کتاب پرواز زندگی بخش
معرفی کتاب پرواز زندگی بخش
کتاب پرواز زندگی بخش نوشته کاترین سنتر است. کتاب پرواز زندگی بخش را انتشارات ستاک با ترجمه فیروزه مهرزاد منتشر کرده است. این کتاب رمانی سرشار از احساسات متفاوت و تلاش برای زندگی است.
درباره کتاب پرواز زندگی بخش
مارگارت دختری است که همراه خواهر و پدر و مادرش زندگی میکند، او از کودکی ترس شدید از پرواز داشته و همیشه سوار هواپیما شدن برایش یک ترس بزرگ بوده است. خواهرش خانواده را ترک کرده است و گفته است نمیخواهد دیگر با آنها ارتباط داشته باشد. مارگارت با پسری به نام چیپ آشنا شده است و به هم علاقه دارند. چیپ خلبان است، یک روز مارگارت را با خودش به فرودگاه میبرد و اصرار میکند تا با او سوار هواپیما شود. مارگارت ترسیده است اما اصرارهای چیپ ادامه دارد و او بالاخره میپذیرد سوار هواپیما شود. آنها پرواز میکنند در همین زمان چیپ حرفی به مارگارت میزند که او مدتها منتظر او بوده است، اما اتفاقی ترسناک همه چیز را به هم میریزد. چیپ نمیتواند فروز بیاید مجبور میشود چندین بار دور بزند و در پایان سقوط میکنند، هردو زندهاند و باید به بیمارستان منتقل شوند، اما این میان اتفاقی هولناک افتاده است، چیپ آسیبی ندیده است اما مارگارت تمام زندگیاش تغییر کرده است،همه چیز را از دست داده است و حالا باید مسیر دیگری پیش بگیرد اما اتفاقاتی زندگیاش را زیر و رو میکند. اتفاقاتی که به ظاهر بد هستند اما نتیجهای خوب دارند.
خواندن کتاب پرواز زندگی بخش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب پرواز زندگی بخش
هواپیماها که بدون هیچ مشکلی پرواز و مینشستند را تماشا میکردم . مدتها قبل میبایست بر آن ترس فائق میشدم.
ولی هرگز نتوانستم این احساس که «پرواز» و «سقوط» بهنوعی یکسان هستند را نادیده بگیرم.
حالا، سالها بعد از آن، با شخصی قرار میگذارم؛ رابطهای جدی با مردی که فقط چند روز از گرفتن مجوز خلبانیاش میگذرد. در حقیقت، رابطهمان بهقدری جدی است که در این شنبۀ خاص، زمانی که ما برای گرفتن جشن شغل رویایی جدیدم، نه هنوز اما تقریباً بهطور رسمی، بیرون رفتیم، نمیتوانستم احساس اینکه هرلحظه ممکن است از من خواستگاری کند را کنار بزنم.
به همین دلیل من یک دکلته سیاه تابستانی پوشیدهام.
اگر دربارهاش فکر کرده بودم، شاید برایم این سؤال ایجاد شده بود که چطور دوستم، چارلز فیلیپ دانبرِ خوشتیپ و جذاب، با چنین علاقهمندیبه سفر هوایی، میتواند صد درصد برایم مناسب باشد. او هرگز دربارۀ پرواز و یا انجام کارهای ترسناک مانند غواصی اسکوبا یا بانجی جامپینک احتیاط نکرده بود. او ایمان ذاتی به نظم جهان، اصول فیزیک و حق بشر برای مطیع کردن این اصول به ارادۀ خودش داشت.
من، همیشه مشکوک بودهام که هرج و مرج از نظم قویتر است. هنگامیکه موضوع انسان در مقابل طبیعت مطرح بود، شرط من هربار روی طبیعت بود.
چیپ همیشه میگفت:«تو هرگز به کلاسهای علمی توجه نداشتی.» گویی من فقط اطلاعات خیلی ساده و کمی دارم.
حق داشت. اما این موضوع باعث اشتباه من نشد.
چیپ معتقد بود یادگیری پرواز ترسم را درمان میکند. او باور داشت که بسیار جذاب و الهامبخش است و من هیچ انتخابی بهجز آرامش داشتن و لذت بردن از آن نخواهم داشت.
در این مورد، ما توافق کردیم مخالف باشیم.
قبل از اولین جلسۀ کلاسش اعلام کردم:«من هرگز با تو پرواز نخواهم کرد.»
«حالا اینطور فکر میکنی ولی یک روز التماسم خواهی کرد که تو را با خودم ببرم.»
سرم را به نشانۀ نه تکان دادم.« راستش من خاطرخواهش نیستم.»
«هنوز نه.»
حالا تقریباً گواهینامه داشت. او هر دو پرواز را انجام داده بود؛ یکی بهصورت مستقل و دیگری پرواز ناوبری به عنوان خلبان فرمانده. او برای عالی شدن، بیش از دو برابر ساعت موردنیاز آموزش پرواز را تکمیل کرده بود. تنها مورد باقیمانده آزمون پروازش بود، جایی که خلبان باتجربهای با او پرواز خواهد کرد و او را در «شرایط استرسزا» قرار خواهد داد.
گفتم:«به من نگو آزمون چطور است.»
اما بههرحال برایم توضیح داد.
«آنها عمداً هواپیما را دکروشاژ۲ میکنند، و شما باید از عهدۀ آن برآیید،» او خیلی خرسند با تصور از عهده برآمدن شگفتانگیز خودش ادامه داد: «یا درجایی که فضای کافی نیست و یا در زمینی با فاصلهای کمتر از حد لازم مجبورید فرود را انجام دهید
حجم
۲۹۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۲۹۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب قشنگه ولی ترجمه اش خیلی بده