دانلود و خرید کتاب بذر جادو مارگارت اتوود ترجمه نیلوفر خوش‌زبان
تصویر جلد کتاب بذر جادو

کتاب بذر جادو

معرفی کتاب بذر جادو

«بذر جادو» جدیدترین رمان از برنده جایزه بوکر سال۲۰۰۰، مارگارت آتوود، نویسنده و شاعر کانادایی است. او نویسنده رئالیست کانادایی است که با دریافت جایزه «بوکر» و برگزیده شدن به‌عنوان یکی از ۲۰ زن نویسنده تأثیرگذار در دنیا، با رمان‌هایی چون سرگذشت ندیمه، عروس فریبکار و آدمکش کور نزد فارسی‌زبانان شناخته‌شده‌است. در این کتاب، آتوود به سراغ نمایشنامه «طوفان» شکسپیر رفته و اثر درخور تحسین دیگری را منتشر کرده‌است. «بذر جادو» را می‌توان بازخوانیِ «طوفان» از زبان آتوود دانست. فلیکس فیلیپس، کارگردان تئاتر، که در پی دسیسه‌چینی نزدیک‌ترین همکارش که در حقیقت دشمن دیرینه او بوده‌است، مجبور به ترک حرفه‌اش در تئاتر می‌شود و تن به تبعیدی خودخواسته می‌دهد. تبعیدی که زمینه‌ساز انتقام است. انتقام از تمام کسانی که او را از کارگردانی اثر محبوبش – طوفان – محروم کرده‌اند. بخش کوتاهی از کتاب: یک‌باره سقوط کرده بود. بادش خالی‌شده بود. از عرش به فرش افتاده بود. تکه‌پاره‌های زندگی پوک و توخالی‌اش را به هم وصله زده بود و در بیغوله‌ای روزگار می‌گذراند، انگار در مرداب فراموشی غرق‌شده باشد؛ و تونی، آن کثافت متظاهر و خودنما حالا با کله‌گنده‌ها می‌پرد و شامپاین سرمی‌کشد و خاویار و گوشت چکاوک و خوک کوفت می‌کند و توی ضیافت‌های رسمی شرکت می‌کند و دار و دستۀ کاسه‌لیس‌های چاپلوسش مجیزش را می‌گویند... همان‌هایی که روزگاری کاسه‌لیس فلیکس بودند.
معرفی نویسنده
عکس مارگارت اتوود
مارگارت اتوود

مارگارت اتوود یکی از تحسین‌شده‌ترین نویسندگان عصر حاضر، از آن دست هنرمندانی است که می توان نام «همه‌فن‌حریف» را بر آن‌ها نهاد. نویسنده، منتقد ادبی و شاعر پرکاری که نه‌تنها به‌واسطه‌ی درخشش در عرصه‌ی ادبیات، بلکه به دلیل ویژگی‌های شخصیتی و فعالیت‌های انسان‌دوستانه‌‌اش مقبولیت و محبوبیت بالایی نزد هواداران خود کسب کرده است. با این‌که آثار ادبی اتوود اغلب با مضامین فمنیستی و اسطوره‌ای‌اش شناخته شده و در حوزه‌ی ادبیات علمی-تخیلی قرار می‌گیرد، اما سبک نوشتاری او از فرمول‌های عادی این ژانر گذر کرده و به شیوه‌ای نمادین، مرزهای رئالیسم سنتی را گسترش می‌دهد؛ از این رو مرور زندگینامه او و مسیری که جهت خلق آثار ارزشمندی چون رمان «سرگذشت ندیمه» پیموده است، برای علاقه‌مندان به ادبیات از جذابیت، و برای متخصصان این امر از اهمیت بالایی برخوردار است.

masi
۱۳۹۷/۱۲/۲۲

سالها بوده که هر رمانی از مارگارت آتوود دست گرفتم و خواستم بخوانم نتونانستن با آن ارتباط برقرار کنم و همان اوایل کتاب کنارش گذاشتم ، در مورد نوشته هایشان هم فکر مبکردم رمان های خسته کننده با موضوعات کسالت

- بیشتر
Soodeh66
۱۳۹۷/۰۶/۲۴

جالب بود . هیچ قسمتی از کتاب ادم رو خسته نمیکرد. توضیحات به اندازه و نه کم و نه زیاد. ترجمه خوبی هم داشت.

سیّد جواد
۱۳۹۶/۰۸/۲۹

این انتشارات جدیده؟

h mohammadi
۱۳۹۶/۰۸/۳۰

با اینکه قیمتش یه کوچول بالاست اما خیلی قشنگ و خاصه نویسندش قلم خاصی داره 😍🌟🌟🌟🌟🌟

soo
۱۳۹۶/۰۸/۲۹

یه داستان فوق‌العاده و جذاب

سارا
۱۳۹۶/۱۲/۱۶

خاص بود، تکراری نبود، باید فیلم ازش بسازن، در کل جالب بود

Sargashte Noor
۱۳۹۶/۰۹/۱۰

یه رمان جذاب که در عین جذابیت، القای فرهنگی نداره. از خوندنش لذت بردم.

nima
۱۳۹۶/۰۹/۰۱

نسخه نمونه رو که خوندم ترغیب شدم حتما نسخه کامل رو تهیه کنم. ترجمه خیلی خوب بود و بسیار روان و جذاب بود. طرح جلد خوبی هم داره. ۵ ستاره کامل حقش هست.

sasha
۱۳۹۶/۰۸/۳۰

من انگلیسیش رو خوندم کتاب جذابیه.. امیدوارم ترجمه درست باشه چون کتاب سخت‌خوانیه.

maryam
۱۳۹۶/۰۹/۱۱

موضوع جالبی داشت، خلاقیت ذهن نویسنده قابل تحسین است👌

زندان هر مکان یا موقعیتی است که شما برخلاف میل و خواستۀ خودتان در آن قرارگرفته باشید، مکانی که دوست ندارید آنجا بمانید، و راهی هم برای بیرون رفتن ندارید.
Leopold_Bloom
انتقام غذایی است که بهتر است سرد خورده شود.
شلاله
آدم‌های شریف برای پول کار نمی‌کنند، چون خودشان پول دارند، اصلاً همین پول است که آن‌ها را شریف کرده. لازم نیست فکرشان را درگیر پول کنند؛ این‌جور آدم‌ها همیشه تو فکر کارهای خیر هستند، مثل درخت که بی‌مزد و منت برگ می‌دهد.
نازنین عظیمی
زندگی تئاتری زندگی سختی است، زمخت و خشن است. سرشار از رد شدن و ناامیدی و شکست. باید قلبی از آهن داشته باشی، پوستی از فولاد، و قدرت ارادۀ یک ببر.
nima
دست‌هایم چنان به خون آلوده است که اینک توقف کردنم بسا دشوارتر از پیش رفتن و کشتن آدم‌های بیش‌تر است.
Leopold_Bloom
«بگذارید این‌طور بگوییم که زندان هر مکان یا موقعیتی است که شما برخلاف میل و خواستۀ خودتان در آن قرارگرفته باشید، مکانی که دوست ندارید آنجا بمانید، و راهی هم برای بیرون رفتن ندارید.
phoenix
فلیکس برایش می‌گوید «این‌ها مال نمایش هستند.» بعد باید توضیح دهد نمایش چیست، بازیگری یعنی چی، چرا مردم وانمود می‌کنند کس دیگری هستند.
soo
فلیکس به شیطانک‌ها فکر می‌کند. سلاح‌های نهایی برای پروژۀ مخفیانه‌اش، برای نقشۀ انتقامش، همه‌چیز به شیطانک‌ها وابسته است. چه جور لباسی باید بپوشند؟ کلاه سیاهی که جای چشم‌هایش سوراخ است، نکند زیادی شبیه سارق‌های بانک و تروریست‌ها شوند؟ با خودش فکر می‌کند در این صورت چه‌بهتر: ترس عامل انگیزانندۀ محکمی است. به قول شکسپیر می‌تواند تحولی دریای ایجاد کند.
soo
هرروز ساعت‌های زیادی از وقتش را توی سایه روی صندلی راحتی راه‌راهی که از حراجی خریده بود می‌نشست و خیره می‌شد به فضا. اگر این کار را برای مدت طولانی انجام دهید کم‌کم توی فضا چیزهایی می‌بینید که قبلاً قابل‌دیدن نبودند. اما فلیکس ترسی از این بابت نداشت. اشکالی که توی ابرها ایجاد می‌شد، چهره‌هایی که توی شاخ‌وبرگ درخت‌ها شکل می‌گرفت، همۀ این‌ها کمکش می‌کردند کمتر احساس تنهایی کند.
mahsa.doustdar
چه حماقتی. فلیکس به خودش سرکوفت می‌زد. هیچ‌چیز نفهمیده بود. آن‌قدر بالا رفته و ارتفاع گرفته بود که چشم‌هایش جایی را نمی‌دید؛ و ارتفاع همیشه شوم است و مایۀ بدبختی. از آن بالا هیچ کاری نمی‌توان کرد، جز سقوط.
mahsa.doustdar
روزهایی که فلیکس مناسک حمام را به‌جا می‌آورَد میراندا از روی حجب و حیا توی خانه نمی‌ماند. کجا می‌رود؟ هرجایی غیر از خانه. دختر عاقلی است. یک پدر بافراست نمی‌گذارد چشم دختر جوانش به ساق‌های باریک و بدن چروکیده و پژمردۀ او بیفتد، این‌طوری احترامش از دست می‌رود.
elham
دیر شده بود، خیلی دیر. دکترها هر کاری از دستشان برمی‌آمد انجام دادند ادا اطوارهای معمول پزشکی، عذر و بهانه‌های مرسوم. هیچ‌کدام سودی نداشت. میراندا رفته بود. به قول دکترها تمام کرده بود. چی را تمام کرده بود؟ مگر می‌شد به همین سادگی همه‌چیز تمام شود؟ فلیکس نمی‌خواست باور کند.
Hrays
میراندا فراتر از همۀ اتفاقات بد بود.
mahsa.doustdar
یک چوب‌دستی بلند هم به دست می‌گیرد، چوب‌دستی را در یک خنزرپنزر فروشی پیداکرده بود، یک عصای خوش‌ترکیب متعلق به عصر ادواردی، با یک کلۀ روباه نقره روی دسته‌اش، چشم‌های روباه احتمالاً از سنگ یشم بود. به‌عنوان چوب‌دستی یک جادوگر کمی کوتاه بود، اما فلیکس خوش داشت تجمل و نقصان را پهلوی هم بگذارد.
mahsa.doustdar
باید هنرپیشه و کارگردان بهتری می‌شد. باید از همۀ مرزها فراتر می‌رفت. باید واقعیت را هم دگرگون می‌کرد. گرچه تمام تلاش‌هایش در آن سال‌ها با درماندگی گره خورده بود. اما کیست که نداند، هستۀ هنر حقیقی را هم که بشکافی درنهایت به درماندگی می‌رسی؛ و به مبارزه طلبیدن مرگ، به بیلاخی که وقتی لبۀ پرتگاه ایستاده‌ای حوالۀ مرگ می‌کنی.
mahsa.doustdar
به بازگشت هرماینی در قالب یک خون‌آشام در نمایش حکایت زمستان هم اعتراض داشتند. حتی موقع اجرا بازیگرها را هو کردند! فلیکس خیلی خوشحال شد چه تأثیری گذاشته روی حضار! کی تابه‌حال همچین صحنه‌ای خلق کرده؟ وقتی مردم نمایش را هو می‌کنند یعنی حواسشان به اجرا هست؛ یعنی نمایش زنده است!
mahsa.doustdar
منتظر چی بود؟ خودش هم نمی‌دانست. یک فرصت؟ شانس؟ یا لحظۀ مناسب برای روبه‌رو شدن؟ منتظر وقتی بود که ازنظر قدرت با حریف برابر شود. این غیرممکن بود. اما خشم سرکوب‌شده‌اش او را سرپا نگه می‌داشت؛
نازنین عظیمی
ادامۀ زندگی. آن روزها چقدر زمان در نظرش دیر می‌گذشت، و چقدر سریع گذشته بود. چقدر از وقتش تلف‌شده بود. چقدر زود به آخر خط نزدیک می‌شد.
نازنین عظیمی
انتقام غذایی است که بهتر است سرد خورده شود.
phoenix

حجم

۳۰۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۲ صفحه

حجم

۳۰۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۲ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان