری شدنی است.»

شروع می‌کنند و ما به طرف رستم‌آباد راه می‌افتیم. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان