
کتاب روزگار ملخ
معرفی کتاب روزگار ملخ
کتاب روزگار ملخ نوشتهٔ مجید رحمانی (متولد ۱۳۴۶) و ویراستهٔ «سحر لطفعلی» است. نشر صاد این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران (ادبیات و جنگ) قرار گرفته، رمانی است که با نگاه به داستان سیاوش در شاهنامهٔ فردوسی نوشته شده است. این رمان اقتباسی با پرداختن به موضوعات اجتماعی و انسانی مخاطبان گستردهای را جذب خود کرده است. سیاوش و کیومرث از شخصیتهای اصلی این رمان ایرانی هستند. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب روزگار ملخ اثر مجید رحمانی
کتاب «روزگار ملخ» که در سال ۱۴۰۲ منتشر شده، رمانی است که با نگاه به داستان سیاوش از شاهنامهٔ فردوسی نوشته شده است. از شخصیتهای این رمان میتوان به «سیاوش»، «کیومرث»، «ایراندخت»، «تورنگ» و «ایزد» اشاره کرد. این رمان به بررسی موضوعات اجتماعی و انسانی پرداخته و روایتگر زندگی و چالشهای شخصیتهای مختلف در جامعه شده و به مسائل روزمره و دغدغههای آنها ئرداخته است. «مجید رحمانی» سعی کرده است احساسات و تجربیات شخصیتهای داستان را به تصویر بکشد. سبک نوشتاری او معمولاً شامل توصیفهای زیبا و عاطفی است که خواننده را به دنیای داستان نزدیک میکند. رمان «روزگار ملخ» که با هدف بازآفرینی داستان سیاوش نوشته شده، او را نه در هیبت یک قهرمان دستنیافتنی بلکه بهمثابهٔ انسانی خاکستری نشان داده است. سیاوش در شاهنامه نماد پاکی و نیکی مطلق است، اما در این روایت امروزیْ انسانی است با ضعفها، تردیدها و اشتباههایی همچون ما. پس «روزگار ملخ» روایتی امروزی است و وابسته به زمان و مکان خاصی نیست. هجوم ملخ در این اثر استعارهای است از آشفتگی ذهن، زشتی گفتار و انحراف در کردار. بخشهای کتاب نیز بر همین پایهٔ سامان یافتهاند؛ «نیکپنداران»، «نیکگفتاران»، «نیککرداران» و «نیکفرجام»، اما با تفسیرهایی تازه و شخصیتهایی که یادآور چهرههای شاهنامهای هستندو از نو خلق شدهاند. یک انگیزه نویسنده از نوشتن این اثر فقدان بازخوانیهای تازه از شاهنامه بوده است. وقتی جستوجو کرده، تنها رمانی که به ذهنم رسیده «سووشون» به قلم «سیمین دانشور» بوده است؛ رمانی که به سنت سیاوشان اشاره دارد. «مجید رحمانی» معتقد است کمتوجهی به متون عظیم همچون شاهنامه، شاید دلیل کمخوانی چنین داستانهایی هم باشد. خواندن شاهنامه به نثرِ «حشمتالله ریاضی» انگیزهای برای این نویسنده شد تا با برداشتی نو راهی تازه بگشاید. بخشی از این رمان وامدار خاطرات نویسنده از دزفول است؛ شهری که سالها پیش در روزهای موشکباران در آن سرباز بود. «مجید رحمانی» برای نوشتن این کتاب دوباره به آنجا برگشته، با مردمش حرف زده، گریهها و لبخندهایشان را دیده، در کنار مزارها نشسته و صدای زندگی و جنگ را با تمام وجود شنیده است. یکی از درونمایههای اصلی این داستان جنگ ایران و عراق است. با «مجید رحمانی» همراه شوید.
خلاصه داستان روزگار ملخ
در ابتدای این رمان «کیومرث» مردی تنها و دلگرفته است که پس از طلاق از همسرش «توراندخت» با «سوزان» آشنا میشود. او به اصرار دوستش «تورنگ» تصمیم میگیرد با سوزان ازدواج کند، اما شک و تردید نسبت به گذشتهٔ سوزان و ارتباط مشکوک تورنگ با او ذهنش را آشفته کرده است. در فضای سرد و برفی شهر، کیومرث نماز میخواند، با دوستان قدیم روبهرو میشود و خاطرات و حرفهای «فرج»، یکی از آشنایانش شکهایش را بیشتر میکند. درگیری خیابانی بین «نادر» سبزیفروش و یک دستفروش هم خشم درون کیومرث را شعلهور میکند و او را وارد دعوا میکند. کیومرث تنها و پریشان با ذهنی آشفته بهسمت خانه بازمیگردد؛ خانهای که دیگر مثل گذشته برایش مأمن آرامش نیست و یلدایی در پیش دارد که در آن، گرمای خانواده و اطمینان جای خود را به شک و بیقراری داده است. از طرف دیگر، «سیاوش» سربازی است که به مرخصی آمده و حالا به خانهٔ پدری بازمیگردد؛ خانهای که پس از جدایی مادرش حالا زنی به نام سوزان در آن زندگی میکند. او در کوچه، سوزان را میبیند و خاطرات مادر، گذشتهٔ خانواده و کودکیاش در ذهنش زنده میشود. پدرش، کیومرث پیرتر و شکستهتر از گذشته شده و سیاوش بین احساسات متناقض نسبت به پدر، مادر و سوزان درگیر است. سیاوش با وجود دلخوری و رنج تصمیم میگیرد وارد خانه شود. در خانه اشیا و فضا دیگر بوی مادرش را نمیدهد. او در سکوت و نگاههای پرمعنا با پدر روبهرو میشود. میان خاطرهها و حسرتها بهتنهاییِ خودش پی میبرد و با واقعیت تغییرات زندگی روبهرو میشود. داستان با تصویری از حمامرفتن سیاوش و مواجههٔ او با حلقهٔ ماریشکل در آینه ادامه پیدا میکند.
چرا باید کتاب روزگار ملخ را بخوانیم؟
مطالعهٔ این رمان شما را با اثری داستانی و اقتباسی همراه و عظمت شاهنامهٔ ابوالقاسم فردوسی را یادآوری میکند؛ همچنین نویسنده به طرح مسائل انسان معاصر و موضوعات اجتماعی و جنگ ایران و عراق پرداخته است.
کتاب روزگار ملخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان اقتباسی، دانشجویان و پژوهشگران حوزهٔ ادبیات و علوم اجتماعی و کسانی که بهدنبال درک بهتر مسائل و دغدغههای روزمرهٔ انسانها در جامعه هستند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزگار ملخ
«سوزان برورویی به هم زده بود. کوچه که میآمد گاهی چادر گلدار صورتیرنگ از سرش سُر میخورد. بیرون میایستاد و با زنهای همسایه اختلاط میکرد. فرج پشت دیوار؛ وقتی از لای در او را میدید؛ کبوترها از یادش میرفت. فکر میکرد صدای سوتهایش به کبوترها نمیرسد. وقتی زبانش را زیر لثه میگذاشت و صدای تیز و بُرنده سوت را از زیر لبهایش بیرون میفرستاد، بیتاب سوزان میشد و حسی سوزنده لبهایش را میگداخت. کمی از ظهر گذشته، قارقار چند کلاغ بود روی سیمهای برق و رخوت خلوتی کوچه. سیاوش ایستاده بود و تابلو آرایشگاه «سوسن» را با عینک طبیاش میدید. کامیون پدرش را جلوی خانه نمیدید. نمیدانست که سوزان از پدر این را خواسته و یا غُرغُر فرج؟ کلاه سربازیاش را برداشت، موهایش از زیر زده بود. میخواست وارد کوچه شود که سوزان آمد بیرون و کنار در ایستاد. این بار دوم بود که او را جای مادرش در خانه میدید. برف پوچه میکرد. چند قدم جلوتر سمت راست کوچه، خانه گلناز بود. با همان در آبیرنگی که حالا در سردی هوا رنگش پوسته برداشته بود. یاد نشان قلبی افتاد که روی دیوار خانه با اردلان کشیده بودند. خاطرش رفت سمت چادر صورتی گلناز که مثل چادر سوزان از سرش سُر میخورد. یاد رنگهای آبی و سبز افتاد. یکی نشسته در چشمانی دختر و آن یکی حل شده در چشمان زنی. یکی دل پسری را لرزانده بود و آن یکی قلب پدری را صاحب شده بود. چشمان آبی رفته بود. اما سبز حضور داشت. چند متر جلوتر کنار خانه پدرش، به جای مادر، سوزان با زنهای همسایه حرف میزد. کبوترهای فرج مثل همیشه در آسمان چرخ میزدند. دلش هوای خانه را کرد. عطر غذای مادر که از آشپزخانه تا حیاط میپیچید را حس میکرد. برف کمی تندتر شد. زنهای همسایه از سوزان خداحافظی کردند. کبوترها نشستند روی تورهای قفس. فرج وقتی در بستهٔ خانهٔ سوزان را دید، رفت. سیاوش رسیده بود کنار خانه و به تابلوی نئون آرایشگاه نگاه میکرد. سعی کرد لحن صدای مادر را از صفحه افاف طلایی بشنود. حالا باید جرئت میکرد و زنگ را به صدا درمیآورد. وقتی دستش را کشید روی در سبزرنگ؛ حس کرد بوی تندی مشامش را آزرد. خواست پدر را زنده و سرحال تصور کند. بوی دود سیگار و روغن لباسهایش را به یاد آورد. پدر آمده بود در خاطر سیاوش. قسمتی از گوشت خونش، اینک سهم پدر بود که او را کشانده بود آنجا. روح انگیز همیشه میگفت گوشت همدیگر رو بخورن استخوان هم رو دور نمیاندازن.»
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه