
کتاب شورابیلی ها
معرفی کتاب شورابیلی ها
کتاب شورابیلی ها نوشته یعسوب محسنی اثری داستانی است که نشر کوله پشتی آن را منتشر کرده است. این رمان ایرانی در باب زندگی، دوستی، جنگ و خاطرات تلخ و شیرین سه جوان در شهری برفی و سرد است که گذشته و حالشان در هم تنیده شده. رمان با نگاهی به روابط انسانی، رفاقت، فقدان و تأثیر جنگ بر زندگی روزمره، فضایی ملموس و پر از جزئیات خلق میکند. نویسنده، فضای شهر و آدمها و خاطرات را به تصویر کشیده و مخاطب را به دل ماجراهای شخصیتهای اصلی میبرد. رمان شورابیلیها نهتنها به روایت یک دورهی خاص از زندگی شخصیتها میپردازد، بلکه لایههایی از تاریخ، فرهنگ و هویت شهری را نیز در خود جای داده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب شورابیلی ها اثر یعسوب محسنی
کتاب شورابیلیها نوشتهی یعسوب محسنی، رمانی ایرانی است که در شهری سرد و برفی روایت میشود و زندگی سه دوست به نامهای تورج، سلیم و ایرج را دنبال میکند. کتاب با نگاهی جزئینگرانه به روابط میان این سه نفر، خاطرات کودکی، نوجوانی، سربازی و تأثیرات جنگ بر زندگی آنها میپردازد. فضای رمان آمیخته با حسرت، طنز تلخ و دغدغههای وجودی است و نویسنده با توصیفهای زنده و ملموس، شهر و آدمهایش را بهگونهای به تصویر کشیده که خواننده خود را در دل ماجرا حس میکند. رمان شورابیلیها علاوهبر روایت زندگی شخصیتها، به موضوعاتی همچون مرگ، فقدان، دوستی، عشق و هویت جمعی نیز پرداخته است. ساختار کتاب مبتنی بر روایت اولشخص است و با رفتوبرگشتهای زمانی، خاطرات و وقایع گذشته را به حال پیوند میزند. یعسوب محسنی در این اثر با بهرهگیری از زبان محاورهای و طنزآمیز، فضایی صمیمانه و درعینحال تلخ و تأملبرانگیز خلق کرده است.
خلاصه داستان شورابیلی ها
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
شورابیلیها با ورود تورج و سلیم به شهری برفی آغاز میشود؛ شهری که خاطرات کودکی و نوجوانیشان در آن شکل گرفته است. آنها بهدنبال انجام مأموریتی هستند که با فقدان دوست مشترکشان، ایرج گره خورده است. داستان با توصیفهای دقیق از فضای شهر، سرمای زمستان و جزئیات زندگی روزمره پیش میرود. سلیم و تورج در مسیر خانهی ایرج، خاطرات مشترکشان را مرور میکنند؛ از روزهای مدرسه، شیطنتهای کودکانه، عشق پنهان تورج به مهین و ماجراهای سربازی و جنگ. حضور مرگ و فقدان، سایهای سنگین بر روابط آنها انداخته؛ بهویژه زمانی که باید خبر شهادت ایرج را به مادرش برسانند. در طول مسیر، خاطرات تلخ و شیرین، طنز و اندوه و دغدغههای وجودی شخصیتها در هم میآمیزد. داستان با رفتوبرگشتهای زمانی، از دوران کودکی تا جبهههای جنگ و از کوچههای شهر تا سنگرهای باتلاقی پیش میرود. شخصیتها با واقعیتهای تلخ زندگی، مسئولیت و معنای دوستی و وفاداری دستوپنجه نرم میکنند. درنهایت رمان شورابیلیها تصویری از نسلی ارائه میدهد که زیر بار خاطرات، فقدان و امید به آینده، هویت خود را جستوجو میکند.
چرا باید کتاب شورابیلی ها را بخوانیم؟
رمان شورابیلیها اثری است که تجربههای زیستهی یک نسل را به تصویر میکشد. این کتاب با پرداختن به دوستی، فقدان، تأثیر جنگ و خاطرات جمعی، فضایی ملموس و قابلدرک از زندگی در شهری کوچک و سرد ارائه میدهد. نویسنده با استفاده از زبان محاورهای و طنز تلخ توانسته است لحظات تلخ و شیرین زندگی شخصیتها را بهگونهای روایت کند که همدلی و تأمل برانگیزد. کتاب شورابیلیها نهتنها داستانی دربارهی جنگ و رفاقت است، بلکه به دغدغههای هویتی، عشق و معنای زندگی نیز میپردازد. خواندن این کتاب فرصتی است برای لمس لایههای پنهان روابط انسانی و مواجهه با واقعیتهای تلخ و شیرین زیستن.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن رمان شورابیلیها به علاقهمندان داستانهای اجتماعی ایران، روایتهای جنگ و کسانی که دغدغهی هویت، دوستی و تأثیرات فقدان را دارند، پیشنهاد میشود. همچنین این کتاب برای کسانی که به روایتهای شهری و خاطرات جمعی علاقهمند هستند، انتخاب مناسبی است.
درباره یعسوب محسنی
یعسوب محسنی زادهی سال ۱۳۵۳ و نویسندهای ایرانی است. از کتابهای این نویسنده میتوان اشاره کرد به «کلاغها هم بستنی میخورند»، «امیدوارم این داستان هیچوقت بهدست همسرم نیفتد»، «لطفاً بیدارم نکن»، «میمون سرگردان» و «شورابیلیها».
بخشی از کتاب شورابیلی ها
«صدای زنگ ساعت به گوش میرسد.
تا نیمههای دریاچهٔ شورابیل شناکنان رسیده بودیم. سرمای آب دریاچه سبب انقباض بیضهها شده بود. ولی عشق، رازی تلخ است که تمام گرفتاریهای دیگر را پوشش میدهد. سلیم گفت: «دیگر نمیتوانم.» چشمهای آبیدودیاش به قهوهای تیره میگرایید. باد وحشیِ پاییزی مرا چون سگِ لش در آب رها ساخته بود. آب دریاچه و هوای سطحی که کلهام را نگه داشته بود مرا در سیاهپوشیِ یک سال عزاداریِ مادرم غرق میکرد. پا رکاب کرد توی آب و ایستاده دست بال گرفت روی آب. قطرههای درشت باران، سطح دریاچه را مثل نقطهچینهای دفترچهٔ خاطرات هاشور میزد. آب از دو سوراخ دماغِ ایرج شره میکرد. «پس برگردیم.» گفتم: «اعتراف میکنی باختی؟» سلیم چشم براقشده از کتوکول افتاده بود با دهان نیمهپری از آبوهوا جویدهجویده گفت: «خب که چه! اینجا نصفهٔ راه است! چه ادامه بدهیم، چه برگردیم مسافت یکی است. کی باخته، کی برده مهم نیست. من دارم تلف میشوم!» ایرج زیر کتفِ سلیم رفت و گردن سلیم را کمی بالا کشید. «زانوی پای چپم یاری نمیکند زیاد فشار بیاورم. تورج کمک کن سلیم را بکشیم ساحل.» سلیم آهستهتر از قبل با صورت مچالهشده و دهان نیمهباز گفت: «شاش دارم پدرسگ!» شاشیدن به دریاچه! رو به قبله! رو به جمعیتی که آن دورترها تماشامان میکنند!»
حجم
۳۲۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۳۲۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه