برای خرید و دانلود کتاب زوربای یونانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
کتاب زوربای یونانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده یونانی است. این کتاب با ترجمه محمود مصاحب منتشر شده است. کازانتزاکیس یکی از مشهورترین نویسندگان اروپای غربی است که در ادبیات مدرن سهم بسیاری داشته است. کتاب زوربای یونانی داستانی است که از ملاقات نویسنده با مردی به نام زوربا که مدتی را با هم همکاری میکردند.
راوی زوربای یونانی یک روشنفکر جوان یونانی است که میخواهد برای مدتی کتابهایش را کنار بگذارد. او برای راهاندازی مجدد یک معدن زغال سنگ به جزیره کرت سفر میکند و درست قبل از مسافرت با مرد ٦٥ ساله رازآمیزی به نام آلکسیس زوربا آشنا میشود. این مرد او را قانع میکند که وی را به عنوان سرکارگر معدن استخدام کند. آنها وقتی به جزیره کرت میرسند در مسافرخانه یک فرانسوی به نام مادام هورتنس سکونت میکنند و بعد از آن به کار روی معدن میپردازند. با این حال راوی نمیتواند بر وسوسهاش برای کار بر روی دستنوشتههای ناتمامش درباره زندگی و اندیشه بودا خودداری کند. در طول ماههای بعد، زوربا تاثیر بسیار عمیقی بر مرد میگذارد و راوی در پایان به درک تازهای از زندگی و لذتهای آن می رسد.
زوربا، قهرمان کتاب، گرچه فردی است عامی و تحصیل نکرده، ولی مرد کار است و مرد زندگی. اگر از معتقدات دینی و شوریدگی بیحد و پایانش نسبت به زن ــ یا، به قول خودش، آن سرگرمی پایانناپذیر ــ صرفنظر کنیم، مردی است بسیار توانا، اهل عمل و فرزانه.
از «زوربای یونانی» تاکنون یک اقتباس سینمایی موفق در ۱۹۶۴ ساخته شده است.
کازانتزاکیس در ۱۹۵۶ از طرف کانون نویسندگان یونانی برای دریافت جایزه نوبل ادبیات معرفی شد و در ۱۹۵۷ با یک رای کمتر نسبت به آلبر کامو، این جایزه را از دست داد.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی غرب پیشنهاد میکنیم.
ـ سنتور، مگر تو سنتور هم میزنی؟
ــ بله، هرگاه وضع خراب، و در مضیقه باشم دورهگردی پیشه کرده در کافهها و رستورانها سنتور مینوازم. آهنگهای کلفتی مقدونیه را میخوانم. سپس کلاهم را ــ همین کلاه بره که اکنون بر سر دارم ــ دست گرفته دوره میچرخم تا پر از پول شود.
ــ اسمت چیست؟
ــ آلکسیس زوربا. بعضیها پاروی نانوا میخوانندم چون هیکلم دراز و لاغر و سر پهنم مانند کلوچه درشتی است؛ گروهی دیگر تخمهای، چون موقعی دوره میگشتم و تخمه کدو میفروختم؛ کپک هم مینامندم چون میگویند هرجا بروم حقه میزنم و شری برپا میکنم. همه چیزم را از دست دادهام. القاب دیگری هم دارم، ولی باشد برای وقتی دیگر.
ــ چطور شد سنتور زدن یاد گرفتی؟
ــ بیست ساله بودم، در یکی از اعیاد در دهمان، که در دامنه کوه اولمپ است، برای اولینبار نوای سنتور را شنیدم. چنان به وجد آمدم که نفس را در سینه حبس کرده سراپا گوش شدم. مدت سه روز تمام لب به غذا نزدم. پدرم پرسید «چه دردی داری؟» ــ خاک برآن بزرگوار خوش باد. گفتم «میخواهم نواختن سنتور یاد بگیرم.» گفت «از خودت خجالت نمیکشی؟ مگر تو کولی هستی؟ میخواهی تقلید این مطربهای ناشی را دربیاوری؟» دوباره گفتم «میخواهم نواختن سنتور را یاد بگیرم.» مبلغی پول برای مخارج ازدواجم پسانداز کرده بودم: فکر کودکانهای بود، من هم آن موقع خام و شاید خل بودم. خونم به جوش آمده بود. من احمق خیال داشتم زن بگیرم. به هرحال، هرچه اندوخته داشتم برداشتم، مبلغی دیگر هم روی آن گذاشتم و سنتوری خریدم ــ همین سنتور که الان در این بسته پیچیده است. با سنتور خود فرار کردم و به سالونیک رفته نزد استادی ترک، موسوم به رستپ افندی که نواختن سنتور تعلیم میداد رفته به پایش افتادم. پرسید:
ــ بچه کافر، چه کار داری؟ چه میخواهی؟
ــ من خواهم نواختن سنتور بیاموزم.
ــ مانعی ندارد، ولی چرا به پایم درافتادهای؟
ــ زیرا پولی ندارم که به شما بدهم.
ــ یعنی تا اینحد مشتاق و دیوانه نواختنسنتور هستی؟ ها، اینطور است؟
ــ بله. مشتاق و دیوانه آن هستم.
ــ بسیار خوب پسرم. همینجا بمان. من به پول تو احتیاجی ندارم.
زوربا چنین افزود: یک سال تمام نزد وی ماندم و تعلیم گرفتم ــ تصور میکنم حالا دیگر مرده باشد. خداوند روحش را قرین رحمت کند. اگر خداوند سگها را به بهشت راه میدهد نه عجب که در بهشت را به روی رستپ افندی نیز بگشاید. از آن موقع که نواختن سنتور آموختم موجود دیگری شدهام. هنگامی که افسرده و غمگین هستم، یا هرگاه بیپول باشم سنتور مینوازم، شاد میشوم و تسلی مییابم. وقتی سنتور میزنم اگر با من صحبت کنند اصلاً نمیشنوم؛ حتی اگر هم بشنوم قادر به جواب دادن نیستم. بارها آزمایش کردهام ولی فایدهای نداشته است.
ــ چرا زوربا؟
ــ مگر متوجه نیستی؟ این هم یک نوع هوس و عشق است.
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۵۱۹ صفحه |
قیمت نسخه چاپی | ۸۵,۰۰۰ تومان |
نوع فایل | EPUB |
تاریخ انتشار | ۱۳۸۴/۰۱/۰۱ |
شابک | ۹۶۴-۳۵۱-۱۲۸-۶ |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۲۶)هر کسی تو زندگیش برای خودش یه فلسفه ای داره، فلسفه زندگی زوربا ،یه زندگی بی پروا،پر شور و حرارت که از لحظه به لحظه اش لذت میبره.. هر چقد از زوربا و تفکراتش بگم کم گفتم باید خودتون بخونین و از سطر
شاهکاری از ادبیات مدرن یونان کتاب «زوربای یونانی» نوشتهی «نیکوس کازانتْزاکیس» برای نخستین بار در سال 1946 به چاپ رسید. نیکوس کازانتْزاکیس ( 1957-1883) که از او به عنوان غول ادبیات مدرن یونانی یاد میکنند در 9 سال مختلف نامزد دریافت جایزهی
بنده ی شیطان صفت درگاه خداوند زوربای عزیز...یک شخصیت دوست داشتنی کسی که شور و شوق واقعی به زندگی داره و بدون هیچ تعصبی فکر و روحشو پرورش میده و به ریش همه فکرا و باورا می خنده... برام مظهر یک
با اینکه میدونیم چیو دوست داریم و چطوری میتونیم شاد باشیم ازش میترسیم و فراری هستیم و زندگی رو به فردا موکول کردیم.
یکی از بهترین هایی که خوندم، و عاشق شخصیت زوربا شدم! کسی که مفهوم واقعی زندگی رو می فهمید ، رسالتش در زندگی رو می دونست و به معنای واقعی در حال زندگی میکرد!
کتاب عالی. در نشر کاغذی این اثر، ترجمه های مختلفی در بازار هست که ترجمه مرحوم محمد قاضی بهترین است
زوربا نشون می ده چقد راحت میشه از زندگی لذت برد
ترجمه تیمور صفری رو خوندم . کتاب عالی هست . میشه باهاش زندگی کرد ....
ازون کتابا که دوس نداری تموم شه، جمله جملشو مزه مزه میکنی تا بیشتر لذت ببری از خوندنش (البته من ترجمه قاضی رو داشتم، ازین ترجمه خبر ندارم)
خواهش میکنم این را صوتی هم اجرا کنید. عالی میشود.