دانلود کتاب صوتی تابستان دلپذیر با صدای سپیده مالمیر + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی تابستان دلپذیر

دانلود و خرید کتاب صوتی تابستان دلپذیر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی تابستان دلپذیر

کتاب صوتی تابستان دلپذیر نوشته کوریتنا بومان، نویسنده آلمانی معاصر است، یک داستان ارتباط یک خاله و خواهرزاده در بخشی از دوران زندگیشان است. این کتاب با ترجمه منیژه نصیری و صدای سپیده مالمیر منتشر شده است.

درباره کتاب تابستان دلپذیر

ویبکه دانشجو است اما روزهای سختی را پشت سر گذاشته است، او امتحاناتش را خراب کرده و در یک ماجرای عاشقانه آتشین شکست خورده است، هیچ پولی ندارد برای همین در تابستان تصمیم می‌گیرد پیش خاله‌اش لاریسا به موریتس برود.

لاریسا زنی هنرمند است و افتخار می‌کند که با تلاش در مزرعهٔ تمشک برای خودش زندگی‌ای تازه دست‌وپا کرده است. این دو زن در عین اینکه کاملاً باهم فرق دارند، از جهاتی شبیه هم هستند. گفت و گوی این دو زن در زمان تصمیم‌گیری داستان را می‌سازد

در طول تابستان در منطقهٔ دریاچه‌ای مکلنبورگ، لاریسا با میشاییل نقاش آشنا می‌شود. آرزوی بزرگ این زن تنهای مستقل برآورده می‌شود؛ اما هنوز شک دارد که می‌تواند به او اعتماد کند یا نه. حرف‌زدن با ویبکه هم برایش خوب است، هم برایش خوب نیست: ویبکه به لاریسا قوت قلب می‌دهد؛ اما لاریسا خیلی وقت است که اعتماد به خانواده‌اش را از دست داده است.

ویبکه و لاریسا همراه هم یک تابستان دلپذیر و شگفت‌انگیز را تجربه می‌کنند.

شنیدن کتاب تابستان دلپذیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب تابستان دلپذیر

معلوم بود که ماشین می‌خواهد بایستد. البته او نه ماشین را می‌شناخت و نه راننده‌اش را.

لاریسا با ناراحتی عقب رفت. شاید راننده اتفاقی آنجا توقف کرده بود. شاید با کسی قرار داشت، یا شاید هم می‌خواست مزاحم لاریسا شود.

لاریسا نفسی عمیق کشید. ماهیچه‌هایش منقبض شده بود. ترجیح می‌داد هرچه زودتر سروکلهٔ ماکس پیدا شود. اگر این مرد قصد اذیت‌کردنش را داشت او باید چه‌کار می‌کرد؟ آن دور و اطراف هم شاخه‌ای چیزی نبود که با آن بتواند از خودش دفاع کند. با محتویات داخل کیسه‌اش هم نمی‌توانست به او ضربه بزند.

ماشین ایستاد و مرد پیاده شد؛ مرد موهایی بلوند و چشمانی روشن داشت و روی بینی‌اش کک‌ومک بود.

چند لحظه‌ای به لاریسا نگاه کرد؛ بعد سلام کرد و اسمش را پرسید.

لاریسا کمی تعجب کرد. می‌خواست بداند او اصلاً به چه حقی اسمش را می‌پرسد.

مرد غریبه گفت: «من همکار ماکس هستم. او به من گفته است که امروز با شما قرار دارد.» یک‌دفعه قیافهٔ مرد غریبه در هم رفت. دیگر نتوانست بایستد. به ماشینش تکیه داد و گفت: «آمده‌ام اینجا تا شما را با خودم ببرم؛ چون منتظرماندن شما بی‌فایده است.»

لاریسا حرفش را تکرار کرد: «بی‌فایده؟» این کلمه مدام در سرش تکرار می‌شد.

مرد جواب داد: «متأسفم!» صورتش بهت‌زده بود.

لاریسا سرش را تکان داد و پرسید: «چرا؟ او هیچ‌وقت مرا منتظر نمی‌گذاشت! هیچ‌وقت همکارش را دنبالم نمی‌فرستاد!»

ترس تمام وجودش را فراگرفت. غیبت ماکس می‌توانست فقط دو دلیل داشته باشد: یا دوستی‌اش را با او به هم زده بود، یا بلایی سرش آمده بود.

مرد خجالت‌زده به زمین نگاه می‌کرد؛ بعد دست توی جیب شلوارش کرد و عکسی کوچک را بیرون آورد. عکس مچاله شده بود؛ اما معلوم بود که عکس لاریساست. البته لاریسا یادش نمی‌آمد که چه زمانی آن را به ماکس داده است.

صدای مرد می‌لرزید: «او... او نمی‌تواند بیاید. او...» چشمان مرد او را دنبال می‌کرد تا بفهمد لاریسا چقدر تاب و تحمل دارد. بعد دلیلش را گفت. در عرض یک ثانیه تمام امیدها و رؤیاهای لاریسا نابود شد.

لاریسا چشم‌هایش را باز کرد. همان‌طور که رؤیایش در نور صبحگاهی رنگ می‌باخت، دستش را به‌طرف ساعت شماطه‌دار روی پاتختی دراز کرد. ساعت ۵: ۳۵ را نشان می‌داد.

البته هنوز برای بلندشدن از تخت خیلی زود بود؛ اما لاریسا دیگر بیدار شده بود. قبل‌ها صبح‌ها بدعنق می‌شد؛ البته غیر از تابستان‌ها. ساعت حتماً بین چهار تا پنج صبح بود. وقتی پرنده‌ها جلوی پنجره‌اش آواز می‌خواندند دیگر نمی‌شد بخوابد.

موهایش را از روی صورتش کنار زد، بلند شد و از اتاق‌خواب بیرون آمد.

برای رسیدن به حمام می‌بایست از همه‌جای خانه رد می‌شد؛ کاری که در زمستان چندان خوشایند نبود؛ وقتی گرما در اتاق‌ها جمع می‌شد و شوفاژها هم هنوز روشن نشده بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۱۰ ساعت و ۳۵ دقیقه

حجم

۶۲۲٫۶ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۱۰ ساعت و ۳۵ دقیقه

حجم

۶۲۲٫۶ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۷۰,۲۰۰
۴۹,۱۴۰
۳۰%
تومان