جملات زیبای کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

بریده‌هایی از کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز
۴.۰از ۶۲ رأی
۴٫۰
(۶۲)
یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Nino
سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
neginafshari
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
گرگ کتاب خور
بهشت زهرا خیلی بزرگ است. قبرستان‌ها نباید کوچک باشند. آدم غمگین توی جای کوچک بیش‌تر قلبش می‌گیرد. بهشت زهرا شبیه یک شهر است. هر قطعه شبیه یک محله. آدم‌های محله همه خواب.
Toobakiani
مثلاً به خیالت ممکنه رونالدو پاش بذاره توی تیمی پایین‌تر از خطهٔ سرسبز یوروپ؟
z ghaiioomi
مامان اهل دیدن فوتبال نبود اما من و بابا پایهٔ هم بودیم. بازی‌های جام‌جهانی برایمان خیلی هیجان‌انگیز بود و سر هر بازی با هم شرط بسته بودیم.
مینا غرق در کتاب:)
گفت برای هر بازی فقط یک سوت آغاز زده می‌شود. بعد زل زد توی چشم‌هایم و گفت هر بازی هم یک وقتی سوت پایان دارد.
خانم مارپل
وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی
Soheyla
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
مینا غرق در کتاب:)
مرا از خود می‌رانی؟ از دلتنگی برای هر چیزی و هر کسی و هر جایی غیر از من می‌گویی؟ تو نباشی که درهای این تراس هیچ‌وقت رو به نیل خروشان باز نخواهند شد. دست‌هایم چگونه آرشه را بردارند؟ من برای که بنوازم؟ بخوانم؟ بگویم؟ تو نباشی پاهایم به سوق خان‌الخلیلی راهی ندارند. دو خستهٔ از کار افتاده خواهند شد که راهی به جادو و جمبل بازارچهٔ هشتی پنجم و آن پشت‌های دور از چشم و کنج‌های مگو ندارند. من تو را آمیخته به بوی ادویه‌ها بوسیدم. چگونه آن همه بی‌تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرش‌ها و رد بشوم از کنار این صندلی‌ها که ما را دعوت می‌کردند به قهوه و تو همیشه توی فال‌های من بودی. «یا ولدی، لا تَحزَن... فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب.» می‌ترسم. می‌ترسم فال بعدی‌ام را بخواند و بگوید: «لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.»
محدثه کوهپایی
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
HeLeN
چگونه آن همه بی‌تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرش‌ها و رد بشوم از کنار این صندلی‌ها که ما را دعوت می‌کردند به قهوه و تو همیشه توی فال‌های من بودی
مهری
وقتی خزیدم توی تخت، به قول خودتان فکر کردم اما «هر جا روی، وصله منی» و خوابیدم و دیگر مدت‌هاست که خوابت را هم نمی‌بینم.
Mochaaa
سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
مینا غرق در کتاب:)
برگشتم و به مامان نگاه کردم. از چشم‌های مامان، هر لحظه، اشک‌ها شبیه یک فوج شهاب سرگردان سقوط می‌کردند.
مینا غرق در کتاب:)
شهر او بندر بود و تا کمی بعد از نوجوانی‌اش آن‌جا زندگی می‌کرد. پدربزرگم یکی از معاون‌های گمرک بود و به هوای شغل او، مامان توی دنیای دیگری سیر می‌کرد. دنیایی گرم و شرجی. پر از بوی دریا. پر از صدای کشتی و لنج. پر از عبورومرور مداوم جاشوها و تورهای ماهیگیری سیلان و ویلان توی ساحل.
مینا غرق در کتاب:)
گفت بازش کن. تازه متوجه شدم برخلاف همیشه کلید توی قفل کوچکش است. صندوقچه را باز کردم. پر بود از یادگاری‌هایی که بیش‌تر دختران نوجوان جمع می‌کنند و پر بود از عکس. عکس‌هایی قدیمی و رنگ‌ورو رفته.
مینا غرق در کتاب:)
در هفده سالگی، جوان بودم و عاشق. جنگجو بودم و فکر می‌کردم وقتی بپرم هوا، هر توپی را گل می‌کنم.
Nino
من تو را آمیخته به بوی ادویه‌ها بوسیدم
Nino
باید بروم جنوب، بروم اهواز. بروم روی پل‌های زیاد شهر بایستم و به کارون نگاه کنم و یک دل سیر به صدای حرف زدن عابرهای عرب‌زبانش گوش دهم. وقتی که کامل سیراب شدم، وقتی که بتوانم ــ خیلی زود ــ قاهره و تو را بسپارم به کارون، برگردم تهران و به مرد بگویم: «بدم نمی‌آید همه‌چیز را از اول بسازم.»
Toobakiani
سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
گلابتون بانو
بابا که می‌خندید انگار یک پرنده چاق توی هوا بال‌بال بزند و بعد یک مسیر مستقیمی را پرواز کند. سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Soheyla
به انگشت‌های مردها خیره می‌شوم. بندبند انگشتانت را توی ذهنم به یاد می‌آورم. تیرگی روی هر بند انگشتت را. خمیدگی ناخن سبابه‌ات را. مردهای چپ‌دست را بیش‌تر دوست دارم. کاغذ را کج می‌کردی و روی آن خم می‌شدی و امضا می‌کردی.
مهری
«گاهی اوقات در سکوت همدیگر را نگاه می‌کردیم و با هم می‌ترسیدیم؛ چون چیزی غیر از ترس در دنیا نداشتیم.»
لیلا یزدی
کلمات عربی مرا عاشق تو می‌کنند و دلم می‌خواهد پر بگیرم اما می‌دانم قاتل من همین کلماتند.
Mahsa Saadati
صدایش عمق داشت. یاد پیچ‌وواپیچ جاده چالوس افتادم. با همان درخت‌های بلند و صداهایی که جنگل دارد. وهم و زیبایی توأمان.
fatima_tohidy
بی‌سروصدا می‌آمدم بیرون. روی پله‌های تراس می‌نشستم و باران ریز و هوای نم‌داری می‌بارید توی حیاط. آن‌قدر می‌نشستم که تاریکی غروب روزهای پاییزی کم‌کم پایش را دراز می‌کرد توی حیاط. روی کاشی‌های رنگ‌ورو رفته و حوض نیمه‌خالی و سایبان روی پنجره‌ها.
fatima_tohidy
عبا سر می‌کرد. عبای عربی بلند و مشکی. به سرش مینار می‌بست. گوشهٔ مینار را می‌چرخاند دور سرش و بعد با یک سنجاق طلا، بالای گوشش، آن را محکم می‌کرد. کفش‌های ورنی سیاه می‌پوشید و به همه بچه‌های کوچه می‌گفت یُما. وقتی می‌خندید، برق کوچک طلایی رنگی از گوشه دندان‌هاش، می‌خورد به چشم. دست‌هاش همیشه بو می‌دادند. بسته به فصل، بوهای مختلف. تابستان‌ها بوی خارک و رطب و بامیه. بوی جالیزهای شادگان. بوی روستاهای اطراف آبادان. و زمستان‌ها بوی حلب‌های پر از ماست سفت بهبهان. حلب‌هایی که با مشت‌مشت نعنای تندوتیز پوشیده شده بودند. اما بوی سیر و بوی سبزی‌های رامهرمز، بوهای همیشگی بودند.
آلا
توی قلبم انگار صدایی می‌شنیدم که می‌گفت هر شهری مال آدم‌های آن شهر است. آدم‌هایی که هر کدام قصه‌های خودشان را دارند.
helena
ننه‌علی عاشق بچه‌اش بود. عاشق تنها کس‌وکارش. می‌گویند ننه‌ها همه عاشق بچه‌هاشان هستند اما علی برای ننه‌اش شد رود بهمنشیر برای خرمشهر، شد صدای فیدوس برای آبادان
helena

حجم

۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان