دانلود و خرید کتاب تابستان دلپذیر کورینا بومان ترجمه منیژه نصیری
تصویر جلد کتاب تابستان دلپذیر

کتاب تابستان دلپذیر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تابستان دلپذیر

در کتاب تابستان دلپذیر اثر کوریتنا بومان، نویسنده آلمانی معاصر، یک داستان دلپذیر درباره رابطه یک خاله و خواهرزاده در برهه‌ای از زندگی‌شان را می‌خوانید. 

خلاصه کتاب تابستان دلپذیر

ویبکه دانشجویی است که بعد از زمستانی طولانی و خسته‌کننده، خراب کردن امتحانات و شکستی که در رابطه عاشقانه‌اش داشته، با جیب خالی تصمیم می‌گیرد از شهر بیرون برود در نهایت او تصمیم می‌گیرد به ملاقات خاله لاریسایش به موریتس برود.

لاریسا زنی هنرمند است و افتخار می‌کند که با تلاش در مزرعهٔ تمشک برای خودش زندگی‌ای تازه دست‌وپا کرده است. این دو زن در عین اینکه کاملاً باهم فرق دارند، از جهاتی شبیه هم هستند.

در طول تابستان در منطقهٔ دریاچه‌ای مکلنبورگ، لاریسا با میشاییل نقاش آشنا می‌شود. آرزوی بزرگ این زن تنهای مستقل برآورده می‌شود؛ اما هنوز شک دارد که می‌تواند به او اعتماد کند یا نه. حرف‌زدن با ویبکه هم برایش خوب است، هم برایش خوب نیست: ویبکه به لاریسا قوت قلب می‌دهد؛ اما لاریسا خیلی وقت است که اعتماد به خانواده‌اش را از دست داده است.

ویبکه و لاریسا همراه هم یک تابستان دلپذیر و شگفت‌انگیز را تجربه می‌کنند.

 خواندن کتاب تابستان دلپذیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان‌هایی با موضوع روابط انسانی و عاطفی را به خواندن این اثر دعوت می‌کنیم.

درباره کورینا بومان

کورینا بومان، در دهکدهٔ کوچکی در مکلنبورگ فورپومرن بزرگ شده است و در برلین زندگی می‌کند. در سال ۲۰۰۸ اولین رمان تخیلی-تاریخی‌اش را با نام «جاسوس‌ها» نوشت که قهرمان اصلی آن یک زن بود. او کتاب‌های موفقی برای نوجوانان و همین‌طور رمان‌هایی تاریخی نوشته است. بومان با رمان جزیرهٔ پروانه‌ها شناخته شد.

جملاتی از کتاب تابستان دلپذیر

تمام صبح ناآرام بود. بااینکه همیشه با صدای پرنده‌ها بیدار می‌شد، این بار این‌طوری بیدار نشد. لاریسا به‌خاطر میشاییل ولف عصبی بود.

درحالی‌که جلوی آینه ایستاده بود از خودش پرسید، واقعاً چرا؟ هنوز نصف روز وقت دارم. تازه ولف برای دیدن کفش‌ها می‌آید؛ نه بیشتر. میشاییل علاقهٔ خاصی به او نداشت. هرچه باشد او نقاش معروفی بود. یک‌دفعه لاریسا یادش آمد که چرا ولف این‌قدر واکنش عجیب‌وغریبی داشت، وقتی لاریسا گفته بود که ای‌کاش با او تحت شرایط دیگری آشنا می‌شد. ازقرارمعلوم ولف عادت کرده بود که طرف‌داران خانم دنبالش راه بیفتند و میشاییل فکر کرده بود که لاریسا از آن دسته زن‌هاست.

همان‌طور که خودش را در پیراهن کتان خاکستری‌اش وارسی می‌کرد، ترس وجودش را فراگرفت. اوه خدای من! امروز باید چه بپوشم؟ پیراهنی که پوشیده بود خوب بود، خیلی در آن راحت بود. اما وقتی مردی مثل میشاییل ولف می‌آمد، اصلاً مناسب پوشیدن نبود!

او چرخید. کمد لباس قدیمی کنده‌کاری‌شده به او کمکی نمی‌کرد. در طی این سال‌ها هرچیز ممکنی را توی کمد جمع کرده بود. لباس‌هایی که نمی‌توانست از آنها دل بکند و از مد افتاده بودند.

انگشتش روی لباس صورتی‌رنگی کشیده شد که وقتی خبر فوت ماکس را به او دادند تنش بود. یک‌دفعه حال‌وهوایش کمی گرفته شد.

از وقتی داستانش را برای ویبکه تعریف کرده بود، دیگر به آن فکر نکرده بود. اما حالا با دیدن لباسی که همهٔ این سال‌ها نتوانسته بود از خودش جدا کند، یک‌دفعه احساس درد آن زمان به‌سراغش آمد.

آلیس در سرزمین نجایب
۱۴۰۱/۰۷/۱۲

تابستان دلپذیر نماینده‌ی تام‌الاختیار موضوع کتابه! دلپذیر. لاریسا زنی چهل ساله و تنهاست که داخل مزرعه‌ی پرورش تمشک تو یکی از روستاهای اطراف برلین زندگی می‌کنه. هیچی نمی‌تونه لاریسایی که قبلا شکست عشقی بدی داشته رو به هیجان بیاره تا اینکه

- بیشتر
*parastoo*
۱۴۰۰/۰۵/۰۴

من موضوعش رو که زنانه بود دوس داشتم . فضای قشنگ‌و حس خوبی داشت .الان بعد از چند ماه که از خوندنش می گذره دلم واسه شخصیتهاش تنگ شد🥰

زی زی
۱۴۰۱/۰۹/۲۷

قصه ی عشق و خانواده و امید چند وقت پیش خوندمش و خوشم اومد. قصه ی دخترونه و زنونه ای داشت

mehri
۱۴۰۳/۰۶/۱۲

کتابی نیست که به شما چیز زیادی اضافه کنه و مثلیه فیلم زیبا میمونه که وقتت رو پر میکنه اما دلنشینه و من دوستش داشتم .

پروانه
۱۴۰۰/۰۳/۰۸

ارزش یکبار خوندن داره. گرچه ترجمه اش چنگی به دل نمیزنه

در سکوت واقعاً چیزی به‌دست نمی‌آمد جز سوءتفاهم و ناراحتی. آدم باید حرف بزند؛ حتی اگر کار به دعوا بکشد، اما سکوت هرگز.
sepid sh
او عقیده دارد که برای هر بیماری‌ای که در دنیا وجود دارد، گیاهی رشد می‌کند. بر این اساس به‌محض اینکه فکر می‌کند کسی مشکلی دارد، فوری به او دمنوش می‌دهد.»
sepid sh
احتمالاً میشاییل بود. مطمئناً می‌خواست از او بپرسد چرا نیامده است. مردک به‌ظاهر مظلوم! نفرت در وجودش می‌خروشید. نه، با خودش گفت، دیگر برایش هیچ‌وقت قدمی برنمی‌دارم، هیچ‌وقت دیگر به‌خاطر هیچ مردی از جایم نمی‌پرم. دیگر با هیچ مردی ارتباط برقرار نمی‌کنم؛ همه‌شان مثل هم هستند. تنها در آرامش در خانه‌ام زندگی می‌کنم. چطور توانستم این‌طور فکر کنم که برایش مهم هستم؟ تلفن همچنان زنگ می‌خورد. در درونش وسوسه شده بود که برود و نظرش را بگوید. اما بهتر بود که او را نادیده بگیرد. او لپ‌تاپ را به اتاق کارش برد و همهٔ درهای پشت سرش را بست. او توپی‌های هندزفری را توی گوشش گذاشت و درحالی‌که دوباره مشغول کار شد، به موسیقی گوش داد.
javadazadi
ارتباط برقرار نمی‌کنم؛ همه‌شان مثل هم هستند. تنها در آرامش در خانه‌ام زندگی می‌کنم. چطور توانستم این‌طور فکر کنم که برایش مهم هستم؟ تلفن همچنان زنگ می‌خورد. در درونش وسوسه شده بود که برود و نظرش را بگوید. اما بهتر بود که او را نادیده بگیرد. او لپ‌تاپ را به اتاق
javadazadi

حجم

۳۰۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۳۰۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان