دانلود و خرید کتاب لیلیت سمیرا سیدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب لیلیت

کتاب لیلیت

نویسنده:سمیرا سیدی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب لیلیت

کتاب لیلیت نوشتهٔ سمیرا سیدی است. انتشارات سخن این رمان معاصر و ایرانی را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرار می‌گیرد در باب زندگی دختری به نام «لیلا» است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب لیلیت اثر سمیرا سیدی

کتاب لیلیت که نخستین‌بار در سال ۱۴۰۱ منتشر شده، برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان ۱۷ فصل دارد.

خلاصه داستان لیلیت

«ليلا» دختری از عشيرهٔ «ابن اسود» و در حال تلاش برای ورود به دانشگاه است. روزی او متوجه می‌شود که تنها كسی است كه پس از درگيری قبيله‌ای، محكوم به دادن تاوان شده است؛ تاوانی كه بهای آن آزادی لیلا است. او قربانی اشتباه فرد ديگری شده و حالا بايد در اين راه يا جانش را بدهد يا جوانی‌اش را. ليلا جانش را انتخاب می‌كند.

چرا باید کتاب لیلیت را بخوانیم؟

مطالعهٔ این اثر باعث آشنایی شما با زندگی و شرایط دختری می‌شود که در یک عشیرهٔ عربی زندگی می‌کند.

کتاب لیلیت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب لیلیت

«چشم به آسمان دوخت و افکارش لابه‌لای ابرها به پرواز درآمد. به آن سفیدی لایتناهی خیره بود و به این فکر می‌کرد که کاش در این ابرها شهری جادویی وجود داشت که او آن را می‌یافت و به آن پناه می‌برد. از قضا به پسر پادشاه شهر برمی‌خورد و بی‌تعلل به هم دل سپرده و ازدواج می‌کردند. همان‌جا می‌ماند و فرزندانی دو رگه به دنیا می‌آورد که نیروهایی جادویی داشتند. یکی پادشاه بادها می‌شد، یکی پادشاه ابرها و دیگری ملکهٔ ستارگان! شاید دخترش هم عاشق مردی زمینی و فانی می‌شد و او دلش را می‌شکست، بعد از شکسته شدن دلش، ستاره‌های زیبای کهکشان یکی‌یکی کم‌فروغ شده و می‌افتادند!

و او باید آنجا مادری می‌کرد و ملکه را به خود می‌آورد، چراغش را روشن می‌کرد و به تخت خورشید می‌نشاند. ملکه‌ای زخمی که شاید روزی از زمینیان انتقام دل شکستهٔ خودش و مادرش را می‌گرفت.

با صدای خلبان به خود آمد:

ــ خانم‌ها و آقایان، ما در حال کاهش ارتفاع به سمت فرودگاه بین‌المللی اهواز هستیم، دمای هوا ۳۵ درجهٔ سانتی‌گراد و آسمان آفتابی است، لطفاً تا توقف کامل هواپیما و باز شدن درب‌های خروج، صندلی‌های خود را ترک نفرمایید! برای شما اوقاتی خوش در شهر زیبای اهواز را آرزو می‌کنیم.

لبخند به لبش نشست. الحق که با این ذهن فانتزی جای او در "مارول" خالی بود!

برگشت و به هامون خیره شد، چشمانش بسته بود، نمی‌دانست خواب است یا فقط... چشمانش را بسته!

دلش از رسیدن گرفته بود، کاش هیچ‌وقت نمی‌رسیدند، این مسیر تا ناکجا ادامه داشت و او تا ابد قصه‌سرایی می‌کرد.

از مرگ می‌ترسید! هنوز جوان بود، می‌خواست زندگی کند! هنوز هضم نکرده بود چیزهایی را که از سر گذرانده بود، هنوز نمی‌توانست باور کند، برادرش، پارهٔ تنش، هم‌خونش... داشت او را می‌کشت! چرا؟ چون می‌خواست زندگی کند محکوم به مرگ بود؟

اگر قرار بود آدم‌ها صاحب هم باشند که وقتی به دنیا می‌آمدند کنار دست و پایشان غل و زنجیر هم از رحم مادر درمی‌آمد! خدا انسان را آزاد آفریده و به او قدرت اختیار داده بود تا خودش عمل کند و عکس‌العمل ببیند، ولی بنده‌ها این حقیقت را به رسمیت نمی‌شناختند و همان ابتدا اختیار را از هر کسی که از آن‌ها قدرت کمتری داشت، گرفته و ورژنی عجیب از آدمیزادی که می‌پسندیدند روانهٔ بازار می‌کردند... و این هنر، شاه‌بیت غزل قبیله‌های عرب برای زنان بود!

بدتر از اینکه با پای خود به قبرستان رفت و اجازه داد عبدالرضا او را خفه کند، این بود که به خواست شیخ همراه آن‌ها به اهواز می‌رفت. به خودشان "کاروان مرگ" اگر لقب می‌داد بی‌راه نبود!

با رسیدن به اهواز و خروج از فرودگاه، همراه آن‌ها سوار ون‌های مشکی‌رنگی شدند که عقبشان آمده بودند و به عشیره رفتند، عبدالرضا و شیخ و افرادش در یک ون، هامون و لیلا در ون بعدی.

دلش با هر دقیقه نزدیک‌تر شدن به عشیره بی‌قرارتر می‌شد. یک دم دلش فرار می‌خواست و یک دم شوق دیدار عزیزانش را داشت.

با رسیدن به عشیره و وارد شدن به راه خاکی که یک طرفش را رودخانهٔ خشکیده و طرف دیگر را نخلستان گرفته بود، ناخودآگاه دست هامون را در دست گرفت و به او خیره شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۵۳۶ صفحه

حجم

۳۰۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۵۳۶ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان