
کتاب قصه ساده من و آسمان و لیلایم
معرفی کتاب قصه ساده من و آسمان و لیلایم
کتاب الکترونیکی «قصهٔ سادهٔ من و آسمان و لیلایم» مجموعهای از شعرهای «بختیار علی» است که با گردآوری و ترجمهٔ «رضا کریممجاور» منتشر شده و نشر مروارید آن را منتشر کرده است. این کتاب گزیدهای از دفترهای مختلف شعر بختیار علی را دربرمیگیرد و با نگاهی فلسفی و شاعرانه به جهان، عشق، مرگ، وطن و انسان میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب قصه ساده من و آسمان و لیلایم
«قصهٔ سادهٔ من و آسمان و لیلایم» اثری در قالب شعر معاصر است که مجموعهای از سرودههای «بختیار علی» را در بر میگیرد. این کتاب، با ترجمه و گزینش «رضا کریممجاور»، بخشی از جریان نوگرای شعر کردی را به زبان فارسی منتقل میکند. شعرهای این مجموعه از دفترهای مختلف شاعر انتخاب شدهاند و هرکدام بازتابی از دغدغههای فلسفی، اجتماعی و انسانی او هستند. ساختار کتاب بهگونهای است که خواننده را با جهانبینی خاص شاعر، تصاویر سوررئال و زبان استعاری و گاه انتزاعی روبهرو میکند. در این مجموعه، شعرها نهتنها به مسائل فردی و عاطفی، بلکه به موضوعات کلانتری چون وطن، آزادی، مرگ و هویت نیز میپردازند. کتاب، با مقدمهای دربارهٔ جایگاه بختیار علی در ادبیات معاصر و تأثیر او بر شعر کردی آغاز میشود و سپس شعرهایی از دورههای مختلف زندگی شاعر را ارائه میدهد. این اثر، پلی میان زبان و فرهنگ کردی و فارسی است و مخاطب را به سفری درونی و بیرونی میان اسطوره، تاریخ و تجربهٔ زیستهٔ شاعر میبرد.
چرا باید کتاب قصه ساده من و آسمان و لیلایم را بخوانیم؟
این کتاب با ارائهٔ شعرهایی از «بختیار علی»، فرصتی برای مواجهه با نگاهی متفاوت به جهان و انسان فراهم میکند. شعرهای این مجموعه، با تصاویر بدیع و زبان استعاری، خواننده را به تأمل دربارهٔ مفاهیمی چون عشق، مرگ، وطن و آزادی دعوت میکنند. مواجهه با این شعرها، امکان تجربهٔ زیباشناسی خاص و آشنایی با جریان نوگرای شعر کردی را به زبان فارسی فراهم میآورد. همچنین، ترجمهٔ رضا کریممجاور، دسترسی به جهان شاعر را برای فارسیزبانان ممکن ساخته است. این کتاب برای کسانی که به شعر معاصر، دغدغههای فلسفی و اجتماعی و تجربهٔ زبان و تصویر علاقه دارند، تجربهای تازه و متفاوت خواهد بود.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب به علاقهمندان شعر معاصر، دوستداران ادبیات کردی، پژوهشگران حوزهٔ ادبیات تطبیقی و کسانی که دغدغههای فلسفی، اجتماعی و هویتی دارند پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که به دنبال تجربهٔ زبانی و تصویری متفاوت در شعر هستند، این مجموعه جذاب خواهد بود.
بخشی از کتاب قصه ساده من و آسمان و لیلایم
«قصهٔ سادهٔ من و آسمان و لیلایم پیش از این هر روز او را میدیدم هر روز با من به مدرسه میآمد مرا به خواندن باران وامیداشت مرا به حفظکردن ستاره وامیداشت شامگاهان را چون قرآن تلاوت میکردیم گلها را تجوید میکردیم زیبایی را اِعرابگذاری میکردیم هر روز پیشاپیشِ من به کشتزار روشنایی میشتافت میگفت: «تا حکیمِ کوچه از خواب برنخیزد، به زخمهایت نگاه نکن!» او دوست من بود خون من همه مهتاب او بود قلب من با طوفانِ او میتپید سیلاب که میآمد برای نفسهایم چتر برمیافراشت خورشید که میدمید او سایهبان من بود خورشید که غروب میکرد او خونِ خود را به من مینمود... روزی میان من و او فاصله افتاد: خنجری با خون روزگاری دیرین فیلسوفی با پرسشهایی بیپایان دربارهٔ فاصلهٔ بیانتهای من و او کیمیاگری با معادلهٔ جاوید او و فلز زنگارین قلب من... ابر در میان ما فاصله انداخت باران در میان ما فاصله انداخت روزی بهاندازهٔ گرداب شبی بهاندازهٔ طوفان... شبی به خانهٔ ما آمد او را نشناختم آمده بود از من خداحافظی کند وقتی که دست بر روحم میکشید، میترسید وقتی که انگشت به سوی قلم میبُرد، میلرزید دستی به من نداد که با آن برقصم لبی به من نداد که آواز بخوانم جرعهجرعه از خندهٔ هم نوشیدیم از نفسِ هم به سینه کشیدیم هیچیک همدیگر را باور نداشتیم به آغوش رؤیاهای یکدیگر نخزیدیم قاهقاه میخندیدیم و دست بر قبضهٔ خنجر داشتیم میگریستیم و میترسیدیم که اشکهامان سراپا زهر باشد آمد و همهٔ غبار راهها را با خود آورده بود میخواست بفهمم برای انتقام آمده است میخواستم بفهمد برای انتقام، چشمبهراهش بودهام به خانهام آمد به فرزند دیرین آسمان نمیمانْد غبار کاروانی دوردست بر خونش نشسته بود جرأت نداشت به کبوترانش بگوید فرودآیند جرأت نداشت به کلاغانش بگوید پر بگشایند جرأت نداشت گلهای مرا ببوید جرأت نداشت کتابهای مرا بخواند جرأت نداشت کتابهای او را بخوانم همهٔ عشق خود را از من مخفی کرد همهٔ عشق خود را از او مخفی کردم نام دلبرش را نگفت نام دلبرم را نگفتم مرز پرواز خود را به من ننمود خاموش نگاهش کردم و گفتم: «دیگر به خانهام نیا! دیگر به تماشای سوختن من با شعلهٔ دوزخ لیلایم نیا!» شامگاهی آمد و بوی یونانیان باستان میداد با دستان سقراطیاش شوکران دیگری برایم آورد چون افلاطونی پیر در زیر درختانم قدم میزد فیثاغورسیِ کودکی بود که سالهای عمرش را میشمرد همچون هراکلیتوسی کودن به درون آبِ باغ من میرفت و میگفت: «همهچیز در حرکت است، جز آسمان» بیچاره میگفت: «هر قصری برایت بسازم از سنگ، از دود یا گیاه... ویران خواهی شد هر سرایی برایت بسازم از استخوان، از آتش یا طلا... خاموش خواهی شد هر عشقی برایت بسازم با آب، با انسان یا خدا... خواهی مُرد با هر عنصر ستبری بیَندایَمات با فولاد، با ماسه یا هوا... خواهی پوسید در هر حصاری نگاهت دارم در حصار مه، در حصار شیشه یا سراب... خواهی شکست بهوضوح، زندگی مرا رها کرد بهوضوح، منزل مرگ را به من نمود به زخم سیاهِ سینهام پشت کرد به دل پارهپارهٔ لیلایم پشت کرد او رفت... اینک غروبگاهان در تنهایی غبارها را میخوانم شبها را تلاوت میکنم ماسههای کویر را تجوید میکنم مرگ را اِعرابگذاری میکنم»
حجم
۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه