دانلود کتاب رمان آبنبات هل دار pdf + نمونه رایگان
۴٫۶
(۳۱۶۱)
خواندن نظرات

معرفی کتاب آبنبات هل دار

آبنبات هل‌دار داستان طنزی از زبان یک کودک بجنوردی است که برادرش به جبهه می‌رود و اسیر می‌شود. مهرداد صدقی کتاب آبنبات هل‌دار را نوشته است و نشر سوره مهر آن را منتشر کرده.

درباره کتاب آبنبات هل‌دار

کتاب آبنبات هل‌دار نوشته مهرداد صدقی داستانی طنز از حال‌و هوای پشت جبهه در دوران دفاع مقدس است. این داستان از زبان یک کودک بجنوردی به نام محسن روایت می‌شود که برادرش به جبهه می‌رود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانوادة پنج‌نفری است. آن‌ها همراه مادربزرگشان در یکی از محله‌های قدیم بجنورد زندگی می‌کنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خنده‌دار و حیرت‌آور است؛ ماجراهایی که محسن آن‌ها را ایجاد می‌کند. یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشان‌دادن فضای پشت جبهه‌هاست؛ نویسنده نشان می‌دهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمرة خود را می‌گذراندند و سرگرمی‌های خاص خود را داشتند.

در کتاب آبنبات هل‌دار، نویسنده نشان می‌دهد، در سال‌هایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمده‌ای از مردم ایران زندگی شاد و پُرماجرایی داشتند؛ زندگی‌ای همراه با خنده و سرزندگی. این کتاب، برای کسانی که از روزگار دهة ۱۳۶۰ خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوست‌دارِ موقعیت‌های طنزِ کُمیک‌اند، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. محسن، قهرمان داستان، از روزگاری می‌گوید که مردم با مسائل ساده شادی‌های بزرگی می‌آفریدند، مثلِ اولین تجربة رفتن به سینما؛ دیدنِ اولین تلویزیون رنگی؛ تجربة حضورِ نخستین خوراکی‌های لوکس در خانة مردم. انجام‌دادنِ کارهای ساده برای محسن به ماجراجویی‌هایی تبدیل می‌شود که کمتر از هفت‌خان رستم نیست؛ کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آش نذری یا پخشِ کارتِ عروسی برای محسن ماجراهایی را رقم می‌زند.

خواندن کتاب آبنبات هل‌دار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر علاقه‌مند به شنیدن خاطرات شیرینی هستید که در دوران جنگ و دفاع مقدس در پشت جبهه‌ها پیش می‌آمد خواندن کتاب آب‌نبات هل‌دار را به شما پیشنهاد می‌کنیم. هریک از داستان‌های این کتاب دنیایی است پُر از خنده و نشاط.

جملاتی از کتاب آبنبات هل‌دار

بی‌‌بی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرف‌ها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوه‌مِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و ... خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم به‌تنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم. البته همه که نه. عمو جواد و زن‌عمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی می‌‌کردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او می‌‌پسندد برای محمد نمی‌‌گیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچ‌کس را نمی‌پسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد! مامان می‌‌گفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را می‌‌خواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یک‌دفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را می‌‌خواسته، او دیگر عمه‌‌ام را نخواسته و از آن‌موقع اخلاق عمه بتول سگ شده! طفلکی، با اینکه چهل‌ سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و می‌‌گفت: «مردا آدم نیستن.» یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچه‌‌ای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»

برای خواندن جملات بیشتر از کتاب آبنبات هل‌دار نوشته مهرداد صدقی بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.

فهرست کتاب آبنبات هل‌دار

• راز

• خواستگاری

• کارت اضافی

• پلاک دوازده به علاوۀ یک

• بفرمایید حلیم!

• عقاب‏ها و لاشخورها

• از سرِ نو قزل خانوم!

• آب دادنِ دسته گل!

• روز رفتن

• نامه

• عمل و عکس‌العمل!

• چِلّه چِخده بهار گَلده

• بوی عیدی ...

• غروب سیزده

• خیانت در خیانت و اعترافات یک دروغچی

• قدم نورسیده

• روز خوب، روز بد

• بشقارداش

• چند درسِ خالنزدیک

• اولین موزی که نخوردم

• معتاد

• کیش و مات

• خانم اوشین، آقای دلار

• چشم‏داشت

• اولین موزی که خوردم

• از نگاه یاران

novelist
۱۳۹۹/۰۸/۰۶

یکی از باحال ترین رمان های ایرانی که انصافا از ته دل خیلی جاها منو خندوند و آخرشم منو به گریه انداخت. بینهایت جالب بود برام خوندنش و کیف کردم در زمانی که به این کتاب اختصاص دادم و حتما

- بیشتر
AmirHossein[AHS]
۱۳۹۹/۰۴/۲۳

این کتاب خوب نیست!! بلکه محشره. واقعا از خوندنش حتی لحظه ی خسته نشدم فقط خندیدم البته مطالب آموزنده وجالب هم زیاد داره. هنوز کتاب تموم نکردم و چیزی ازش نمونده به خاطر همین ترغیب شدم دیگر اثاری که آقای صدقی مرتکب

- بیشتر
navid
۱۳۹۷/۰۶/۲۶

اگر می خوای ازته دلت بخندی ،اگرمی خواهی شادیهای کودکیت به زیبایی یک خواب شیرین جلو چشمات نقش ببنده و برای چند دقیقه هم که شده بی دغدغه به دنیای دور و برت نگاه کنی، خودت را وارد دنیای قصه

- بیشتر
م.حکیمی
۱۳۹۹/۰۶/۰۳

کتاب داستانی راجع به خانواده ای پنج نفره ساکن بجنورد در زمان جنگ با عراق است. راوی کتاب پسر کوچک خانواده است که برعکس خواهر و برادر بزرگترش شخصیتی شیطون و البته بانمک دارد. داستان خیلی ساده و زیبا بیان شده چون

- بیشتر
ارغـــــــوان
۱۳۹۸/۱۰/۰۸

اگه میخوای برای چند ساعتی حال دلت خوب بشه حتما بخون. عالی بود عالی. طنز شیرین و گیرایی داشت. فضای داستان من به یاد فیلم قصه های مجید انداخت، یه سادگی شیرین و خاصی تو کل داستان موج میزد.

ابووصال
۱۳۹۹/۰۸/۱۹

کسایی که علاقه ی زیادی به کتاب های دفاع مقدس ندارند به نظرم این کتاب رو بخونید چون این کتاب از یه زاویه ای خاطرات اون دوران رو بازبان بامزه ای تعریف وشرح داده است

tannaz
۱۳۹۹/۰۸/۱۷

خیلی داستانش عالی بود مخصوصا حاضر جوابی های محسن پیشنهاد میکنم حتما بخونین،👌👌👌👌

پناه
۱۳۹۸/۱۰/۱۱

شیرین و دلنشین طنز خوب و عالی بدون اینکه بخواد کسی مسخره کنه یا به کسی توهین کنه خنده به لب میاره از زبون یه پسر بچه شیرین زبون و شیطون نگاه جالبی به زندگی و دنیا داره و تفسیری

- بیشتر
Nika
۱۳۹۷/۰۴/۲۲

آبنبات هل دار داستانی ساده،طنز و شیرینَه که مِتانه برای ساعاتی شما رِ اَ هرچی مشغله یِه دور کنه. جملات زیبایی به لهجه بجنوردی دارَ که آدم کیف مِکُنه. روایتی دلنشین اَ یَه خانواده یِه. . . . فوق العاده زیباست😊

جیمی جیم
۱۳۹۹/۰۱/۲۵

بسیار بسیار زیرکانه نوشته شده بود و بحق هم هست که طنز واقعی اینگونه است.تعجب می کنم از کسایی که میگن این کتاب فقط جنبه ی سرگرمی داره و مطلبی رو یاد نمیده.،برعکس بعد از اندکی فکر کردن نماد ها

- بیشتر
«تاریخ به ما می‌آموزد که هیچ‌کس از تاریخ نمی‌آموزد.»
مسعود ۱۱۸
وقتی خدا توبۀ کسی را بشنود کاری برایش انجام می‌دهد که کسی نمی‌تواند باور کند
ایران
دروغ گفتن به دروغ‌گو خیلی هنر می‌خواهد
ایران
دوباره برگشتم و کاغذکادو خریدم. برای اینکه سریع‌تر به خانه برسم، زنگ خانۀ اشرفی را زدم و فرار کردم.
Gisoo
در آن لحظه برای اولین بار احساس کردم بزرگ شده‌ام و در چشم افراد خانواده دیگر مثل صفرِ پشت عدد نیستم. یک آن شک کردم آیا صفر پشت عدد بود که خوانده نمی‌شد یا صفر بعد از عدد!
Gisoo
خدایا چقدر خرخوان بودن کار خوبی است! چون باعث می‌شود آدم نیازمند کسی نباشد
ایران
همین که با نوک پا یک شوت محکم زد، در خانه باز شد و سعید، که تازه ختنه کرده بود، با دامن آمد دمِ در. حمید با متلک گفت: «یک روسری هم سرت مِکردی دیگه! ...» سعید، که از این متلک خوشش نیامده بود، در حالی که داشت دامنش را مرتب می‌کرد، با عصبانیت گفت: «اینجا بازی نکنین. مامانم دعوا مُکُنه.» ـ تو خودت چرا آمدی اینجا؟ زَنا رِ که استادیوم راه نِمدن که!
Farhan
آدم اگر کتابی را خوانده باشد که دیگر به دردش نمی‌خورد. اگر هم تا به حال نخوانده که پس معلوم است اصلاً به دردش نمی‌خورده؛ وگرنه تا به حال می‌خوانده ...
Rsi Sd
«تاریخ به ما می‌آموزد که هیچ‌کس از تاریخ نمی‌آموزد.»
ایران
چشمم به تلویزیون رنگی افتاد که روی تلویزیون سیاه و سفیدِ خودمان گذاشته شده بود. البته با تلویزیون محمد کمی فرق می‌کرد. با گریه پرسیدم: «جریان این تلویزیون چیه؟» آقا جان هم با گریۀ شوق توضیح داد: «کادوی تولدته محسن جان!» آقا جان واقعاً هم من و هم جیبش را شرمنده کرده بود و همان‌طور که به عنوان کادوی موفقیت ملیحه در کنکور یک ماشین لباس‌شویی برای خانه گرفته بود، به خاطر نمره‌های من هم تلویزیون رنگی خریده بود. فکر می‌کنم بر فرض محال اگر من و ملیحه قبل از ازدواج او و مامان به دنیا آمده بودیم، به بهانۀ موفقیت تحصیلی ما می‌توانستند کل جهیزیه و اسباب و وسایل زندگی‌شان را تکمیل کنند.
elham

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

قیمت:
۳۲۰,۰۰۰
۱۶۰,۰۰۰
۵۰%
تومان