بریدههایی از کتاب آمیخته به بوی ادویهها
۴٫۰
(۵۴)
یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Nino
«میدونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی؟»
گرگ کتاب خور
بهشت زهرا خیلی بزرگ است. قبرستانها نباید کوچک باشند. آدم غمگین توی جای کوچک بیشتر قلبش میگیرد. بهشت زهرا شبیه یک شهر است. هر قطعه شبیه یک محله. آدمهای محله همه خواب.
Toobakiani
مثلاً به خیالت ممکنه رونالدو پاش بذاره توی تیمی پایینتر از خطهٔ سرسبز یوروپ؟
z ghaiioomi
گفت برای هر بازی فقط یک سوت آغاز زده میشود. بعد زل زد توی چشمهایم و گفت هر بازی هم یک وقتی سوت پایان دارد.
خانم مارپل
وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی
Soheyla
«میدونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او میشی؟»
HeLeN
چگونه آن همه بیتابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرشها و رد بشوم از کنار این صندلیها که ما را دعوت میکردند به قهوه و تو همیشه توی فالهای من بودی
مهری
وقتی خزیدم توی تخت، به قول خودتان فکر کردم اما «هر جا روی، وصله منی» و خوابیدم و دیگر مدتهاست که خوابت را هم نمیبینم.
Mochaaa
در هفده سالگی، جوان بودم و عاشق. جنگجو بودم و فکر میکردم وقتی بپرم هوا، هر توپی را گل میکنم.
Nino
من تو را آمیخته به بوی ادویهها بوسیدم
Nino
باید بروم جنوب، بروم اهواز. بروم روی پلهای زیاد شهر بایستم و به کارون نگاه کنم و یک دل سیر به صدای حرف زدن عابرهای عربزبانش گوش دهم. وقتی که کامل سیراب شدم، وقتی که بتوانم ــ خیلی زود ــ قاهره و تو را بسپارم به کارون، برگردم تهران و به مرد بگویم: «بدم نمیآید همهچیز را از اول بسازم.»
Toobakiani
سالهاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
گلابتون بانو
بابا که میخندید انگار یک پرنده چاق توی هوا بالبال بزند و بعد یک مسیر مستقیمی را پرواز کند. سالهاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ میشود، آن را توی دفتر مینویسم. طی این سالها توی دفتر بارها و بارها نوشتهام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Soheyla
مرا از خود میرانی؟ از دلتنگی برای هر چیزی و هر کسی و هر جایی غیر از من میگویی؟ تو نباشی که درهای این تراس هیچوقت رو به نیل خروشان باز نخواهند شد. دستهایم چگونه آرشه را بردارند؟ من برای که بنوازم؟ بخوانم؟ بگویم؟ تو نباشی پاهایم به سوق خانالخلیلی راهی ندارند. دو خستهٔ از کار افتاده خواهند شد که راهی به جادو و جمبل بازارچهٔ هشتی پنجم و آن پشتهای دور از چشم و کنجهای مگو ندارند. من تو را آمیخته به بوی ادویهها بوسیدم. چگونه آن همه بیتابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرشها و رد بشوم از کنار این صندلیها که ما را دعوت میکردند به قهوه و تو همیشه توی فالهای من بودی. «یا ولدی، لا تَحزَن... فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب.» میترسم. میترسم فال بعدیام را بخواند و بگوید: «لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.»
محدثه کوهپایی
به انگشتهای مردها خیره میشوم. بندبند انگشتانت را توی ذهنم به یاد میآورم. تیرگی روی هر بند انگشتت را. خمیدگی ناخن سبابهات را. مردهای چپدست را بیشتر دوست دارم. کاغذ را کج میکردی و روی آن خم میشدی و امضا میکردی.
مهری
«گاهی اوقات در سکوت همدیگر را نگاه میکردیم و با هم میترسیدیم؛ چون چیزی غیر از ترس در دنیا نداشتیم.»
لیلا یزدی
کلمات عربی مرا عاشق تو میکنند و دلم میخواهد پر بگیرم اما میدانم قاتل من همین کلماتند.
Mahsa Saadati
صدایش عمق داشت. یاد پیچوواپیچ جاده چالوس افتادم. با همان درختهای بلند و صداهایی که جنگل دارد. وهم و زیبایی توأمان.
fatima_tohidy
بیسروصدا میآمدم بیرون. روی پلههای تراس مینشستم و باران ریز و هوای نمداری میبارید توی حیاط. آنقدر مینشستم که تاریکی غروب روزهای پاییزی کمکم پایش را دراز میکرد توی حیاط. روی کاشیهای رنگورو رفته و حوض نیمهخالی و سایبان روی پنجرهها.
fatima_tohidy
اما تو در جوابم نامهای طولانی نوشتی. نامه با «أحبک یا حبیبتی، أنتِ وطنی.»
خانم مارپل
وی قلبم تو بودی حبیبتی. توی قلبم تو بودی که میگفتی برو، نترس و برو. اذهبْ، اذهبْ و لاتخفْ.
خانم مارپل
گاهی تمرکز میکنم و سعی میکنم به یاد بیاورم. تمام جزئیات حرف زدنمان را به یاد بیاورم. نه فقط حرف زدن که همهٔ چیزها و کارهای مشترکمان را. ما فکر میکنیم همهچیز یادمان میماند اما کافی است فکر نکنیم، آنوقت همهچیز میپرد. مثل وقتی که در بطری باز میماند و همهچیز از مایع بیرنگ میپرد و دیگر به درد نمیخورد.
Toobakiani
شال را پشت پنجره تراس دیدم که چطور توی باد تکان میخورد. انگار تو، توی باد و توی شب و توی آسمان داری میروی. بویت از شالت رفته بود. عطرک هجر وشاحک. وقتی خزیدم توی تخت، به قول خودتان فکر کردم اما «هر جا روی، وصله منی» و خوابیدم و دیگر مدتهاست که خوابت را هم نمیبینم.
Toobakiani
رفتن. همه رفته بودند و ننه هم داشت میرفت و حسم، حس آدمی بود که هست اما انگار وجود ندارد. که توی همین دنیاست اما آدمهای دیگر انگار دنیایش را نمیبینند.
Toobakiani
بعد با پر مینارش، صورت خشکیده و شورهزده از اشکش را پاک کرد
Toobakiani
«گاهی اوقات در سکوت همدیگر را نگاه میکردیم و با هم میترسیدیم؛ چون چیزی غیر از ترس در دنیا نداشتیم.»
Toobakiani
چگونه ادامه بدهم؟ چگونه برای مصر بمیرم اگر تو مرا نخواهی؟ که هر وقت با آن دلهره و تشویش توی آن میدان شلوغ صورتم را پوشاندم و دستهایم را بالا بردم و رگ گردنم زد بیرون و صدایم خشدار و کلفت رسید به آسمان؛ توی قلبم تو بودی حبیبتی. توی قلبم تو بودی که میگفتی برو، نترس و برو. اذهبْ، اذهبْ و لاتخفْ.
Soheyla
من تو را آمیخته به بوی ادویهها بوسیدم. چگونه آن همه بیتابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرشها و رد بشوم از کنار این صندلیها که ما را دعوت میکردند به قهوه و تو همیشه توی فالهای من بودی.
Soheyla
توی شلوغیهای مترو، وقتی میخواهم از نفس گرم و بدبوی آدمهای غریبه فرار کنم، چشمم را میبندم و کلمات تو را احضار میکنم. از میرداماد و بهشتی و سعدی و ده جای دیگر میگذرم و پرت میشوم توی کوچه پسکوچههای قاهره.
Soheyla
حجم
۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان