کتاب شهری از خواب
معرفی کتاب شهری از خواب
کتاب شهری از خواب نوشتهٔ جابر حسین زاده نودهی است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان بههمپیوسته، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب شهری از خواب
کتاب شهری از خواب برابر با یک مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «دستهایی از شبِ جنگل»، «نفسهایی از سیمان»، «طرحی از فلاکت»، «پرههایی از خورشید» و «دشتی از گِل». کتاب «شهری از خواب» مجموعه داستانی است بههمپیوسته با المانهای تکرارشونده که همچون ستون فقرات مجموعه، بار روایی را بر دوش میکشند. داستانها در حالوهوایی مالیخولیایی در پی هم میآیند و همدیگر را تکمیل میکنند؛ از مردی که در خلوت خود زوزه میکشد تا آن دیگری که در خواب بدل میشود به مادهگرگی تولهازدستداده و در پی خون و نیز دختری که بیدار میشود در خوابِ زنی دیگر.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب شهری از خواب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شهری از خواب
«هفت نفر بودند. سه دیگ بزرگ میبستند به خودشان و میزدند به کوه. سنت نذری در آن دهِ محصور در دره سالها بود و ــ چه کسی میدانست ــ قرنها بود که بود و حالا هم بر گردن این جوانها بود که هر کجا باشند خودشان را برسانند و گرمکنهای قدیمیشان را بپوشند و با کفشهای کتانی و با کمترین امکانات راه پرشیب دامنه را بگیرند و بروند بالا. بقچههای پر از سبزی و حبوبات و گوشت را بگیرند بر دوش و دو روز و دو شب راه بروند و کمی استراحت کنند و باز راه بیفتند تا برسند به ده که از آن بالا شبیه خبری بد افتاده بود یک گوشه تا کسی بیاید و برش دارد. جوانها از بچگی مدام داستان را شنیده بودند. اینکه جد بزرگِ تمامشان، جد بزرگ تمام اهالی روستای خودشان، سالها قبل خوابی میبیند. مرد خواب دهی کوچک و دورافتاده را میبیند که میان کوهی قرار گرفته که فقط از یک طرف آن میتوان با چهارپا به نزدیکترین قریههای اطراف رفت. کوه، شبی از آخرین شبهای پاییز، با صدای غرش سهمگینی اهالی را بیدار میکند. زمین از جا کنده میشود و روان میشود کوه. قیامت میشود. آن سمتِ آزادِ ده با رانش زمین مسدود میشود و مردم میمانند و خودشان. روزها و هفتهها میگذرد و سرما سنگینتر مینشیند روی سر ده و کسی برای کمک نمیآید. مردم گرفتار میشوند و به دو ماه نکشیده تمام خوردنیهای موجود تمام میشود. مواد غذایی جیرهبندیشده ته میکشد و فقط آب پیدا میشود برای خوردن. مردم از سینه کوه راه میافتند برای فرار از ده محصور و کوه جوابشان میکند، دستههای چندنفری را که راه افتادهاند برای آوردن کمک یا فرار میغلتاند پایین. جای پاهای لغزنده آنها تاب وزنشان را نمیآورد و سرازیر میشوند پایین. میمیرند، با دست و پاهایی شکسته برمیگردند و میدانند که کوه نفرینشان کرده. کوه آن بالا، دورتادور نشسته به تماشای مردنشان. کمی میگذرد تا اینکه مردم از سر ناچاری سگ و خرهایشان را میکشند و توی دیگ میاندازند و کمی بعد دیگر جنبندهای روی زمین و ریشه گیاهی زیر آن پیدا نمیشود برای جویدن. چند نوزادِ ده یکییکی میمیرند و ریشسفیدها بهاجبار حکم میدهند به خوردن گوشت نوزادان. زمستان طولانی میشود و نوبت بچهها میشود که از بیطاقتی جان بدهند. مردم بچههای جانباخته را خورشت میکنند و پخش میکنند بین خودشان و کمکم باقی مردم شروع میکنند به مردن و بیدعوا و بیجنجال خورده میشوند تا آنها که زندهاند چند صباحی بیشتر بتوانند عمر کنند شاید که کسی بیاید به کمک. تیغههای افراشته دامنه کوه، دورتادور ده، نظاره میکنند و به احدی اجازه نمیدهند از سینه پرشیبشان بالا برود به درخواست کمک. به رساندن صدای اهالی. جد بزرگ خواب را چند بار دیگر هم میبیند و هر بار با جزئیاتی تازه.»
حجم
۷۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه