
بریدههایی از کتاب آمیخته به بوی ادویهها
۴٫۰
(۶۳)
یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Nino
سالهاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
neginafshari
«میدونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی؟»
گرگ کتاب خور
بهشت زهرا خیلی بزرگ است. قبرستانها نباید کوچک باشند. آدم غمگین توی جای کوچک بیشتر قلبش میگیرد. بهشت زهرا شبیه یک شهر است. هر قطعه شبیه یک محله. آدمهای محله همه خواب.
Toobakiani
مثلاً به خیالت ممکنه رونالدو پاش بذاره توی تیمی پایینتر از خطهٔ سرسبز یوروپ؟
z ghaiioomi
مامان اهل دیدن فوتبال نبود اما من و بابا پایهٔ هم بودیم. بازیهای جامجهانی برایمان خیلی هیجانانگیز بود و سر هر بازی با هم شرط بسته بودیم.
رزا غرق در کتاب:)
گفت برای هر بازی فقط یک سوت آغاز زده میشود. بعد زل زد توی چشمهایم و گفت هر بازی هم یک وقتی سوت پایان دارد.
خانم مارپل
وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی
Soheyla
مرا از خود میرانی؟ از دلتنگی برای هر چیزی و هر کسی و هر جایی غیر از من میگویی؟ تو نباشی که درهای این تراس هیچوقت رو به نیل خروشان باز نخواهند شد. دستهایم چگونه آرشه را بردارند؟ من برای که بنوازم؟ بخوانم؟ بگویم؟ تو نباشی پاهایم به سوق خانالخلیلی راهی ندارند. دو خستهٔ از کار افتاده خواهند شد که راهی به جادو و جمبل بازارچهٔ هشتی پنجم و آن پشتهای دور از چشم و کنجهای مگو ندارند. من تو را آمیخته به بوی ادویهها بوسیدم. چگونه آن همه بیتابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرشها و رد بشوم از کنار این صندلیها که ما را دعوت میکردند به قهوه و تو همیشه توی فالهای من بودی. «یا ولدی، لا تَحزَن... فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب.» میترسم. میترسم فال بعدیام را بخواند و بگوید: «لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.»
محدثه کوهپایی
«میدونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی؟»
رزا غرق در کتاب:)
«میدونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی؟»
HeLeN
چگونه آن همه بیتابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرشها و رد بشوم از کنار این صندلیها که ما را دعوت میکردند به قهوه و تو همیشه توی فالهای من بودی
مهری
وقتی خزیدم توی تخت، به قول خودتان فکر کردم اما «هر جا روی، وصله منی» و خوابیدم و دیگر مدتهاست که خوابت را هم نمیبینم.
Mochaaa
سالهاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
رزا غرق در کتاب:)
برگشتم و به مامان نگاه کردم. از چشمهای مامان، هر لحظه، اشکها شبیه یک فوج شهاب سرگردان سقوط میکردند.
رزا غرق در کتاب:)
شهر او بندر بود و تا کمی بعد از نوجوانیاش آنجا زندگی میکرد. پدربزرگم یکی از معاونهای گمرک بود و به هوای شغل او، مامان توی دنیای دیگری سیر میکرد. دنیایی گرم و شرجی. پر از بوی دریا. پر از صدای کشتی و لنج. پر از عبورومرور مداوم جاشوها و تورهای ماهیگیری سیلان و ویلان توی ساحل.
رزا غرق در کتاب:)
گفت بازش کن. تازه متوجه شدم برخلاف همیشه کلید توی قفل کوچکش است. صندوقچه را باز کردم. پر بود از یادگاریهایی که بیشتر دختران نوجوان جمع میکنند و پر بود از عکس. عکسهایی قدیمی و رنگورو رفته.
رزا غرق در کتاب:)
«همیشه منتظر یک اتفاق خوب باش.»
رزا غرق در کتاب:)
واقعیت یعنی چیزی که با چشم میبینی.
رزا غرق در کتاب:)
زخم. زخم بزرگ توی قلبم بود
رزا غرق در کتاب:)
گاهی واقعیت با تصورات تفاوت زیادی دارد.
رزا غرق در کتاب:)
هر شهری مال آدمهای آن شهر است. آدمهایی که هر کدام قصههای خودشان را دارند.
رزا غرق در کتاب:)
ننهها همه عاشق بچههاشان هستند
رزا غرق در کتاب:)
هیچوخت سختترین شوئی که به چشم دیدُمِ اَ یاد نمیبرُم. یعنی کاش میشد یادُم بره اما لامصب عینهو زالو چسبیده به ته قلبُم.
رزا غرق در کتاب:)
در هفده سالگی، جوان بودم و عاشق. جنگجو بودم و فکر میکردم وقتی بپرم هوا، هر توپی را گل میکنم.
Nino
من تو را آمیخته به بوی ادویهها بوسیدم
Nino
باید بروم جنوب، بروم اهواز. بروم روی پلهای زیاد شهر بایستم و به کارون نگاه کنم و یک دل سیر به صدای حرف زدن عابرهای عربزبانش گوش دهم. وقتی که کامل سیراب شدم، وقتی که بتوانم ــ خیلی زود ــ قاهره و تو را بسپارم به کارون، برگردم تهران و به مرد بگویم: «بدم نمیآید همهچیز را از اول بسازم.»
Toobakiani
سالهاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
گلابتون بانو
بابا که میخندید انگار یک پرنده چاق توی هوا بالبال بزند و بعد یک مسیر مستقیمی را پرواز کند. سالهاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Soheyla
به انگشتهای مردها خیره میشوم. بندبند انگشتانت را توی ذهنم به یاد میآورم. تیرگی روی هر بند انگشتت را. خمیدگی ناخن سبابهات را. مردهای چپدست را بیشتر دوست دارم. کاغذ را کج میکردی و روی آن خم میشدی و امضا میکردی.
مهری
حجم
۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان
