دانلود و خرید کتاب رقیب های ازلی ربکا راس ترجمه اطلسی خرامانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب رقیب های ازلی

کتاب رقیب های ازلی

نویسنده:ربکا راس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رقیب های ازلی

کتاب رقیب های ازلی با عنوان اصلی «Divine Rivals» نوشتهٔ ربکا راس و ترجمهٔ اطلسی خرامانی است. انتشارات آذرباد این رمان را برای نوجوانان منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی آمریکا قرار می‌گیرد، با بهره‌گیری از داستان‌های اساطیری، یک عاشقانهٔ آخرالزمانی شده که به دو پدیدهٔ عشق و جنگ می‌پردازد«آیریس»، شخصیت اصلی این داستان برای برادرش و برای سرنوشتِ انسانیت و برای عشق می‌کوشد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب رقیب های ازلی اثر ربکا راس

کتاب رقیب های ازلی که نخستین‌بار در سال ۱۴۰۳ در ایران منتشر شد، یکی از کتاب‌های دوگانهٔ معروف ربکا راس است که در فصل‌هایی بسیار کوتاه و با روایتی نامه‌نگارانه، داستان دو رقیب و دو دل‌داده را شرح می‌دهد. رمان حاضر ماجرای جنگ‌های باستانی بین خدایان را به‌شکلی استعاری وارد روابط عاشقانه و انسانی کرده و کاراکترهای داستان را در مواجهه با شرایط و موجودات عجیب‌غریب به ورطهٔ آزمایش کشانده است. این رمان در سال ۲۰۲۳ میلادی بهترین رمان فانتزی و علمی - تخیلی بزرگسالان لقب گرفت و به‌عنوان یکی از پرفروش‌ترین رمان‌ها در لیست نیویورک‌تایمز انتخاب شد.

خلاصه داستان رقیب های ازلی

«آیریس» و «رومان» دو شخصیت اصلی رمان حاضر هستند که در دفتر یک روزنامه به شغل نویسندگی مشغولند. روزنامه بسیار پرطرف‌دار شده است؛ چراکه اخبار داغ جنگ را با تیترهای جنجالی منعکس می‌کند. این جنگ شبیه جنگ‌های کنونی نیست. خدایان باستانی پس از قرن‌ها سکوت و خواب بیدار شده‌اند و برای قدرت‌نمایی به هم، جنگ‌های وسیعی همچون جنگ جهانی اول را به راه انداخته‌اند. برادر آیریس مانند میلیون‌ها انسان دیگر ملعبهٔ دست خدایان شده و به جبهه اعزام شده است. آیریس که در نبود برادرش وظیفهٔ مراقبت از خود و مادر دائم‌الخمرش را به دوش کشیده، روزهای سخت کار و رقابت با همکارش رومان را در نامه‌هایی مکتوب و برای برادرش ارسال می‌کند. نامه‌های آیریس به‌شکل مخفیانه‌ای توسط رومان برداشته و خوانده می‌شود؛ سپس جواب‌هایی برای آیریس فرستاده می‌شود. ارتباط میان این دو شخصیت کم‌کم عاطفی می‌شود، اما آیریس هنوز از حقیقت آن خبر ندارد. وقتی این دو رقیبِ خبرنگار، رومن و آیریس عشق را در اعماق ارتباطی جادویی می‌یابند، باید برای پیونددادن سرنوشتشان به یکدیگر قدم در دلِ جهنم و نبردی میان خدایان بگذارند؛ خدایانی که بعد از قرن‌ها به خواب‌رفتن، یک‌بار دیگر تهدیدی بزرگ به حساب می‌آیند. این درحالی است که آیریسِ ۱۸ساله فقط خواهانِ کنار هم ماندن اعضای خانواده‌اش است. مادر او از اعتیاد رنج می‌برد و برادرش در خطِ مقدم مفقود شده است. آیریس به‌منظور غلبه بر نگرانی‌هایش برای برادر خود نامه‌ای می‌نویسد و آن‌ها را زیر درِ کمد سُر می‌دهد؛ نامه‌هایی که ناپدید می‌شود و به‌دست رومن می‌رسد. وقتی رومن به‌صورت ناشناس پاسخ آیریس را می‌دهد، ارتباطی میانشان شکل می‌گیرد که آیریس را تا خودِ خطوط مقدم جنگ همراهی می‌کند.

چرا باید کتاب رقیب های ازلی را بخوانیم؟

مطالعهٔ این اثر برای دوستداران رمان‌های فانتزی که شکل اسطوره‌ای دارند، لذت‌بخش است.

کتاب رقیب های ازلی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به نوجوانان دوستدارِ ادبیات داستانی قرن ۲۱ آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ربکا راس

ربکا راس (Rebecca Ross) یک نویسندهٔ آمریکایی است مدرک زبان و ادبیات انگلیسی خود را از دانشگاه جورجیا دریافت کرده است. او رمان‌هایی فانتزی برای نوجوانان و بزرگسالان می‌نویسد.

بخشی از کتاب رقیب های ازلی

«آیریس در باغچه زانو زده بود و داشت به خاک آب می‌داد. در طی روزهایی که از خط مقدم برگشته بود، چند جوانهٔ سبز از خاک بیرون زده و دیدن قد کشیدن ساقه‌های ظریفشان قلب آیریس را نرم می‌کرد. کیگان را تصور کرد که به‌زودی از جنگ برمی‌گشت و چقدر خوشحال می‌شد وقتی‌که می‌دید مریسول مطمئن شده که باغچه کاشته شده باشد. زیباترین باغچه و حتی چندان مرتب نبود؛ اما رفته‌رفته داشت بیدار می‌شد.

من یه چیز زنده رو توی فصل مرگ پرورش دادم.

وقتی‌که داشت با ملایمت انگشتش را بر روی نزدیک‌ترین ساقه می‌کشید، این فکر مدام در سرش تکرار می‌شد. آب‌پاشش خالی بود؛ اما همچنان بر روی زمین مانده بود و می‌گذاشت رطوبت خاک به‌زانوی لباسش نفوذ کند.

احساس خستگی و سنگینی داشت. روز پیش کار دفن کردن تمام مردگان را به پایان رسانده بودند.

اتی گفت: «فکر می‌کردم اینجا پیدات کنم.»

آیریس سر برگرداند و دوستش را دید که بر روی ایوان پشتی ایستاده و دستش را در برابر نور خورشید بعدازظهر، سایبان چشمانش کرده بود.

آیریس پرسید: ‌«مریسول به کمکم نیاز داره؟»

«نه، راستش.» درنگی کرد و با نوک چکمه به خرده‌سنگی لگد زد.

«چی شده، اتی؟ داری نگرانم می کنی.»

اتی گلویی صاف کرد و گفت: «رومن از درمانگاه برگشته. الان داره توی اتاقش استراحت می‌کنه.»

«اوه.» آیریس دوباره توجهش را به خاک دوخت؛ اما تپش قلبش به ناگاه سرعت گرفته بود. دو روز از زمانی که نامه‌ها را در مشت گرفته و به ملاقاتش رفته بود، می‌گذشت. دو روز از آخرین باری که او را دیده یا با او حرف زده بود. دو روزی را که آیریس به نظم دادن به احساساتش گذرانده و سعی کرده بود برای کاری که باید می‌کرد تصمیمی بگیرد. «خُب، به گمونم این خبر خوبیه.»

«فکر می‌کنم باید بری ببینیش، آیریس.»

«چرا؟» نیاز به چیزی داشت که حواسش را پرت کند. بله، علف هرزی پیدا کرد که می‌توانست آن را از خاک بیرون بکشد. به‌سرعت علف را از ریشه درآورد، چراکه می‌خواست دستانش را مشغول نگه دارد.

اتی گفت: «مطمئن نیستم بینتون چه اتفاقی افتاده و فضولی نمی‌کنم. تموم چیزی که می‌دونم اینه که حال رومن چندان خوب به نظر نمی‌آد.»

این کلمات تا مغز استخوان آیریس را منجمد کردند.

«خوب به نظر نمی‌آد؟»

«منظورم اینه که... انگار روحش خرد شده و می‌دونی که در مورد سربازان زخمی با روحیهٔ ضعیف چی می‌گن.»

آیریس در پاسخ گفت: «کیت خبرنگاره.» اما صدایش لرزشی پیدا کرده بود. بدون اینکه بتواند جلوی خود را بگیرد نگاهی به پنجرهٔ اتاق او در طبقهٔ دوم انداخت و روزی را به یاد آورد که رومن از چارچوب خم شده و تکه کاغذی را به سمتش پرت کرده بود.

پنجره‌اش حالا بسته و پرده‌هایش کشیده بود.

اتی ساکت ماند. سکوت درنهایت نگاه آیریس را دوباره به سمت او کشاند.

اتی پرسید: «می‌شه لطفاً بری و بهش سر بزنی؟ من به جات به باغچه آب می‌دم.»

پیش از آنکه آیریس بتواند بهانه‌ای دست‌وپا کند، اتی آب‌پاش فلزی را از او گرفت و به سمت چاه به راه افتاد.

آیریس لبش را گزید، بلند شد و خاک را از لباسش تکاند. کثیفی دستانش را دید و در مقابل کاسهٔ روشویی مریسول قدری توقف کرد تا آن‌ها را بشوید؛ اما بعد آهی کشید و از این کار منصرف شد. رومن او را در کثیف‌ترین و درهم‌ریخته‌ترین حالت ممکن دیده بود.

آیریس از پله‌های خانه که غرق در سایه‌های خاموش بود، بالا رفت. وقتی در اتاق رومن را دید که رو به دنیا بسته شده بود، قلبش با سرعت بیشتری به تپش افتاد. در برابر در درنگی کرد و به فراز و نشیب تنفسش گوش سپرد. بعد خود را به خاطر بزدل بودن سرزنش کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۳۷۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان