کتاب میمون سرگردان
معرفی کتاب میمون سرگردان
کتاب میمون سرگردان نوشتهٔ یعسوب محسنی است. کتاب کوله پشتی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی چهار داستان کوتاه ایرانی.
درباره کتاب میمون سرگردان
کتاب میمون سرگردان دربردارندهٔ چهار داستان کوتاه ایرانی نوشتهٔ یعسوب محسنی است. این داستانهای کوتاه این مجموعه عبارت است از «الیزا»، «سالومه»، «طاووس» و «فیروزه».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب میمون سرگردان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب میمون سرگردان
«حمرهٔ مغربی برطرف شد و ماه از جانب مشرق نمایان گردید. رختخواب زیر بغل بر بام معهود شدم. پدر در اطاق ادویه زیر نور چراغموشی کتاب میخواند. از اشکاف باز او را دیدم تا خیالم بهراحتی نفس بکشد. از جیب راستش دو ورقه بیرون آورد. یک تسبیح به دست گرفت. روی میز طلاقلمدانی میناکاری و گرانبها با آینهٔ کوچک و یک شانه و قلمتراش و قطزن و قاشق و قلم بود. در بغلش ساعتی انگلیسی و کیسهپولی بود. به دیوار مقصود شتافتم اما با نومیدی و تلخکامی بهجز برگهای تنباکوی پریشان که نشان ناتمامی کار بود چیزی نیافتم. سرفهای چند کردم. ماهرویی که دقیقهای پیش، از وصالش محروم مانده بودم، به بام آمد. با خود گفتم: «ای عشق، عجب نسخهای!»
طاووس دختری گرجی ولی بینشان از ایتام به خدمات خاصهٔ مادر میپرداخت. در قهوه و قلیان و غذا دادن و همراهی حمام و دوختودوز و پوشاندن و کندن لباس و گستردن و خشک کردن و کوفتن و بیختن تنباکو دستبهسینه میایستاد. خرج خانه و مطبخ از قبیل آرد و برنج و روغن به عهدهٔ دیگری داشت. شستوشو و رفتن و روچین و واچین اطاقها و آبپاشیِ باغچهٔ حیاط و پادوی آشپز، به گردن سومی افتاده بود. اما آخری که به پیری میزد، اندرون مطبخ میماند و میسفت و میپخت و میخفت.
میان دستهای ما دیوار آجریِ مهتابی قرار داشت. دیواری به ضخامت پانزدهسالگیام. دیواری به ترنم صدای دختری که چشمهای تارم را بینا میکرد. اسمش را «طاووس» گفت و نامم را که از قبل میدانست. پریرو بود و نازکزبان! قرارِ ما برای فردا ظهر ماند. شب در سکوت به صبح رسید و من به التماس عشق، دستهای آفتاب را به بام خانهٔ پدری کشیدم.
چون ظهر از میان گرمای تابستان افتاد، مرا به اطاق مادر خواند که از نهسالگی حقالورودمان ممنوع بود. چشم و زبان به طاووس سپردم. «مترس، همه درها بسته است. اگر کسی بیاید تا به گشودن آنها بپردازم، تو فرصت گریز داری و بیم و باکی نیست. زنان همه به عزاداری رفتهاند.» ارسیها رو به باغچه بود. در گوشهٔ پهلوی ارسی تشکی با بالش بزرگ پر با منگوله و روپوش پولکدار بود. روبهروی آنجا آینهٔ مادر با قوطی سرخاب و سفیداب و وسمه و سرمه و زرک با یک جفت بازوبند طلسمدار و یک توی طلفی با چاقو و مقراض و سایر آلات مشاطگی در یک طاقچه، تاری و تنبکی در یک گوشه، رختخوابی به چادر شب پیچیده. چند صورت بیچاروچوبه بر دیوار چسبانیده، رف اطاق پر از بلور و با روف و چینی که گوشهٔ بعضی از آنها شکسته بود و با روغن کمون چسبنده و در یک گوشه رف شیشهای چند شراب حاضر که یکی سرش تازه گشوده و گلی تازه بر درش نهاده علامت آن بود که صبح مادر برای گرمی هنگامهٔ عزا، نیمهٔ آن را نوشیده بود.»
حجم
۶۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۶۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه