دانلود و خرید کتاب لبخندهای مستند سعید بیابانکی
تصویر جلد کتاب لبخندهای مستند

کتاب لبخندهای مستند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب لبخندهای مستند

«لبخندهای مستند» مجموعه‌ای از نثر با درون‌مایه‌ای از طنز اجتماعی، اثر سعید بیابانکی (-۱۳۴۱) است. در مقدمه از زبان نویسنده می‌خوانید: لبخندهای مستند حکایت روزگار ماست. روزگاری که هر نقطۀ آن پُر است از تضاد و تناقض. روزگاری که با هر چیز می‌توان خندید و به هر چیز. و حکایت شاعری که صبح علی‌الطلوع که از خانه می‌زند بیرون ـ که البته گاهی این صبح علی‌الطلوع ۱۰ صبح است ـ نگاهش و گوشش به این و آن است تا نکته‌ای بشنود و بیابد و بنویسد. نکته‌ای که گاه آن‌قدر طنزآمیز است که به حادثه‌ای از پیش طراحی شده می‌ماند ولی باور کنید همۀ این لبخندها اگر نام آن‌ها را بتوان لبخند گذاشت، مستندند بدون دخالت دست. و آنک‌هایی برای تولّد لبخند. امید که دوست داشته باشید: کات! امروز داشتم از یک خیابان خلوت رد می‌شدم که درگیری یک مرد و دو زن توجه مرا جلب کرد. ظاهراً مرد بیچاره زن دوم داشت و زن اول به طور تصادفی این دو را با هم دیده بود. کار داشت به فحاشی و درگیری فیزیکی می‌کشید که من دویدم و آن دو را از هم جدا کردم... ناگهان صدایی مرا میخکوب کرد: کات! اینو کی راه داد توی کادر!
کاربر ۴۱۹۰۴۵۰
۱۴۰۱/۰۴/۲۸

عالی👌🏼

Javad Alavi
۱۳۹۹/۰۲/۰۷

نمیدونم نظری ندارم دوست داشتین بخونین🤔🤔🧐🧐😡😠😡😡

یکی از دوستان تماس گرفته و ابراز داشته که به تازگی یک مرغداری تأسیس کرده و قصد دارد یک بیت بالای ورودی آن بنویسد. می‌گویم آخر مرغداری چه ربطی به شعر دارد مرد حسابی! بالای در هر جایی که شعر نمی‌نویسند. می‌گوید: می‌خواهم مرغداری من متفاوت باشد. یک بیتی که حسابی بترکاند. بعد از یکی دو روز این بیت را به شوخی برایش می‌فرستم که کلی هم خوشحال می‌شود: نگاه چپ به نوامیس دیگران نکنید حرمسرای خروس است مرغداری ما!
سپیده
یکی از دوستان که به تازگی صاحب فرزند شده تماس گرفته و می‌گوید: دوست دارم تعدادی اسم دختر به من پیشنهاد بدهی تا با مشورت فامیل یکی از آن‌ها را برای دخترم انتخاب کنم. می‌گویم حداقل باید ده روز به من فرصت بدهی تا فکر کنم. می‌گوید: ای بابا یعنی در این ده روز دختر ما اسم ندارد؟ می‌گویم فعلاً اسمش را بگذارید New Folder!
سپیده
در حالی که چند ایستگاه همین جوری در مترو سرپا ایستاده‌ام با خالی شدن اولین صندلی بدون اینکه به مسن‌ترها تعارف کنم می‌نشینم و سرم را می‌اندازم پایین. جلوی چشمانم فقط کفش می‌بینم و پاچه شلوار. در همین حال پچ‌پچ چند نفر را می‌شنوم با این مضامین: ـ دیگه بزرگ و کوچیک هم سرشون نمی‌شه. ـ معرفت مُرد و رفت سینه قبرستون. حسابی شرمنده می‌شوم. نه راه پس دارم نه پیش. ناگهان فکری به سرم می‌زند. ایستگاه بعد قطار می‌ایستد در حالی که از جا بلند می‌شوم یک پایم را می‌گیرم و لنگان‌لنگان از قطار خارج می‌شوم و وانمود می‌کنم که یک پایم مصنوعی است! در دلم مکالمه مسافران غرغرو را می‌توانم حدس بزنم: ـ طفلکی، خدا شفاش بده. بیخودی گناه‌شو شستیم... ـ چه جوون بامرامی. از شدت حیا بود که هیچی نمی‌گفت...
سپیده
یکی از دوستان تماس گرفته و ابراز داشته که به تازگی یک مرغداری تأسیس کرده و قصد دارد یک بیت بالای ورودی آن بنویسد. می‌گویم آخر مرغداری چه ربطی به شعر دارد مرد حسابی! بالای در هر جایی که شعر نمی‌نویسند. می‌گوید: می‌خواهم مرغداری من متفاوت باشد. یک بیتی که حسابی بترکاند. بعد از یکی دو روز این بیت را به شوخی برایش می‌فرستم که کلی هم خوشحال می‌شود: نگاه چپ به نوامیس دیگران نکنید حرمسرای خروس است مرغداری ما!
سپیده
تازه رسیده‌ام اصفهان. اهالی محل چپ و راست حالم را می‌پرسند که بهتر شده‌ام یا نه... دلیل این همه نگرانی این است: یک روزنامه محلی تیتر کرده: سکتۀ ملیح سعید بیابانکی! ... سکتۀ ملیح نام کتاب طنز من است.
سپیده
«تجربه نشان داده تأثیر جمله این مکان مجهز به دوربین مداربسته است از جمله عالم محضر خداست بیشتر است» باور کنید به قدری این جمله تکانم داد که ساعت‌ها به آن فکر می‌کردم. یعنی ما باید از رئیس حراست سازمان محل کارمان بیشتر از خدا بترسیم؟ به عبارتی بله که باید بیشتر بترسیم. دوربین‌های مداربسته خداوند نه آبروی کسی را می‌برند نه کسی را از کار بیکار می‌کنند نه حاضرند با کسی معامله کنند. ولی دوربین‌های مداربستۀ سازمان‌ها...
حمید
چند سال پیش رفته بودم یک کتاب‌فروشی در چهارباغ اصفهان. از آقای کتاب‌فروش پرسیدم ببخشید از شاعران معاصر کسی ر می‌شناسید؟ فروشنده پکی به سیگار زد و گفت: گشنگی بهم اجازه نداده ببینم کی معاصره کی نیست! پرسیدم از شعرای عرب چی؟ گفت: این چرندیات و من نمی‌فروشم! پرسیدم: از شاعران موج نو؟ گفت: برو تو هم حوصله داری! به او گفتم: با این ادبیاتی که شما داری اصلاً به درد این کار نمی‌خوری. من اگه جای مدیر اینجا بودم اخراجت می‌کرم. فروشنده گفت: مدیر خودمم. گفتم: پس امیدوارم یه بلایی سر این کتاب‌فروشی بیاد تا بری سر یه کار دیگه. چند ماه بعد شنیدم در اثر بی‌احتیاطی آقای فروشنده کتاب‌فروشی آتش گرفته است!
سپیده
نگاه چپ به نوامیس دیگران نکنید حرمسرای خروس است مرغداری ما!
einlam

حجم

۵۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

حجم

۵۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان