دانلود و خرید کتاب بازپرسی فیلیپ کلودل ترجمه نازلی دیکلو
تصویر جلد کتاب بازپرسی

کتاب بازپرسی

نویسنده:فیلیپ کلودل
انتشارات:نشر پایا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بازپرسی

فلیپ کلودل، نویسنده، کارگردان و نمایشنامه‌نویس فرانسوی رمان «بازپرسی» را در سال ۲۰۱۰ نوشته است.

بازپرسی مأموریت دارد در مورد مجموعه خودکشی‌های مرموزی که در شرکتی بسیار بزرگ و قدرتمند رخ داده تحقیق نماید. او در مدت زمان کوتاهی پس از پیاده شدن از قطار و ورودش به شهر با موقعیت‌های نگران‌کننده‌ای مواجه می‌شود که حتی در واقعی بودن آنها شک دارد. هر یک از ساکنین آن شهر به نوعی با او رفتاری خصومت‌آمیز می‌کنند.

کلودل در این اثر در قالب یک سفر طولانی به سوی نیستی، واقعیت و خیال را با مهارت درهم آمیخته و سؤال‌هایی را در زمینۀ معنای حقیقی زندگی مطرح می‌سازد و همچون زنگ خطری خواننده را به تفکر وا می‌دارد.

«شرایط احمقانه‌ای بود. هرگز تا به آن‌روز چنین اتفاقی برایش نیفتاده بود. حتی چشمانش را مالید و لبانش را گاز گرفت تا مطمئن شود که هرآنچه این چند ساعت برایش اتفاق افتاده کابوسی بیش نبوده است.

اما نه. او اینجا مقابل این ورودی بود که کوچک‌ترین شباهتی به سایر درهای ورودی نداشت، مقابل محوطۀ شرکتی که کم‌ترین شباهتی به بقیۀ شرکت‌ها نداشت، درست کنار اتاق نگهبانی که با یک اتاق نگهبانی عادی کاملاً تفاوت داشت. دندان‌هایش به‌هم می‌خورد، تا مغز استخوان خیس شده بود و ساعت از ده شب گذشته بود. برف قطع شده بود. اما باران دوباره شروع به باریدن کرده بود و همچون چکشی بر سرش فرود می‌آمد تا شاید بیشتر تعجبش را برانگیزد.»

فیلیپ کلودل از ۱۱ ژانویه ۲۰۱۲ به جای خورخه سمپرون، به عضویت آکادمی گونکورت درآمده و یکی از ده نویسندۀ برتر معاصر فرانسه محسوب می‌شود.

کاربر ۱۴۵۷۱۴
۱۴۰۰/۰۳/۰۶

برای من که اصلا جذابیتی نداشت.. .. هرچند که فحوای کتاب استعاره ای انتقادی به زندگی بشر درعصر نوین داشت،بنظرم قلمفرسایی بود وبس خسته کننده.. لطفا در دسته بندی کتابها دقت بفرمایید ،کجای این جنایی بود...

پروانه
۱۳۹۹/۰۹/۰۲

بدرد سرگرم کردن هم نمیخوره

الان دیگر دوره‌ای نیست که در خیابان‌ها برویم و سر پادشاهان را قطع کنیم. خیلی وقت است که دیگر پادشاهی وجود ندارد. شاهان امروزی دیگر نه سر دارند و نه صورت. این ساختارهای مالی پیچیده، الگوریتم‌ها، فرافکنی‌ها، سفته‌بازی برای خطرات حرفه‌ای و زیان‌ها و معادلات درجۀ پنجم هستند که حکمرانی می‌کنند. تخت پادشاهی‌شان غیرمادی و به شکل نمایشگر، فیبر نوری و مدار چاپی است. خونشان آبی‌رنگ و اطلاعات رمزگذاری‌شدۀ آن‌ها با سرعت فوق نور در گردش است. قصر آن‌ها تبدیل به بانک اطلاعات شده است. اگر شما یکی از آن هزار رایانۀ شرکت را خراب کنید انگار یکی از انگشتان شاه را قطع کرده‌اید. متوجه شدید؟»
نازنین بنایی
در نهایت به اینجا عادت می‌کنید. این ویژگی انسان است که خود را تطبیق بدهد، این‌طور نیست؟
پویا پانا
عجیب این است که نگون‌بختی همانند وزنه‌ای است که هرچقدر سنگین‌تر شود سبک‌تر می‌گردد. مردن یک نفر را به چشم دیدن بسیار ناخوشایند و تقریباً غیرقابل‌تحمل است. اما دیدن یا شنیدن جان دادن هزاران نفر حس شقاوت یا ترحم انسان را تضعیف می‌کند و خیلی زود تعجب می‌کند از آنکه دیگر چیز زیادی حس نمی‌کند. این تعداد مرگ دشمنِ عاطفه است. می‌توانید به من بگویید که چه کسی با لگدمال کردن یک مورچه تاکنون دچار عذاب وجدان شده است؟ هیچ‌کس. گاهی با آن‌ها صحبت می‌کنم و وقتی کاری از دستم برنمی‌آید با آن‌ها همدردی می‌کنم. اما آن‌ها غیرقابل‌تحمل هستند... می‌خواهند خود را جای آن‌ها بگذارم، در حالی‌که هیچ‌کدام حتی یک بار هم به این فکر نمی‌کنند که خود را جای من بگذارند.
نازنین بنایی
اغلب پیش می‌آید که انسان می‌کوشد جلوی کلماتی را که ناخواسته از دهانش بیرون می‌پرد و اصطلاحاتی که خاص خودش است بگیرد. انسان از وقتی از سایر گونه‌ها تمییز داده شده، ذره‌ذرۀ افکارش بی‌وقفه به ارزیابی جهان اطراف و قوانین حاکم بر آن پرداخته و این را هرگز در نظر نمی‌گیرد که این کارش بی‌فایده است. با وجود این، مثلاً او می‌داند که نباید برای جمع کردن آب از آبکش استفاده کرد. بنابراین چرا مرتب با تصور اینکه ذهنش همیشه می‌تواند همه چیز را دریابد و درک کند خود را می‌فریبد؟ چرا به جای این کار، نمی‌پذیرد که ذهنش همانند آبکشی عادی است؛ به عبارتی دیگر، وسیله‌ای است که در بعضی موارد و برای انجام اعمالی مشخص و در شرایطی خاص، کاربردی غیرقابل‌انکار دارد، اما در بسیاری موارد دیگر هیچ کارآیی ندارد. چون برای آن ساخته نشده است. چون سوراخ است و ظرف چند ثانیه مواد از آن عبور می‌کند. حتی آنقدر نمی‌تواند آن‌ها را در خود نگه دارد که مشاهده‌شان کند.
نازنین بنایی
ـ عجیب این است که نگون‌بختی همانند وزنه‌ای است که هرچقدر سنگین‌تر شود سبک‌تر می‌گردد. مردن یک نفر را به چشم دیدن بسیار ناخوشایند و تقریباً غیرقابل‌تحمل است. اما دیدن یا شنیدن جان دادن هزاران نفر حس شقاوت یا ترحم انسان را تضعیف می‌کند و خیلی زود تعجب می‌کند از آنکه دیگر چیز زیادی حس نمی‌کند.
Tamim Nazari
حتی دیگر از شرایطی که از چند روز قبل برایش به‌وجود آمده بود تعجب یا وحشت نمی‌کرد. به هر روی، زندگی مملو از این لحظات سخت و بدون توجیه است که خود را برای تعبیرشان به زحمت می‌اندازیم، اما شاید هیچ معنای خاصی نداشته باشند. زندگی هیولایی زیست‌شناختی است که می‌کوشیم به آن نظم دهیم و توجیهش کنیم. اما وقتی به هر دلیل، این نظام، چه به سبب فرسودگی، عدم تناسب یا منسوخ‌شدگی و چه به‌خاطر استعفای مسئول مربوط دچار خطا می‌شود، انسان خود را مواجه با اتفاقات، احساسات، سئوالات، بن‌بست‌ها و منابع نوری می‌بیند که مثل بلوک‌های یخی نامتجانس که همراه بهمن‌های عظیم به آنجا آمده، روی یکدیگر چیده شده و هرمی با کناره‌های له‌شده را تشکیل می‌دهد که با تعادلی ناپایدار، در لبۀ پرتگاهی عظیم، اردک‌وار پیش می‌رود.
Tamim Nazari
شما هر نوع ذات انسانی را در خود و در اطرافیانتان انکار می‌کنید. شما مردم و دنیا را به چشم یک نظام همگانی می‌بینید که عناوین شغلی و عناصر اصلی آن بدون جنسیت است، یک ساختار عظیم غیرهوشمند که این منصب‌ها و عناصر اصلی در آن دخالت و تعامل دارند تا آن را به کار اندازند. وقتی به یک اسم جمع اشاره می‌کنید حرفتان مبهم و نامحدود است؛ شما از شرکت، جمعیت، جهانگردها، آواره‌ها و همۀ چیزهای مبهمی صحبت می‌کنید که نمی‌دانیم آن‌ها را باید در معنای دقیق کلمه در نظر بگیریم یا در معنای مجازی.
Tamim Nazari
من افرادی را نزدیک دیوار دیده‌ام که جرئت نمی‌کردند از آن خط دور شوند و بدون آنکه متوجه باشند سعی می‌کردند از آن دیوار پنج‌متری بالا بروند و در نهایت با برخورد با سیم خاردار پوست انگشتانشان زخمی می‌شد و ناخن‌هایشان می‌شکست. اما کجا می‌خواستند بروند؟ به آسمان؟ شما می‌توانید شرطی شدن این افراد را وقتی باید از اوامر، توصیه‌ها یا رهنمودها اطاعت کنند درک نمایید؟
Tamim Nazari
هنگامی که ذهن تنبل و بی‌کار در حال فعالیت نیست و در بطالت خود چنبره زده و از انجام هر کاری که از او می‌خواهند سر باز می‌زند. توهمی به‌نظر واقعی که اغلب، حماقت ناشی از آن، خود، سهمی‌وار، یکی از نشانه‌های نتایج شوم بی‌کاری افراد است.
Tamim Nazari
بدون وجود جامعه، نظم مفهومی ندارد. همیشه ما برعکس این را تصور می‌کنیم. اما در اشتباه هستیم. انسان نظم را به‌وجود آورده است، حال آنکه هیچ احتیاجی به آن ندارد. به خیال آنکه زیرک است، خود را دچار رنج شدیدی نموده است.
Tamim Nazari
گاهی فکر کردن همانند چرخاندن ماشین لباس‌شویی خالی از لباس است: با این‌همه، لباس‌های چرک بیرون از ماشین لباس‌شویی همیشه چرک باقی خواهد ماند.
Tamim Nazari
شاید این هم نوع دیگری از شکنجه باشد: لطف بیش از اندازه، مهربانی مفرط و بی‌سبب و به طرز مسخره‌ای اغراق‌آمیز که آمیخته با خشونت، بدرفتاری، بی‌توجهی، بهانه‌جویی و پوچی است.
Tamim Nazari
شما نقش اول را ایفا می‌کنید، در حالی‌که من هیچ درجه‌ای ندارم؛ شبحی هستم که آخرین لحظه من را فرا می‌خوانند و خیلی زود فراموشم می‌کنند؛ یک موجود درجۀدو. این سرنوشت من است. من برای این ساخته شده‌ام و پذیرفته‌امش.
Tamim Nazari
به من به چشم حیوان، کوهی از عضله یا موجودی بی‌مغز نگاه می‌کنند. اما من مغز و به‌ویژه قلب دارم؛ قلبی که می‌تپد و نیاز به عشق دارد. می‌دانستید که شب‌ها وقتی لباس فرم و این آویزها را درمی‌آورم و تنها و برهنه می‌شوم گریه می‌کنم؟ مثل یک کودک بی‌کس و تنبیه‌شده. شما را که دیروز دیدم حس کردم می‌توانید من را درک کنید. حس کردم که شما هم مثل من هستید، که ما به هم شبیه هستیم.
Tamim Nazari
ساعات کاری‌ام را به این می‌گذرانم که در مورد احساساتم سکوت، آن‌ها را مخفی و در نطفه خفه‌شان کنم، در حالی‌که دیروز فقط یک چیز دلم می‌خواست: اینکه شما را در آغوش بگیرم.
Tamim Nazari
کمتر از یک ساعت قبل، بازپرس مقابل چشمان انسان‌های گرسنه، وحشت‌زده و تبعیدی که آماده می‌شدند به سمت بدبختی‌هایشان فرستاده شوند، چند کیلو غذا خورده و سپس همه را یکجا بالا آورده بود. سپس سراسر وجودش را حس گناه و شرمندگی فرا گرفته بود که نه می‌توانست آن را مهار کند و نه پنهانش سازد. آنقدر ضعیف و پریشان شده بود که حتی به وجود دنیایی که در آن در حرکت بود و تراکم انسان‌هایی که به آن‌ها برخورد می‌کرد نیز شک داشت. اما عبور بی‌دردسر از خیابان، سخنی دلنشین از جانب یک مرد، آقای افسر، که او را پیش از این این‌گونه نشناخته بود، لبخند کارمندی از پشت دیواری شیشه‌ای، یک اشعۀ آفتاب و یک هوای بهاری کافی بود تا او رنج دیگران، آشفتگی، تب، درد پیشانی، تنهایی، تحقیقات پلیسی و حتی گرسنگی خود را فراموش کند. بازپرس فراموشی را تجربه می‌کرد که به بسیاری از مردم امکان می‌دهد بیش از حد زود نمیرند.
Tamim Nazari
دوستی گوهر نایابی بود که بازپرس هرگز آن را در زندگی تجربه نکرده بود. بسیاری از انسان‌ها بدون تجربۀ این حس زندگی خود را سپری می‌کنند، مثل بسیاری دیگر که به‌راحتی از کنار عشق می‌گذرند در حالی‌که حس بی‌توجهی، خشم، نفرت، دستخوش هوس شدن، حسادت و انتقام‌جویی برایشان عادی، پیش‌پاافتاده و روزمره است.
Tamim Nazari
شاهان امروزی دیگر نه سر دارند و نه صورت. این ساختارهای مالی پیچیده، الگوریتم‌ها، فرافکنی‌ها، سفته‌بازی برای خطرات حرفه‌ای و زیان‌ها و معادلات درجۀ پنجم هستند که حکمرانی می‌کنند. تخت پادشاهی‌شان غیرمادی و به شکل نمایشگر، فیبر نوری و مدار چاپی است. خونشان آبی‌رنگ و اطلاعات رمزگذاری‌شدۀ آن‌ها با سرعت فوق نور در گردش است. قصر آن‌ها تبدیل به بانک اطلاعات شده است.
Tamim Nazari
گرسنگی سرزمین عجیبی است. بازپرس هیچ‌وقت در زندگی به آن به چشم یک کشور نگاه نکرده بود. اما رفته‌رفته وسعت بی‌کران و غم‌بار آن را حس می‌کرد. مرتب همهمه می‌شنید و به نظرش دیوارهای اتاق به‌آرامی جلو و عقب می‌رفت.
Tamim Nazari
ناگهان آقای مسئول جستی زد و از جا برخاست، چروک شلوارش را باز کرد، صورتش را با دستهایش مالید، اشک‌هایش را پاک کرد و چهره‌ای بدون چروک با لبخندی بی‌پایان را به بازپرس هدیه کرد. ـ با این وجود زندگی فوق‌العاده است. شما این‌طور فکر نمی‌کنید؟ بازپرس پاسخی نداد. چند لحظه قبل مردی را مقابل چشمان خود دیده بود که مثل یک باطری ضعیف و کارکرده که نمی‌تواند شارژ نگه دارد تخریب شده بود و سپس ناگهان همان مرد، بعد از پاک کردن اشک‌هایش با پشت دست، از زندگی خود ابراز خرسندی می‌کرد. اما آیا واقعاً او همان مرد بود؟
Tamim Nazari

حجم

۱۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

حجم

۱۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان