
کتاب دوازده داستان سرگردان
معرفی کتاب دوازده داستان سرگردان
کتاب دوازده داستان سرگردان با عنوان اصلی Doce Cuentos peregrinos نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ بهمن فرزانه توسط گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است. گابریل گارسیا مارکز، نویسندهٔ کلمبیایی و خالق آثاری چون «۱۰۰ سال تنهایی»، با مجموعه داستان «دوازده داستان سرگردان» خواننده را به سفری در دنیای شخصیتهای اهل آمریکای لاتین میبرد که در شهرهای مختلف اروپا روزگار میگذرانند. این کتاب شامل ۱۲ داستان کوتاه است که هر یک به نوعی سرگشتگی، تنهایی، عشق، مرگ و مواجهه با فرهنگهای بیگانه را از نگاه شخصیتهایی اغلب مالیخولیایی و در عین حال سرسخت به تصویر میکشد. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب دوازده داستان سرگردان
مجموعه دوازده داستان سرگردان نخستینبار در سال ۱۹۹۲ منتشر شد، هرچند نگارش اولیهٔ داستانهای آن به دههٔ ۱۹۷۰ بازمیگردد. گابریل گارسیا مارکز اشاره کرده است که این داستانها در ابتدا ۱۸ عدد بودند، اما پس از بازبینیهای متعدد و سرگردانی میان میز تحریر و سطل کاغذ باطله، درنهایت به این دوازده داستان تقلیل یافتند. داستانها عموماً حول محور تجربیات و چالشهای شخصیتهای اهل آمریکای لاتین در شهرهای اروپایی مانند ژنو، رم، پاریس و بارسلون میچرخند و مضامینی چون غربت، نوستالژی، هویت فرهنگی، عشقهای نامتعارف، مرگ و عناصر رئالیسم جادویی، که مشخصه قلم مارکز است، در آنها به چشم میخورد. این مجموعه به خوبی نشاندهنده دغدغههای مارکز درباره سرنوشت انسان و پیچیدگیهای روابط انسانی در دنیایی است که گاه غریب و ناآشنا به نظر میرسد. مارکز با نثری شاعرانه و گاه آمیخته با طنزی تلخ، لحظاتی از زندگی این شخصیتها را به تصویر میکشد که در آن واقعیت و خیال در هم میآمیزند و خواننده را به تأمل درباره وضعیت انسان معاصر وامیدارند. هر داستان پنجرهای است به دنیایی منحصربهفرد، با شخصیتهایی بهیادماندنی که در مواجهه با سرنوشت خود، تصویری از امید، یأس، تلاش و تسلیم را به نمایش میگذارند.
چرا باید کتاب دوازده داستان سرگردان را بخوانیم؟
خواندن دوازده داستان سرگردان فرصتی مغتنم برای آشنایی با هنر داستانکوتاهنویسی گابریل گارسیا مارکز است. این مجموعه به خوبی نشان میدهد که چگونه مارکز، حتی در قالبی کوتاهتر از رمانهای بلندش، قادر است دنیاهایی کامل و شخصیتهایی چندوجهی خلق کند. قلم شاعرانه، نگاه عمیق به روان انسان، و توانایی بینظیر او در آمیختن عناصر رئالیسم جادویی با واقعیتهای روزمره، خواندن این داستانها را به تجربهای لذتبخش و بهیادماندنی بدل میکند. این کتاب میتواند سنگ محک خوبی برای سنجش تواناییهای نویسندگی مارکز و درک بهتر سبک منحصربهفرد او باشد و برای کسانی که میخواهند با جهان داستانی این نویسنده بزرگ آشنا شوند، نقطه شروع بسیار مناسبی است.
خواندن کتاب دوازده داستان سرگردان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب به علاقهمندان آثار گابریل گارسیا مارکز، دوستداران داستان کوتاه ادبی و کسانی که به ادبیات آمریکای لاتین و مضامینی چون مهاجرت، بحران هویت، تنهایی و شگفتیهای پنهان در زندگی روزمره علاقهمند هستند، پیشنهاد میشود. همچنین، خوانندگانی که از نثری غنی و داستانی گیرا با پایانی غیرمنتظره لذت میبرند، از مطالعه این مجموعه بهرهمند خواهند شد
درباره گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز، چهرهی نامدار ادبیات جهان، در سال ۱۹۲۷ در شهر آراکاتاکا، کلمبیا، دیده به جهان گشود. دوران کودکی گارسیا مارکز با شیفتگی به سرودن شعر و طراحی کمیکاستریپ عجین بود، تا آنجا که برخی از سرودههایش در نشریه دبیرستان محل تحصیلش به چاپ رسید. با آنکه در جوانی در رشته حقوق به تحصیل پرداخت، اما در نهایت مسیر حرفهای خود را در روزنامهنگاری یافت؛ حرفهای که پیش از دستیابی به شهرت ادبی، محل امرار معاش او بود. گارسیا مارکز همواره خود را بیش از یک رماننویس، یک روزنامهنگار میدانست و این حرفه تأثیری ژرف بر نویسندگی داستانی او بر جای گذاشت. او بر این باور بود که روزنامهنگاری از نظر ارزش، همسنگ دیگر حوزههای ادبی است، اگر نگوییم فراتر از آن، و آرزو داشت بیش از آنکه با رمانهایش شناخته شود، با فعالیتهای روزنامهنگاریاش در یادها بماند. پیش از سال ۱۹۶۷، گارسیا مارکز دو رمان با نامهای «توفان برگ» (۱۹۵۵) و «ساعت شوم» (۱۹۶۲) و چندین داستان کوتاه خلق کرد. آثار نخستین او توجه چندانی را به خود جلب نکرد، اما با انتشار رمان «صد سال تنهایی» بود که این نویسنده به آوازهای جهانی دست یافت. این رمان، که از شاهکارهای قرن بیستم و نمونهای برجسته از سبک رئالیسم جادویی به شمار میرود، با در هم آمیختن واقعیتها و رویدادهای تاریخی با عناصر شگفتانگیز و خارقالعاده، خوانندگان را مسحور خود کرد؛ شگردی که مارکز آن را از استاد کوبایی خود، آلخو کارپانتیه، یکی از بنیانگذاران رئالیسم جادویی، آموخته بود. در ادامهٔ مسیر پربار نویسندگی، مارکز آثاری چون «پاییز پدرسالار» (۱۹۷۵)، «گزارش یک مرگ از پیش اعلام شده» (۱۹۸۱)، «عشق سالهای وبا» (۱۹۸۵)، «ژنرال در هزارتوی خود» (۱۹۸۹، که به عنوان سیاسیترین رمان مارکز شناخته میشود و روایتی داستانی از واپسین روزهای زندگی سیمون بولیوار، فرمانده انقلابی و دولتمرد ونزوئلایی است) و «از عشق و دیگر اهریمنان» (۱۹۹۴) را منتشر ساخت. در این میان، «عشق سالهای وبا» جایگاهی ممتاز دارد و داستان عشقی را روایت میکند که دههها به درازا میکشد تا به وصال بینجامد. این رمان که وقایع آن در جامعهای در آمریکای جنوبی، در بازه زمانی اواخر دهه ۱۸۷۰ تا اوایل دهه ۱۹۳۰ رخ میدهد، به مضامینی چون عشق، سالخوردگی و مرگ میپردازد و سرگذشت زوجی را به تصویر میکشد که درگیرودار جنگها و شیوع بیماری وبا، با چالشهای بسیار مواجه میشوند. افزون بر این، مارکز وقایعنگاری ژورنالیستی تأثیرگذاری از آدمرباییهای مرتبط با قاچاق مواد مخدر در کلمبیا را با عنوان «گزارش یک آدمربایی» به چاپ رساند. در سال ۱۹۹۹، پزشکان ابتلای گارسیا مارکز به سرطان غدد لنفاوی را تشخیص دادند. پس از این واقعه، او در سال ۲۰۰۲ کتاب «زیستن برای بازگفتن» را به رشته تحریر درآورد که به نوعی زندگینامه خودنوشت او به حساب میآید و سی سال نخست زندگیاش را روایت میکند. در سال ۲۰۰۴ نیز، کتاب «خاطرات روسپیان سودازده من» را منتشر کرد که در بسیاری از نقاط جهان به عنوان آخرین اثر داستانی منتشر شده از او شناخته میشود. گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ چشم از جهان فروبست.
درباره بهمن فرزانه
بهمن فرزانه، مترجم سرشناس ایرانی، در سال ۱۳۱۷ دیده به جهان گشود. او که به چهار زبان زندهٔ دنیا یعنی ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی و اسپانیایی تسلط کامل داشت، کارنامهای پربار با ترجمهٔ بیش از ۵۰ کتاب به زبان فارسی از خود به یادگار گذاشته است. فرزانه در گزینش کتابها برای ترجمه، دقت و وسواس بسیاری به خرج میداد و از پیشگامانی بود که آثار گابریل گارسیا مارکز را به مخاطبان ایرانی معرفی کرد. او سالیان دراز در شهرهای فلورانس و رم ایتالیا اقامت داشت، اما در فصل بهار سال ۱۳۹۲ با هدف استراحت به ایران بازگشت و اعلام کرد که قصد بازگشت مجدد به ایتالیا را ندارد. او در هفدهم بهمنماه همان سال، بهمن فرزانه در ۷۵سالگی در تهران دار فانی را وداع گفت.
فهرست کتاب دوازده داستان سرگردان
آقای رئیس جمهور، سفر بخیر (Bon Voyage, Mr. President)
داستان درباره یک رئیس جمهور سابق و تبعیدی ۷۳ ساله از یک کشور آمریکای لاتین است که برای درمان یک بیماری مرموز و دردناک به ژنو سفر میکند. در آنجا با هومero ری، یک راننده آمبولانس هموطن و همسرش لازارا آشنا میشود که تلاش میکنند به او کمک کنند، اما در عین حال نیمنگاهی نیز به منافع خود دارند. داستان به مضامین پیری، تنهایی در غربت، وقار از دست رفته و روابط انسانی در شرایط دشوار میپردازد.
قدیسه (The Saint)
مارگاریتو دوآرته، پس از یازده سال از مرگ دختر هفتسالهاش، متوجه میشود که جسد او به طرز معجزهآسایی سالم و دستنخورده باقی مانده و حتی بوی گل میدهد. او با این باور که دخترش یک قدیسه است، ۲۲ سال از عمر خود را صرف میکند تا این موضوع را در واتیکان به اثبات برساند و دخترش را به عنوان قدیسه به رسمیت بشناسند.
هواپیمای زیبای خفته (Sleeping Beauty and the Airplane)
راوی داستان، مردی است که در یک پرواز از پاریس به نیویورک، کنار زنی بسیار زیبا و جوان مینشیند. زن بلافاصله پس از نشستن به خواب عمیقی فرو میرود و مرد در تمام طول سفر مسحور زیبایی او شده و در خیال خود با او ارتباط برقرار میکند، بدون آنکه زن حتی یک بار بیدار شود یا نگاهی به او بیندازد.
خواب تعبیر میکنم (I Sell My Dreams)
راوی با زنی به نام فریدا آشنا میشود که ادعا میکند از طریق تعبیر و فروش رویاهای پیشگویانهاش امرار معاش میکند. داستان ملاقاتهای راوی با این زن در شهرهای مختلف اروپایی و توانایی عجیب او در دیدن آینده در خوابهایش را روایت میکند.
فقط آمدم تلفن کنم (I Only Came to Use the Phone)
ماریا دِلالوز سِروانتس، بازیگر مکزیکی، در مسیر بارسلون با اتومبیل کرایهایاش دچار مشکل میشود. او برای اینکه به همسرش، که یک شعبدهباز است، اطلاع دهد که دیرتر میرسد، به دنبال تلفن میگردد و ناخواسته وارد یک آسایشگاه روانی زنان میشود. در آنجا او را با یکی از بیماران اشتباه میگیرند و علیرغم تلاشهایش، نمیتواند مسئولان را متقاعد کند که اشتباهی رخ داده است.
وحشتهای ماه اوت (The Ghosts of August)
یک خانواده برای بازدید به قلعهای تاریخی در توسکانی ایتالیا میروند که گفته میشود توسط روح لودوویکو، ارباب رنسانسی که همسرش را به قتل رسانده، تسخیر شده است. با وجود شک و تردید اولیه، راوی در نیمهشب با تجربهای مواجه میشود که باور او به داستان ارواح را دگرگون میکند.
اتومبیل مشکی (The Black Car - اشاره به داستان ماریا دوس پراسرس | María dos Prazeres)
ماریا دوس پراسرس، یک فاحشه سابق و سالخورده برزیلی ساکن بارسلون، پس از دیدن خوابی مبنی بر مرگ قریبالوقوعش، با وسواس زیاد شروع به تدارک مراسم خاکسپاری خود میکند. او حتی سگش را آموزش میدهد که بر سر مزارش گریه کند. اما سرنوشت، غافلگیری دیگری برای او در نظر گرفته است.
هفده انگلیسی مسموم شده (Seventeen Poisoned Englishmen)
پرودنسیا لینه\u200cرو، بانویی سالخورده از آمریکای لاتین، برای دیدار با پاپ به رم سفر کرده و در هتلی در ناپل اقامت میکند. او شاهد مرگ تدریجی و مرموز هفده گردشگر انگلیسی است که همگی در اتاق کناری او اقامت دارند و به نظر میرسد دچار مسمومیت غذایی شدهاند.
باد سرد شمالی (Tramontana)
در دهکدهای ساحلی در کاتالونیا، مردم از باد شدیدی به نام ترامونتانا وحشت دارند که گفته میشود باعث جنون و خودکشی میشود. راوی داستان گروهی از جوانان اهل کارائیب را به یاد میآورد که یکی از آنها تلاش میکند قبل از وزیدن دوباره این باد مرگبار، از دهکده فرار کند.
تابستان سعادتمند خانم فوربس (Miss Forbes's Summer of Happiness)
دو برادر نوجوان در غیاب والدینشان، تابستانی را در جزیرهای در ایتالیا تحت سرپرستی خانم فوربس، یک پرستار بچه آلمانی بسیار سختگیر و مقرراتی، میگذرانند. بچهها که از قوانین خشک و بیروح او به ستوه آمدهاند، به شیوههای مختلفی سعی در مقابله با او دارند، تا اینکه اتفاقی تراژیک و مرموز رخ میدهد.
نور مثل آب است (Light Is Like Water)
توتو و خوئل، دو برادر کوچک که در مادرید زندگی میکنند، از والدینشان یک قایق پارویی و سپس تجهیزات غواصی هدیه میگیرند. آنها در غیاب والدین، با شکستن لامپها، آپارتمان خود را از نور پر میکنند، به طوری که نور مانند آب جاری میشود و آنها در این دریای نور به قایقرانی و غواصی میپردازند. این بازی خیالی در نهایت به فاجعهای منجر میشود.
رد خون تو روی برف (The Trail of Your Blood in the Snow)
نِنا داکونته، دختری جوان و ثروتمند اهل کلمبیا، در ماه عسل خود در پاریس، انگشتش را با خار یک شاخه گل رز زخمی میکند. این زخم کوچک بند نمیآید و سفر عاشقانهی او و همسرش، بیلی سانچز، به تلاشی تبآلود و کابوسوار برای یافتن کمک پزشکی در بیمارستانهای پاریس تبدیل میشود که با بوروکراسی و بیتفاوتی مواجه میشوند.
بخشی از کتاب دوازده داستان سرگردان
«کارمند بنگاه کفن و دفن چنان سر وقت آمد که ماریا دوش پرازِرش هنوز قطیفه به تن داشت و بیگودیهای سرش را هم باز نکرده بود. فقط فرصت کرد گل سرخ به پشت گوش بزند تا چهرهاش آن طور که حس میکرد، نباشد. در را که باز کرد از ریخت و قیافهاش خیلی بیشتر بدش آمد. برخلاف انتظارش مردی با قیافه شوم تجّار مرگ پشت در نبود، جوانکی بود خجالتی با کت چهارخانه و کراواتی با پرندههای رنگارنگ. جوان با وجود بهارِ غیرقابل اعتماد بارسلون، پالتو به تن نداشت. بادهای پیچیده به هم و باران ریز، بهارِ شهر را از زمستان غیرقابل تحملتر میکرد. ماریا دوش پرازرش که مردان بیشماری را در ساعات مختلف پذیرفته بود، از دیدن جوانک خجالت کشید. به تازگی هفتاد و شش ساله شده بود و اطمینان داشت پیش از فرا رسیدن کریسمس جهان را ترک خواهد کرد. با این حال دلش میخواست در را ببندد و از کارمند کفن و دفن بخواهد لحظهای صبر داشته باشد تا برود و برای پذیرفتن او، لباس بپوشد. ولی بعد فکر کرد جوانک در پاگرد پشت در از سرما منجمد خواهد شد، در نتیجه او را به خانه راه داد. گفت: «مرا ببخشید که با قیافه خفاشوار شما را میپذیرم، ولی پنجاه سال است در کاتالونیا زندگی میکنم و اولین مرتبه است که میبینم یک نفر درست سر وقت آمده است.»
با لهجه سلیس کاتالونی صحبت میکرد، گرچه واژگانش کمی قدیمی به نظر میرسید و آهنگ شاعرانه زبان پرتغالی فراموش شدهاش نیز به گوش میرسید. با وجود سن و سال و بیگودیهای چون سیم خاردارش، به هر حال زنی بود لاغراندام و دورگه و زندهدل، با گیسوانی زبر و چشمانی زردرنگ و درنده. مدتها بود دلش به حال مردها نمیسوخت. پسرک فروشنده مرگ که چشمانش پس از نور خیابان هنوز به تاریکی عادت نکرده بود، حرفی نزد، فقط تخت کفشهایش را با قالیچه جلوی در پاک کرد و با تعظیم دست او را بوسید.»
حجم
۱۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه