کتاب طبیب مسیر
معرفی کتاب طبیب مسیر
کتاب طبیب مسیر نوشته الهام بنعباس است. کتاب طبیب مسیر روایتهای کوتاه گروه جهادی درمانی است که در مسیر نجف به کربلا به خدمت رسانی مشغول بودند.
درباره کتاب طبیب مسیر
کتاب طبیب مسیر اثری جذاب با نثری تاثیرگذار، صمیمی و روان است. این کتاب داستان پزشکان و طبیبانی است که اینبار سپیدپوش نیستند، آنها مانند مردمان دیگر سیهپوش سوگ سیدالشهدا(ع) هستند. درمانگرانی که نه در انتظار بیمار، که راهی شده در جستوجوی بیمار خود بودند. کتاب طبیب مسیر داستان گروهی از پزشکان و درمانگران است که کاملا داوطلبانه و بدون کوچکترین چشم داشت مادی، در کنار شرکت در راهپیمایی بزرگ اربعین، به مداوای بیماران و کاهش آلام دردمندان این جاده میپرداختند. بر شانههای خستهشان داروهای بیماران را حمل میکردند و با پرچمهای سپیدشان، مشتاقانه در این سیل جمعیت در پی یافتن دردی برای درمان بودند.
گروهی که سختی سفر را برای دیگران آسان میکردند و نذرشان کمک کردن به دیگران در این سفر بوده است. این کتاب روایتی عاشقانه و متفاوت از راهپیمایی اربعین است.
خواندن کتاب طبیب مسیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به شناخت اربعین پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب طبیب مسیر
بی اختیار در راه عشق
دورهی طرح پزشکی من در یکی از شهرهای مرزی ایران و عراق بود. آنقدر از زبان همکارانم در بیمارستان، از شلوغیها و ازدحام بیماران در زمان اربعین در این شهر شنیده بودم، که یک روز به شوخی گفتم:
- اینجور که شما میگین، شاید اگه اربعین رو کربلا باشیم سرمون خلوتتر باشه!
بالاخره دههی محرم از راه رسید. برای تعطیلات به تهران رفته بودم که شب تاسوعا پیامکی از یک دوست به دستم رسید:
- یک گروه جهادی، برای ایام اربعین تیم پزشکی سیار در مسیر خواهد داشت. اسم خودم و تو رو نوشتم، ولی چون دیر اقدام کرده بودیم توی لیست ذخیرهها هستیم.
حس مبهمی داشتم. شوق رفتن از یک سو و نگرانیهای روزمره و بهخصوص آزمون رزیدنتی که در پیش داشتم از سوی دیگر، در درونم با هم مبارزه میکردند.
بالاخره لیست نهایی اعلام شد و نام ما هم جزو آن بود، از آنجایی که انگار باید به این سفر میرفتم گذرنامهام در کمتر از دو روز به دستم رسید و قرار بر این شد که از همان مرز به گروه ملحق شوم.
یک هفته تا اربعین مانده بود و من تمام مدت را در بیمارستان شیفت بودم. زائران را درمان میکردم و مخاطب دعاهایشان که مرا حواله میدادند به ارباب عشق... عشقی که چند روز بعد، مرا هم بیاختیار به جادهها کشانده بود. چه بهتر که نباشد اختیاری که بخواهد مرا از این راه دور کند!
راهحلهای صحرایی
من اصلا اهل سفرهای اینچنین نبودم. به همین خاطر تنها کاری را که از دستم بر میآمد این میدانستم که تا حد امکان، فراخوان شرکت در این برنامه را در بین اهلش نشر دهم. هنوز هم که هنوز است، نمیدانم چطور شد که یکی از پزشکان از من پرسید که چرا خودم در این برنامه شرکت نمیکنم؟ نمیدانم چرا خانم دکتر این همه تشویقم کرد و دلم را قرص کرد، که از پس این سفر برمیآیم. نمیدانم چطور شد که پدر و مادرم به راحتی به شرکت در این سفر رضایت دادند. انگار یکدفعه دیدم که شب آخر رسیده و من ناباورانه، کوله میبندم برای سفری که همیشه دوست داشتم تجربهاش کنم.
برای من سختترین قسمت سفر، محدود کردن وسایلم بود. اصلا نمیتوانستم از بین دهها وسیلهای که همیشه، با خیال راحت داخل یک چمدان بزرگ جا میدادم، تعداد زیادی را حذف کنم و تنها یک کوله با خودم ببرم. آن هم هر چه سبکتر بهتر!
با هر سختی که بود سعی کردم تنها به ضروریات اکتفا کنم. اما انگار باز هم از روی بیتجربگی، لوازم زیادی برداشته بودم. ظرف غذا، لیوان و قاشق و چنگال، یک قرآن کامل، چندین دست لباس! دوتا چادر، دوتاکفش!
عاقبت هر چه کردم، وسایلم داخل یک کوله جا نشد. به ناچار آنها را داخل دو کوله جا دادم و خیلی خوشحال، تصمیم گرفتم یک کوله را از پشت و دیگری را از جلو به شانه بیندازم! قطعا در آن لحظه هیچ تصوری از طولانی بودن راه و خستگیهای مسیر و آزاردهنده بودن کولهها نداشتم.
حجم
۱۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
از خواندن کتاب لذت بردم، گاهی بغض کردم، گاهی خندیدم و گاهی غبطه خودم، باید اعتقاد داشت و گرنه قبول این خاطرات سخت می شود
بسیار روان و عالی و تاثیرگذار نوشته شده. حتما بخوانید. لذت میبرید. حتی برای کودکتان یا مادرتان بخوانید.
عالی بود خصوصا پیرزنی که گریه میکرد وقت درمان تاول های پاش و بهترین قسمتش دیر رسیدن به دخترک سه چهار ساله بود