
کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم
معرفی کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم
معرفی کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم
کتاب الکترونیکی «آه سردی بودم که به جهان بیرون رانده شدم» نوشتهٔ ماهرخ موسیپور و با ویراستاری آراسته بیداربخت، اثری داستانی در ژانر رمان خانوادگی و اجتماعی است که توسط انتشارات آردین منتشر شده است. این کتاب با نگاهی به روابط پیچیدهٔ خانوادگی، دغدغههای نوجوانی و جستوجوی هویت، روایتی از زندگی دختری جوان را در بستر خانوادهای سنتی و پررمز و راز روایت میکند. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم
این رمان در فضایی خانوادگی و اجتماعی میگذرد و داستان زندگی دختری به نام «زری» را روایت میکند که در خانهای بزرگ و پر از خاطره، میان پدر و مادری با رفتارهای متفاوت و گاه متناقض رشد میکند. کتاب در دورهای معاصر و در بستر جامعهای سنتی روایت میشود و دغدغههای نوجوانی، محدودیتهای اجتماعی و خانوادگی، و جستوجوی هویت را به تصویر میکشد. نویسنده با تمرکز بر روابط میان اعضای خانواده، به ویژه رابطهٔ زری با پدر و مادرش، به مسائلی مانند عشق، آزادی، استقلال، و رازهای پنهان در گذشتهٔ خانواده میپردازد. فضای داستان با توصیف خانهای قدیمی، باغچهها، و اشیای خاطرهانگیز، حس نوستالژی و دلتنگی را به خواننده منتقل میکند. روایت کتاب از زبان اول شخص و با نگاهی درونی به احساسات و افکار شخصیت اصلی پیش میرود و مخاطب را با چالشهای ذهنی و عاطفی او همراه میکند. در کنار روایت زندگی روزمره، کتاب به تدریج پرده از رازهایی برمیدارد که گذشتهٔ خانواده را در هالهای از ابهام قرار دادهاند و کنجکاوی شخصیت اصلی را برای کشف حقیقت برمیانگیزند.
خلاصه کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!داستان با روایت «زری»، دختر نوجوانی آغاز میشود که در خانهای بزرگ و پر از اشیای قدیمی و خاطرهانگیز زندگی میکند. او کوچکترین فرزند خانواده است و رابطهای پیچیده با پدر و مادرش دارد؛ پدری هنرمند، سختگیر و در عین حال مهربان که ابراز محبتش محدود و کنترلشده است و مادری عاطفی و وابسته که عشقش گاه به اسارت میماند. زری در جستوجوی هویت خود و پاسخ به پرسشهایی دربارهٔ گذشتهٔ خانواده، با محدودیتهای زیادی روبهروست. او از کودکی تا نوجوانی، همواره با احساس کمبود محبت پدر و وابستگی شدید مادر دستوپنجه نرم میکند و در تلاش است تا استقلال و آزادی خود را به دست آورد. کنجکاوی دربارهٔ رازهای خانوادگی، تفاوت رفتار والدین با او و خواهرانش، و خاطرات مبهم از کودکی، زری را به جستوجوی حقیقت وامیدارد. در این مسیر، او با چالشهایی مانند ممنوعیت ادامه تحصیل، محدودیتهای ارتباطی، و فشارهای سنتی روبهرو میشود. روایت داستان با توصیف دقیق احساسات، گفتگوهای ذهنی و کشمکشهای درونی زری پیش میرود و مخاطب را با دغدغههای یک دختر جوان در جامعهای سنتی و خانوادهای پررمز و راز همراه میکند. پایان داستان افشا نمیشود اما مسیر رشد، استقلالطلبی و جستوجوی حقیقت در زندگی زری محور اصلی روایت است.
چرا باید کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم را خواند؟
این کتاب با پرداختن به روابط خانوادگی، چالشهای نوجوانی و جستوجوی هویت، تصویری ملموس از دغدغههای نسل جوان در خانوادههای سنتی ارائه میدهد. روایت صمیمی و درونی شخصیت اصلی، خواننده را به دل احساسات و افکار او میبرد و امکان همذاتپنداری با تجربههایش را فراهم میکند. همچنین، کتاب به موضوعاتی مانند استقلال، آزادی، عشق و رازهای پنهان در خانواده میپردازد و فرصتی برای تأمل دربارهٔ نقش والدین و فرزندان در شکلگیری شخصیت و آینده فراهم میآورد.
خواندن کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای خانوادگی و اجتماعی، نوجوانان و جوانانی که با دغدغههای هویت، استقلال و روابط والدین و فرزند روبهرو هستند، و همچنین کسانی که به روایتهای روانشناختی و درونی علاقه دارند، مناسب است.
بخشی از کتاب تقدیر، تصمیم، تطهیر، تسلیم
«آه سردی بودم که به جهان بیرون رانده شدم. ابتدا چیزی نمیفهمیدم و نمیدانستم تقدیرم چیست فقط احساس کردم اگر تصمیم بگیرم میتوانم ناب و خالص بشوم و پس از پاک شدن به میان آسمانها راهم خواهند داد و در آنجا تطهیر خواهم یافت. ازآنپس رعنا و زیبا خواهم شد و پس از باریدن بر سر بیگانه و آشنا دریا خواهم شد.جواهر، طلاء پدر مرا صدا میکرد و من به این کلمات که با مهربانی ادا میشد گوش میکردم. میخواستم هزاران بار این کلمات را با گوشهایم بشنوم. به خودم میگفتم با این محبت که صدایم میکند چرا همیشه از من گریزان است؟ چرا هبچوقت مرا نمیبوسد و دستی بر سرم نمیکشد؟ دوباره پدر صدایم کرد.زری» پری» طلاء بیا کارت دارم. به اتاق پدر رفتم. او داشت خط مینوشت. بدون اینکه به چشمانم نگاه کند. از من میخواست نظرم را برای نوشتهاش بگویم. یک بیت شعر از سعدی بود:کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدارپدر خیلی قشنگ است. هم خط اش و هم معنیاش. دلم میخواست او را ببوسم. تا خواستم خودم را در آغوشش بیندازم از اتاق بیرون رفت. اصلاً نخواست عشق و اشتیاق مرا در چشمانم ببیند. وقتی به دنبالش رفتم و دستش را کشیدم گفت میخواهد تنها باشد و حوصله بچهبازیهای مرا ندارد. با چشمانی نمناک و دلی پر از غصه به اتاقم رفتم. نمیدانستم به کدامین گناه در چشمانم نگاه نمیکند. به گذشتهها فکر میکردم. میخواستم آخرین آغوش و بوسهاش را به یاد بیاورم. چرا پدر مثل آنوقت که بچه بودم بغلم نمیکرد و چرا مثل پدرهای دیگر رفتارش محبتآمیز نبود. در گفتارش بسیار مهربان بود. ولی هیچوقت به صورتم نگاه نمی کرد. بازهم فکر و ذهنم بهطرف گذشتهها رفت تا لذت آخرین بوسه پدرانهاش را به یاد بیاورم. وقتی کلاس سوم ابتدایی را تمام کردم بوسههای پدر تمام شد. به خودم میگفتم چه رازی است بین بوسههای پدر و کلاس سوم من؟ اوایل کلاس چهارم بودم که یک روز صدایم کرد:-زری» تو دیگر بزرگ شدهای و نباید خودت را در بغلم بیندازی و مرا ببوسی.-پدر چرا نباید شما را ببوسم؟ قسم میخورم حتی یک سانت هم قدم بلند نشده. خودتان نگاه کنید» اصلاً بزرگ نشدهام.زری بزرگ شدهای و خودت نمیدانی.»
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه