دانلود و خرید کتاب انسانیت جاناتان گلاور ترجمه افشین خاکباز
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب انسانیت

کتاب انسانیت

انتشارات:نشر نو
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب انسانیت

کتاب انسانیت نوشتهٔ جاناتان گلاور و ترجمهٔ افشین خاکباز است. نشر نو این کتاب را منتشر کرده است. این اثر در باب تاریخ اخلاقی سدهٔ بیستم میلادی است.

درباره کتاب انسانیت

کتاب انسانیت که به قلم یک فیلسوف انگلیسی نوشته شده، کاوشی عمیق و تأمل‌برانگیز در ابعاد اخلاقی برخی از هولناک‌ترین رویدادهای تاریخ مدرن در نظر گرفته شده است. این کتاب که در سال ۱۹۹۹ میلادی منتشر شده، ناکامی‌های اخلاقی و مکانیسم‌های روان‌شناختی را بررسی کرده که منجر به جنگ، نسل‌کشی و دیگر جنایت‌های قرن بیستم شده است. جاناتان گلاور با ترکیب تحلیل تاریخی و پژوهش اخلاقی، تأملی هشیارانه بر ظرفیت ظلم در طبیعت انسان و اهمیت مسئولیت اخلاقی ارائه داده است. گفته شده است که این کتاب اثری عمیقا تأمل‌برانگیز است که خوانندگان را به رویارویی با تاریک‌ترین جنبه‌های رفتار انسانی و بررسی مسئولیت‌های اخلاقی ناشی از عضویت در یک جامعهٔ جهانی به چالش می‌کشد. تحلیل جاناتان گلاور را دقیق و دلسوزانه دانسته‌اند؛ کتابی که بینش‌های ارزشمندی در‌مورد معضلات اخلاقی تاریخ مدرن و پتانسیل ایجاد دنیایی انسانی‌تر ارائه کرده است.

خواندن کتاب انسانیت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب تاریخ اخلاقی سدهٔ بیستم میلادی و علاقه‌مندان به موضوع اخلاق، تاریخ‌ و پرسش‌های بنیادین در باب انسانیت پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب انسانیت

«استالین وحشت را به سطح دیگری آورد و آن را جهانی کرد. اوسیپ و نادیژدا ماندلشتام به شهری به نام مالی یاروسلاوتس رفتند که افراد بسیاری در آنجا دستگیر شده بودند. آن‌ها شب به شهر رسیدند و دیدند که شهر در تاریکی فرورفته است و هیچ نوری در خیابان‌ها نیست یا از پنجره خانه‌ها دیده نمی‌شود. نادیژدا ماندلشتام فکر کرد شاید خاموش کردن برق ناشی از غریزه حیوانی مخفی شدن در تاریکی باشد. وقتی مردم دیدند که ماندلشتام خطری برای آن‌ها نیست راحت شدند: «باید برای پرسیدن آدرس به شیشه پنجره‌ها می‌زدیم و هر بار، چهره‌ای که ترس آن را از شکل انداخته بود پشت پنجره نمایان می‌شد. ولی وقتی آدرس را می‌پرسیدیم، چهره‌ها فورا دگرگون می‌شدند و لبخندی بر لبانشان نقش می‌بست.»

جامعه به نحو بی‌سابقه‌ای اتُمیزه شده بود. بی‌اعتمادی مقاومت را فلج کرده بود. مردم نمی‌توانستند علیه وحشت به یکدیگر بپیوندند چون خبرچین‌ها هر چیزی را که به بیش از تعداد معدودی می‌گفتید می‌شنیدند. مردم انتقادات را به‌نجوا و تنها با تعداد معدودی از نزدیکانشان مطرح می‌کردند. همان‌طور که ماندلشتام در شعر استالین گفته است، «ده قدم آن‌سوتر کسی صدایمان را نمی‌شنود».

ترس، ترس می‌آورد. ترس و وحشت برخی را وادار می‌کرد برای کسب اعتبار دیگران را لو بدهند. دستگیرشدگانی که برای گفتن نام همدستانشان تحت فشار بودند، حتی ممکن بود کسانی را که مرتکب هیچ خطایی هم نشده بودند لو بدهند. دشمنان، یا کسانی که می‌خواستند شغل یا خانه‌شان را حفظ کنند دیگران را لو می‌دادند. حتی کوچک‌ترین نشانه تمایل به خارج شدن از صف ممکن بود مجازات شدیدی داشته باشد.

سولژنیتسین داستان یک تمجید و تشویق را بازگو می‌کند. در پایان یک کنفرانس حزبی در استان مسکو، از حضار خواستند به افتخار استالین کف بزنند. همه برخاستند و سه، چهار و پنج دقیقه به‌شدت کف زدند. این کف زدن عذاب‌آورتر شد. این تجسم فیزیکی دامی بود که مردم در آن گرفتار شده بودند. چه کسی جرأت می‌کرد اولین نفری باشد که کف زدن را متوقف کند؟ دبیر جلسه جرأت این کار را نداشت چون دبیر قبلی را دستگیر کرده بودند و افراد پلیس مخفی آنجا بودند و همه را زیر نظر داشتند. این کف زدن رنج‌آور از ده دقیقه هم گذشت و همه گرفتار شده بودند. مدیر یک کارخانه کاغذسازی در میان کسانی بود که روی سکو حضور داشتند. بعد از یازده دقیقه، روی صندلی‌اش نشست و بعد از او سایرین نیز همین کار را کردند. آن شب، او را دستگیر کردند و به بهانه‌ای، به ده سال زندان محکوم کردند، ولی بازجو به او گفت «هرگز اولین نفری نباش که کف زدن را قطع می‌کند».

مردم نگران اعضای خانواده‌شان بودند. در بازجویی، به شوهر می‌گفتند که همسرش را دستگیر کرده‌اند و در اتاق مجاور، که صدای فریاد زنی از آن شنیده می‌شد، از او بازجویی می‌کنند. از طریق خانواده فشارهای دیگری نیز بر بازداشت‌شدگان می‌آوردند: به کودکان یاد می‌دادند که وظیفه آن‌هاست در صورت هر گونه نشانه مخالفت، والدین‌شان را لو دهند. در کتاب‌های درسی شوروی، پاولیک مارازوف برای لو دادن والدینش، قهرمان معرفی می‌شد.

با وجود این فشارها، مردم گاهی با قربانیان همبستگی نشان می‌دادند. نادیژدا ماندلشتام با کار در یک کارخانه نساجی پول درمی‌آورد که کارگرانش می‌دانستند او یک قربانی سیاسی است. آن‌ها در رستوران کارخانه برایش جا نگه می‌داشتند، به او غذا می‌دادند و از او حمایت اخلاقی می‌کردند. شبی هنگام کار در شیفت شب، دو مرد او را از دستگاهش دور کردند و به بخش کارگزینی بردند. «سایر کارگران ما را دیدند و دستگاه‌هایشان را خاموش کردند و دنبال ما راه افتادند.. انگار داشتند این‌طوری با من خداحافظی می‌کردند (می‌دانستند که معمولاً افراد را از کارگزینی یک‌راست به پلیس مخفی می‌برند). شاید این حمایت بر بازجوها تأثیر گذاشت. آن شب تصمیم گرفتند بگذارند بروم. شاید به خاطر کارگرانی بود که در حیاط جمع شده بودند.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۲۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

حجم

۶۲۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۳۰%
تومان