دانلود و خرید کتاب دژ آنتوان دوسنت اگزوپری ترجمه پرویز شهدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دژ

کتاب دژ

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دژ

«دژ» اثر ناتمامی از آنتوان دوسنت اگزوپری است که پرویز شهدی آن را به فارسی برگردانده است. داستان این اثر مشخص نیست و چهارچوب خاصی ندارد، تنها می‌توان گفت که این کتاب هم درباره تجربیات دریافت های اگزوپری از زمین ، آسمان، پرواز و انسان است. هر فصل کتاب برای خودش یک پیام مجزا دارد و به یک اصل اخلاقی اشاره می کند. می توانید این کتاب را از هرکجا خواستید شروع کنید چرا که مفاهیم بلندی که اگزوپری می گوید نیازی به داستان‌پردازی ندارد و آنقدر لطیف است که بی واسطه درک می‌شود. پرویز شهدی در مقدمه اثر نوشته است: دژ آدم را به یاد کتابی از ژان ژاک روسو به‌نام: «رؤیاهای گردش‌کننده‌ای تنها» می‌اندازد. هرچند نزدیک سه قرن میان نگارش این دو فاصله است، اما چنین سبک نوشتن چه در فرانسه و چه در ایران سوابق طولانی دارد، پیش از روسو، مونتنی و پاسکال و پس از او مترلینگ هم چنین نوشته‌هایی از خود به یادگار گذاشته‌اند. خود اگزوپری در فصل ۸۸ از «دژ» به‌عنوان «گشت‌وگذارها در دشتی بیگانه» نام می‌برد: «ولی طی گشت و گذارهایم در دشتی بیگانه بر حسب اتفاق به سدهایی برخوردم... با گام‌های آهستهٔ اسبم، راهی را در پیش گرفته بودم که از دهکده‌ای به دهکده‌ای دیگر می‌رفت. راه می‌توانست یکراست از میان دشت ادامه یابد، اما از کناره‌های کشتزاری گذشت و من در پیچ و خم‌هایش چند لحظه‌ای سرگردان شدم... این کشتزار مرا اسیر خودش کرد و به منحرف شدن از راه اصلی رضایت دادم، در حالی که می‌توانستم اسبم را از میان کشتزار برانم، اما همچون پرستشگاهی برایش احترام قائل شدم. سپس جاده مرا به ملکی رساند که دور و برش دیوار کشیده بودند... در پس دیوار، درخت‌هایی را می‌دیدم... و چند برکهٔ آب زلال که در پس شاخ و برگ درختان مانند آینه می‌درخشیدند. در آن‌جا جز سکوت چیزی نمی‌شنیدم... در طول این گشت و گذار در حالی که اسبم توی چاله‌های راه می‌لنگید، یا افسارش را می‌کشید تا کمی از علف‌هایی را که کنار دیوار روییده بودند بخورد، این احساس به من دست داد که راه من با پیچ و خم‌های ناگهانی‌اش، احترام‌هایش، تفرج‌هایش و زمان از دست رفته‌اش انگار بر اثر آیینی، یا اتاق انتظار پادشاهی، چهرهٔ شهریاری را ترسیم می‌کرد و همهٔ کسانی که از این راه می‌گذشتند، در حالی که توی کالسکه‌شان یا بر پشت الاغ کندروشان بالا و پایین می‌شدند، بی‌آن‌که بدانند تحت تأثیر عشق بودند.» کتاب و مطالبش به ظاهر ساده است، گاه از مسائلی بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده سخن به میان می‌آید، واژه‌ها، اسم‌ها، فعل‌ها و اصطلاحاتی عامیانه به کار می‌رود، استعاره‌ها و تشبیهاتی که به‌هیچ‌وجه با الگوی اصلی همخوانی ندارند. جمله گاه حالتی معماوار پیدا می‌کند، انگار باید بارها آن را خواند، سنگین و سبک کرد، درباره‌اش اندیشید تا کلید حل معما پیدا شود.
معرفی نویسنده
عکس آنتوان دوسنت اگزوپری
آنتوان دوسنت اگزوپری
فرانسوی | تولد ۱۹۰۰ - درگذشت ۱۹۴۴

آنتوان دوسنت اگزوپری، نویسنده و خلبان فرانسوی است که با جاودانه «شازده کوچولو» در تاریخ ادبیات جهان ماندگار شد. او که یک خلبان غیرنظامی موفق در پیش از آغاز جنگ جهانی دوم است، با برافروخته شدن شعله‌های جنگ به نیروی هوایی فرانسه پیوست. اما اشغال زودهنگام و رعدآسای فرانسه توسط قوای نازی، او را بر آن داشت تا به آمریکا برود و به جریانی بپیوندد که می‌کوشید ایالات متحده را مجاب کند تا وارد جنگ شود. سپس باز در جایگاه یک خلبان جنگی به نیروهای ارتش آزادی‌بخش فرانسه پیوست. او در این زمان از نظر سنی برای این کار پرخطر، نسبت به دیگر خلبانان، مسن‌تر و آسیب‌پذیرتر بود. در یکی از پروازهای عملیاتی بر فراز مدیترانه، ناپدید شد و به نظر می‌رسد در همین زمان جان باخته باشد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
چون آن‌چه تو حاضری در راهش بمیری، تنها چیزی است که می‌توانی با آن زندگی کنی.
Golshad
از چی باید متأسف باشم. از این دست و پای سالم خاطره‌ها دارم. ولی سراسر زندگی متولد شدن است. آدم خودش را آن‌گونه که هست با آن وفق می‌دهد. آیا هرگز تأسف دوران کودکی، یا پانزده سالگی یا سن بلوغ فکری‌ات را خورده‌ای؟ این تأسف‌ها از آنِ شعرای بی‌مایه است. در زندگی تأسفی وجود ندارد، در عوض لطافت اندوه هست که به‌هیچ‌وجه رنج‌آور نیست، بلکه عطری است در گلدانی که آب درونش تبخیر شده. البته موقعی که یک چشمت را از دست می‌دهی، عزا می‌گیری، زیرا هر نقص عضوی دردناک است. ولی با یک چشم در زندگی راه رفتن به‌هیچ‌وجه غم‌آور نیست. نابیناهایی را دیده‌ام که خنده از لب‌هاشان دور نمی‌شود. ــ آدم می‌تواند خوشبختی‌اش را به یاد داشته باشد...
Golshad
تا آن‌جا که می‌دانم درخت سیب، تاک را تحقیر نمی‌کند و نه نخل، سرو را. اما هریک تا آن‌جا که می‌تواند خود را در زمین استوار می‌کند و ریشه‌هایش را با دیگران درهم نمی‌آمیزد.
Golshad
آن‌ها در خوشبختی واهی‌شان که از اموالی که در اختیار داشتند ناشی می‌شد، می‌گندیدند. حال آن‌که خوشبختی چیزی نیست جز گرمای تلاش‌ها و خشنودی آفرینش. آن‌هایی که هیچ چیزی از خودشان مایه نمی‌گذارند و غذاشان را از دیگری دریافت می‌کنند، حتا اگر بهترین و لذیذترین غذاها باشد، آن‌هایی که کلک می‌زنند و به شعرهای بیگانگان گوش می‌دهند بی‌آن‌که شعری از خودشان بسرایند، از آبادی بهره می‌گیرند بی‌آن‌که احیایش کنند و سرودهای مذهبی‌ای را که برای‌شان ساخته‌اند می‌خوانند، آن‌ها افسارشان را در طویله‌ها به آخورها می‌بندند و چون تا حد چهار پایان تنزل کرده‌اند، آماده‌اند برای برده شدن...»
Golshad
پدرم این‌گونه با من حرف می‌زد: ــ وادارشان کن دسته‌جمعی برجی بسازند، آن‌وقت آن‌ها را به برادرانت تبدیل کرده‌ای. اما اگر می‌خواهی از یکدیگر متنفر باشند، برای‌شان دانه بریز.»
Golshad
این روح است که به خواب می‌رود و فرد موجودیتش را از دست می‌دهد. زیرا ملال به‌هیچ‌وجه تأسف‌آور نیست. تأسف خوردن برای عشق همواره خود عشق است... و اگر عشقی در کار نباشد، تأسفی هم وجود نخواهد داشت. تو فقط با آن ملالی سروکار پیدا می‌کنی که مرحله‌ایست از اشیاء و اشیاء چیزی ندارند که به تو بدهند.
Golshad
به شما می‌گویم: «حق ندارید دست از تلاش بکشید، مگر این‌که قصد تلاش دیگری را داشته باشید، چون باید بزرگ شوید و رفعت یابید.»
Golshad
هرگاه احساس بر جان غلبه کند، وضع نامساعد می‌شود. همچنین نامساعد وقتی که احساس بر روح غالب باشد.
Golshad
این آدم می‌گوید: «حقیقت زندگی را آشکار می‌کنم: و این حقیقت چیزی نیست جز مشتی استخوان، عضله، خون و روده‌ها.» حال آن‌که زندگی همان روشنایی چشم‌ها بوده که در خاکسترشان نمایان نیست. همزمان قلمرو من هم چیزی نه تنها کاملا سوای این گوسفندها، کشتزارها، اقامتگاه‌ها و کوه‌هاست، بلکه آن چیزی است که بر آن‌ها سلطه دارد و به‌هم گره‌شان می‌زند. یعنی زادگاه عشق من است و مردمان، اگر بدانند خوشحال خواهند شد چون در خانه‌ام سکونت دارند.
Golshad
چون این‌گونه به‌نظرم آمده که انسان کاملا شبیه یک دژ است. دیوارها را فرو می‌ریزد تا مطمئن شود آزاد است، اما از آن پس جز قلعه‌ای ویران شده و گشوده به روی ستارگان چیز دیگری نیست. آن‌وقت است که دلشورهٔ وجود نداشتن آغاز می‌شود. باید حقیقتش را در شاخهٔ تازه روییدهٔ تاکی که می‌سوزد و یا میشی که باید پشمش را بچیند، بیابد. حقیقت همچون چاه حفر می‌شود و ژرفا می‌گیرد. نگاه وقتی پراکنده شد، دیگر پروردگار را نمی‌بیند. دربارهٔ خداوند خیلی بیش‌تر از همسر خطاکاری که دل به وعده‌های شب خوش کرده آگاهی دارد. آن پیردانایی که سر به جیب تفکر فرو برده، فقط
Golshad
این صفا و آرامش را جز در نوزادان، در محصول به ثمر رسیده و خانهٔ سرانجام نظم و ترتیب یافته، در چیز دیگری نمی‌توان یافت. این صفا و آرامش از ابدیتی سرچشمه می‌گیرد که چیزهای به کمال رسیده به آن برمی‌گردند. مانند آرامش انبارهای پر از محصول، میش‌هایی که به خواب رفته‌اند، رخت‌های خشک و تاشده، آرامش دلخواه، صفا و آرامش چیزی که پس از به کمال رسیدن به پروردگار هدیه می‌شود.
Golshad
می‌دانم که فقط روح است که بر انسان‌ها فرمان می‌راند و فرمان‌روایی‌اش مطلق است. زیرا اگر انسان به ساختاری پی برده، شعری سروده و بذری را در قلب آدم‌ها کاشته، در آن‌صورت علاقه، خوشبختی یا عقل خدمتگزارانی می‌شوند تسلیم فرد و به‌صورت احساسی درمی‌آیند در قلب یا سایه‌ای روی دیوارِ واقعیت‌ها و درختی می‌شوند از بذری که تو کاشته‌ای.
Golshad
اگر خداوند شبیه من باشد تا به این وسیله خودش را به من نشان بدهد، آن خدایی نیست که مرا آفریده، چون فقط روح من است که می‌تواند به‌وجود او پی ببرد نه حواس پنجگانه‌ام. اگر فقط با روحم می‌توانم او را مانند زیبایی یک پرستشگاه بازبشناسم، تنها با بازتابی است که از او در من متجلی می‌شود. درست مانند نابینایی‌که با احساس حرارت در کف دست‌هایش به‌سوی آتش می‌رود و آن را با هیچ وسیلهٔ دیگری جز خشنودی خودش نمی‌تواند تشخیص دهد، من هم به‌همین ترتیب خدا را می‌جویم و پیدایش می‌کنم. (اگر بگویم من جزء جداشده‌ای از آن کل مطلق هستم، نیروی جاذبه‌اش مرا به سویش برمی‌گرداند.) و اگر می‌بینی درخت سرو پروبال می‌گشاید و بارور می‌شود به این خاطر است که از خورشید نیرو می‌گیرد، هرچند خورشید برایش مفهومی نداشته باشد.
Golshad
دربارهٔ آدم‌ها می‌گویم: «آدم کسی است که ارزشش در میدان قدرت‌نمایی آشکار می‌شود، آدم کسی است که از طریق خداوند ارتباط برقرار می‌کند، خود را می‌آفریند و بر خود و دیگران حکم می‌راند، آدم کسی است که شادی را فقط در آفرینش خود می‌یابد، آدم کسی است که شادمانه نمی‌میرد مگر این‌که جایگزین خودش شود، آدم کسی است که ذخایرش را مصرف می‌کند و موقعی که همه چیز بر او آشکار شد، تأثرانگیز می‌شود، آدم کسی است که در جست‌وجوی دانستن است و اگر بیابد سرمست می‌شود، آدم همچنین کسی است که...»
Golshad
شناختن یک حقیقت شاید چیزی نباشد جز دیدن آن در سکوت. پی‌بردن به حقیقت شاید در نهایت داشتن حق سکوت ابدی است. من عادت دارم بگویم درخت واقعی است، زیرا با بخش‌های گوناگونش در ارتباط است. بعد هم جنگل که ارتباطی است میان درخت‌ها، سپس مِلک که گونه‌ای ارتباط میان درختان و دشت‌ها و مصالح دیگری از مِلک است. پس از آن امپراتوری که ارتباطی است میان مِلک‌ها، شهرها و مصالح دیگری از امپراتوری، بعد پروردگار که ارتباط کاملی است بین امپراتوری‌ها و هر چیز دیگری که در دنیا وجود دارد. خداوند همان اندازه حقیقی است که یک درخت، اگرچه پی‌بردن به ماهیتش دشوارتر است.
Golshad
اگر پیکرتراش باشی مفهوم چهره در ذهنت جان می‌گیرد، اگر کشیش باشی مفهوم پروردگار، اگر عاشق باشی مفهوم عشق، اگر نگهبان باشی مفهوم امپراتوری و اگر نسبت به خودت وفادار باشی و خانه‌ات را، هرچند به حال خود رها شده به‌نظر برسد، تمیز نگه داری، می‌تواند قلبت را گرم نگه دارد. زیرا تو از لحظهٔ دیدار آگاه نیستی، ولی مهم است که بدانی در این دنیا این تنها چیزی است که قدرت خوشبخت کردن را دارد.
Golshad
به‌هیچ‌وجه از تو توقع ندارم در هر لحظه درک یا احساس کنی، زیرا می‌دانم که مستی آفرین‌ترین عشق‌ها گذرگاهی است در صحراهای درونی بی‌شمار.
Golshad
آن‌کس که نامهٔ عاشقانه‌ای را می‌خواند، بدون توجه به کاغذ و مرکبِ آن، خود را غرق در شادمانی احساس می‌کند. او عشق را نه در کاغذ می‌جسته و نه در مرکب
Golshad
«آن کس که تابش خورشید دم ظهر به تحلیلش برده، از راز شبانه‌ای با خبر شده و آن راز هنگام بالا رفتن از کوه برای رسیدن به اوج ستاره‌ها، از سکوت چشمه‌های ملکوتی سیرابش کرده.» آن‌وقت به خدا ایمان خواهی آورد. تو نخواهی توانست وجودش را برای من انکار کنی، زیرا خیلی ساده وجود دارد، مانند اندوهی که در چهره‌ای که در سنگ تراشیده‌ام مشخص است. چون گفتار و کردار چیزی نیستند جز دو منظر از پروردگار. به‌همین دلیل هم کار را نیایش و تلاش را سیر و سلوک می‌نامم.
Golshad
تو هیچ نشانه‌ای دریافت نخواهی کرد، زیرا نشانه یا اشارتی که از خداوند طلب می‌کنی، جز سکوت چیز دیگری نیست. سنگ‌ها از ماهیت پرستشگاهی که بنا می‌کنند بی‌خبرند و نمی‌توانند از آن چیزی بدانند. تکه‌ای از پوسته هم که با پوسته‌های دیگر درختی می‌سازد از چیزی با خبر نیست. نه خود درخت و نه فلان اقامتگاه که با درخت‌ها و اقامتگاه‌های دیگر ملکی را تشکیل می‌دهند. تو هم از خدا چیزی نمی‌دانی، زیرا ماهیت پرستشگاه با سنگ و درخت با پوسته باید آشکار می‌شد، موضوعی که هیچ مفهومی ندارد، چون برای سنگ هیچ زبانی برای درک کردن موجود نیست، زبان از جنس درخت است.
Golshad

حجم

۳۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۷۵ صفحه

حجم

۳۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۷۵ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان