دانلود و خرید کتاب زنی با سنجاق مرواری نشان رضیه انصاری
تصویر جلد کتاب زنی با سنجاق مرواری نشان

کتاب زنی با سنجاق مرواری نشان

نویسنده:رضیه انصاری
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۴از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زنی با سنجاق مرواری نشان

کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان، نوشته‌ی رضیه انصاری داستان تاریخی تلاش‌های میرزا عماد است تا بتواند از یک قتل یا خودکشی مشکوک، پرده برداری کند. کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان از محصولات نشر چشمه است.

درباره‌ی کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان

میرزا عماد که مفتش نظمیه‌ی تهران است با جنازه‌ای حلق‌آویز رو به رو شده است. هرچند که تمام شواهد موجود در پرونده بر خودکشی مرد صحه می‌گذارند اما میرزا عماد در تلاش است تا گره از این ماجرا باز کند. به نظر می‌رسد که این ماجرا با شکست مشروطه هم ارتباطی داشته باشد. کارآگاه پرونده در تلاش است تا بتواند زنی با سنجاق مرواری‌نشان را بیابد. زن زیبایی که با مرد درگذشته دیده شده و به نظر می‌رسد از رازهای این ماجرا خبر داشته باشد. 

رضیه انصاری در کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان، شخصیت‌های معروفی مانند ایرج میرزا و عارف قزوینی را وارد ماجرا می‌کند که به خوبی در فضای داستان می‌نشینند.

کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

اگر به ماجراهای مرتبط با دوران مشروطه علاقه دارید و دوست دارید کتاب‌هایی با سبک جنایی و تا حدی پلیسی بخوانید، کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان انتخاب شما است.

درباره‌ی رضیه انصاری

رضیه انصاری در سال  ۱۳۵۳ در تهران متولد شد. او کارشناس ارشد زبان‌شناسی و کارشناس زبان و ادبیات آلمانی است و فعالیتش را در اواسط دهه هفتاد با همکاری با نشریاتی مانند نگاه نو، فصل سبز، مجله فیلم، روزنامه‌های آفتاب امروز، صبح امروز، هم میهن، نوروز، بهار، شرق و همشهری آغاز کرد و اولین رمانش شبیه عطری در نسیم برنده دوازدهمین دوره جایزه مهرگان ادب برای بهترین رمان سال‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ بود. آثار دیگر او نیز تریو تهران و زنی با سنجاق مرواری‌نشان است.

جملاتی از کتاب زنی با سنجاق مرواری‌نشان

در چشم‌های مافوق برقی ظاهر و فوراً خاموش شد.

«من هم پشتم به تو گرم است، میرزا. چشم امیدم به هیچ‌کدام از این‌ها نیست.»

پیرمرد بلند شد. دستمال‌یزدی چهارتاشده‌ای از جیب درآورد و عرق از پیشانی و تاسی سر گرفت.

«می‌بینی چه زمانهٔ عجیبی شده؟ جوانی تجارت پارچه می‌کرده، دستش هم به دهانش می‌رسیده. خانه و زندگی‌اش را که دیدی. صبح بی‌خبر غیبت می‌کند. شریکش، پادوِ دکان را می‌فرستد در خانه‌اش تا جویا شود چرا به حجره نرفته. پسرکِ پادو هم با نعش بالای دار روبه‌رو می‌شود!»

با بالا رفتن صدایش به سرفه افتاد...

Clarissa
۱۳۹۸/۰۹/۲۶

دو ستاره برای توصیفات نویسنده از یک دوران سپری شده و گر نه داستان که چنگی به دل نمی‌زد.

بهاران بانو65
۱۴۰۲/۱۱/۰۵

خیلی معمولی بود.به‌نظرم مشق نویسندگی بود تا داستان

یا محمد مصطفی
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

خوب بود

سارا
۱۳۹۹/۰۵/۰۱

بی سرو ته ترین داستانی که خوندم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان