دانلود و خرید کتاب برزخ توماس الوئی مارتینث ترجمه قاسم صنعوی
تصویر جلد کتاب برزخ

کتاب برزخ

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب برزخ

کتاب برزخ نوشتهٔ توماس الویی مارتینث و ترجمهٔ قاسم صنعوی است. انتشارات ناهید این رمان معاصر آرژانتینی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب برزخ

کتاب برزخ حاوی یک رمان و سرگذشت زنی است که زندگی‌اش در یکی از روزهای ژوئیهٔ ۱۹۹۷ میلادی و در نزدیکی توکومان واقع در شمال آرژانتین به هم می‌ریزد. زن و شوهر جوانی که در رشتهٔ نقشه‌برداری تحصیل کرده‌اند، از طرف باشگاه اتومبیل بوئنوس آیرس مأمور تهیهٔ نقشهٔ راه آن ناحیهٔ دورافتاده می‌شوند. آن دو موردسوءظن مقام‌های نظامی ناحیه قرار می‌گیرند و بازداشت می‌شوند. پدر دختر که از روشنفکران رژیم است، وسیلهٔ آزادی او را که شکنجه هم شده است فراهم می‌آورد، اما شوهر به خیل روشنفکرانی می‌پیوندد که گم می‌شوند. زن چشم‌به‌راه بازگشت همسرش می‌ماند. او همواره اعتقاد دارد که شوهرش زنده است؛ زیرا این را حس می‌کند. سالیان درازی بعد او که در یکی از شهرهای کوچک نیوجرسی به کتابداری اشتغال دارد، شوهرش را می‌بیند. اینک او دارای زندگی دوگانهٔ درهم‌تنیده‌ای است از واقعیت و توهم.

خواندن کتاب برزخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آرژانتین و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره توماس الویی مارتینث

توماس الویی مارتینث در ۱۶ ژوئیهٔ ۱۹۳۴ در سان میگل ده توکومان زاده شد. این نویسندهٔ آرژانتینی  در دانشگاه زادگاهش در رشتهٔ ادبیات تحصیل کرد و بعد در دانشگاه پاریس – ۷ به تحصیل پرداخت. پس از بازگشت به وطن ابتدا در بوئنوس آیرس اقامت گزید و کار روزنامه‌نگاری را با عنوان ناقد سینمایی در روزنامهٔ ناسیون آغاز کرد. در سال‌های ۱۹۶۹ - ۱۹۷۰ با عنوان خبرنگاری در پاریس به سر برد و پس از بازگشت به بوئنوس آیرس سردبیر ضمیمهٔ فرهنگی اوپینیون شد و از ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ در این سمت باقی بود. هنگام دیکتاتوری (۱۹۷۶ - ۱۹۸۳) ناگزیر به ترک دیار شد و در ونزوئلا اقامت گزید. در آنجا روزنامهٔ ال دیاریو ده کاراکاس را تأسیس کرد. از سال ۱۹۸۵ در دانشگاه مریلند (بالتیمور) به تدریس پرداخت. با روزنامه‌های دیگری از جمله نیویورک‌تایمز و ال پائیس نیز همکاری داشت. از جمله آثار او می‌توان به کتاب‌های «پرون»، «سانتا ابیتا»، «غرور»، «خوانندهٔ تانگو» و «برزخ» اشاره کرد. زندگی توماس الویی مارتینث در ۳۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰ در بوئنوس آیرس به پایان رسید.

بخشی از کتاب برزخ

«امیلیا برایم کارتی به بیمارستان فرستاد تا برایم بخت مساعد آرزو کند و نیز یک سی دی از کیت جارت که خیلی از آن خوشم آمد. ملودی اَت نایت ویت یو۶۸. از آن موقع چند ماه گذشته بود و هنوز به او تلفن نکرده بودم که تشکر کنم. می‌دانستم که همچنان در خیابان چهارم شمالی سکونت دارد و مثل سابق در هاموند کار می‌کند. در حدود ساعت هفت شب وقتی تخمین زدم که از دفتر برگشته، زنگ در را زدم. او را رنگ‌پریده و پژمرده دیدم، گویی سریع‌تر از سال‌هایی که پشت‌سرهم می‌گذشتند پژمرده می‌شد. صادقانه از دیدنم خوشوقت شد، بی‌شک به‌استثنای نانسی فریرز هم‌صحبتی نداشت. نمی‌خواستم دیدارم را طولانی کنم و نزدیک بود پیشنهاد چای و بیسکویت‌هایی را که وقتی تازه نشسته بودم تعارف کرد رد کنم، ولی جلوی خودم را گرفتم تا او را آزرده نکنم. یک جامعهٔ یهودی محل از او خواسته بود نقشهٔ نشان‌دهنده حدود اروو را که در توفان ۱۹۹۹ از بین رفته بود دوباره بکشد. می‌خواست طرح آن را به من نشان بدهد که ناگهان زیر گریه زد. وضع ناراحت‌کننده‌ای بود و من نمی‌دانستم چه کنم. در بوئنوس آیرس او را در میان بازوان می‌فشردم، ولی در نیوجرسی، در آپارتمان او تنها بودیم، و من از برداشتی که ممکن بود او بکند کمترین فکری نداشتم. او با یک دستمال کاغذی اشک‌هایش را پاک کرد و برای یک دقیقه به اتاقش رفت؛ وقتی برگشت آرامشش را بازیافته بود. گفت من را ببخش. احمقم. خیلی ازدست‌رفته دارم، به این جهت است. بیش‌ازپیش از دست می‌دهم. اطمینان داشت می‌دانم از چه حرف می‌زند، ولی او باز تصریح کرد. سیمون را ندارم. حالا که از طرف پدر و مادرم یتیم هستم، این موضوع به من اطمینان می‌دهد که از طرف سیمون یتیم نیستم.

به دنبال دیدارمان در توسکانا فکر کرده بودم که جست‌وجوی شوهر گمشده، دیگر به تاریخ پیوسته است. امیلیا خسته از دنبال‌کردن رد پایی دروغین پس از رد پاهای دروغین دیگری، اعتقادیافته به اینکه سیمون، پنهان‌شده در نقشه‌ای، منتظر اوست به هایلند پارک رسیده بود. این فکر را مسخره کرده بود، گفته بود که این هوسی، نوعی بازی با خودش است، یکی از تسکین‌خاطرهایی است که انسان مانند دستکش در پایان زمستان مرتب می‌کند و از یاد می‌برد، ولی حال درمی‌یافتم که او جدی حرف می‌زند، همچنان چشم‌به‌راه سیمون است. به من گفت تقریباً نمی‌خوابم. در دل شب هر لحظه بیدار می‌شوم. گاهی سیمون را می‌بینم که در درگاه اتاقم دراز کشیده و وقتی چراغ را روشن می‌کنم و دیگر او را نمی‌بینم، چهارچوب در را بو می‌کنم، و مانند سگی زمین را بو می‌کنم تا بوی او را احساس کنم. برخی اتومبیل‌ها در نزدیکی اینجا پارک می‌کنند، کسی پیاده می‌شود و قدم برمی‌دارد، و من با شتاب به طرف پنجره می‌روم تا ببینم آیا اوست. هیچ‌وقت او نیست. شب مرگ پاپا چلا از سان آنتونیو به من تلفن کرد و به من خبر داد. چلا به من پیشنهاد کرد که با او به بوئنوس آیرس سفر کنم زیرا انجام مراسم تدفین دو روز دیرتر انجام می‌گیرند. به او جواب دادم که نمی‌توانم دور شوم، هر لحظه ممکن است سیمون بیاید. او از من پرسید آیا حالم خوب است و اصرار نکرد. پیامی برای هاموند گذاشتم، به آن‌ها خبر دادم که سوگوارم و روز بعد برای کار نمی‌آیم. درحقیقت فکر می‌کردم که سیمون وقتی بفهمد پدرم مرده برمی‌گردد. میخکوب جلوی دو فیلم آرژانتینی تیمپو ده ربانچا و فیستا ده تادوس، تا صبح بیدار ماندم. در فیلم اول، بوئنوس آیرس شهر کثیف و فرتوتی است پوشیده از ستون‌های سیمانی، با خیابان‌هایی درحال ساخت که از آن می‌گذرند. این من را به‌یاد صبحی انداخت که در آن همین خرابه‌ها را دیده‌ام و خانواده‌هایی که به‌تدریج همراه با تخریب خانه‌ها در معرض تغییرات جوی قرار می‌گرفتند. پاپا در فیلم دوم آشکار می‌شد، به‌طور گذرا، در لژ رسمی ریبر پلاته، در بعدازظهری که آرژانتین جام جهانی فوتبال را برد. من کاملاً نزدیک بودم و در صحنهٔ دیگری از نیمرخ دیده می‌شدم. چندبار به امید اینکه سیمون را در سکوها ببینم به عقب برگشتم. بی‌فایده.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۶۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۶۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان