
کتاب درازکش در ساعت خواب
معرفی کتاب درازکش در ساعت خواب
کتاب درازکش در ساعت خواب نوشتهٔ زهرا شاهی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب درازکش در ساعت خواب
زهرا شاهی در کتاب درازکش در ساعت خواب داستان دو مرد را روایت کرده است؛ یک هنرمند و یک محافظ شخصی. فصلهای کتاب بهصورت یکی در میان از زبان این دو مرد بیان میشود و خواننده را با زندگی، افکار و دنیای هر کدام آشنا میکند. در اواسط داستان، نقطهٔ تلاقی زندگی این دو شخصیت که از نظر فکر، شغل و طبقهٔ اجتماعی با یکدیگر متفاوتند، آشکار میشود.
«متین»، شخصیت اصلی داستان، از قشر ضعیف جامعه برخاسته و با روحیهای لاتمنش، بهعنوان محافظ شخصی شخصیتهای مهم سیاسی مشغول به کار است. او در کنار توصیف شغل پر تنش خود، از زندگی شخصیاش نیز سخن میگوید. از مادری که هیچگاه آنطور که میخواست نبود، تا دختران رنگارنگی که با آنها در ارتباط است. به نظر میرسد که متین در این روابط به دنبال چیزی میگردد که او را آرام کند، اما نمییابد. رمان «درازکش در ساعت خواب» یکی از معدود داستانهای ایرانی است که به زندگی یک محافظ شخصی سیاسی میپردازد. دو شخصیت اصلی داستان، علاوه بر تفاوت در اندیشه، در ساختار داستانی نیز با استفاده از گفتار و شیوهٔ بیان ماجرا، تفاوت به خوبی نمایش داده شده است. نکته قابل توجه این کتاب، روایت داستان از زبان دو شخصیت مرد توسط یک نویسنده زن است.
خواندن کتاب درازکش در ساعت خواب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب درازکش در ساعت خواب
«مث الاغِ آبکشیده ول شدهم تو خیابون. تیشرتم مث سیرابی چسبیده به تنم و شلوار سنگینم بدجوری عذابه. دَم سوناتا نگام رو زمین دنبال پلاستیکی، کارتنی، چیزی میگرده بندازم زیرم. اینرقمی بشینم پشت فرمونش، صندلی ماشین مردم به فنا میره. راه میافتم پیاده طی کنم. الآن حال میداد همهچی مث اون وقتا بود. یهراست میرفتم خونه کیا. چنگ میزنم تو موهام و میریزمشون به هم آبشون بِچِکه. تیشرتمو باد میدم، بلکه زودتر خشک شه. هوا ناغافل بدرقم سوز گرفته. الآن رسیده بودم درِ خونهش. درو وا میکرد. منو اینشکلی میدید. دلواپسم میشد. جلدی میپرید حوله برام میآورد. لباس تمیز میآورد. بلکم میفرستادم حموم. بعدش شیرکاکائوی داغ میذاشت جلوم. آخ...
دارم قندیل میبندم. زنگ میزنم بهزاد هر گوری هست خودش رو برسونه و یه دست لباس بیاره. آدرس میدم. میگه: «اِ؟ همون جنسیسه؟ عق زد رو لباسات؟» میگم: «نه بابا. طرف خیلی ردیف بود... هلم داد تو استخر، کشیدمش تو.» هیجان میگیردش: «زدی داداش؟» میگم: «نه داداش، عدل باباهه اومد اوضاع ستم شد، پیچیدم بیرون.» شروع میکنه به ور زدن و تهش میگه: «راستی پایه تئاتر هستی؟» میگم: «نه بابا، کی حوصله این خُلبازیا رو داره. فقط برسون خودتو. من دارم مث اسب میلرزم.» میگه: «دارم میآم. ولی داداش مفتیه ها. واسه امشبه فقط.» میگم امشبه رو بیخیال شه و همون غلطی رو که ازش خواستم بکنه.»
حجم
۱۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه