دانلود و خرید کتاب دوغدو، برنارد و خون آشام‌های دروغ‌گو (جلد سوم) فاطمه سرمشقی
تصویر جلد کتاب دوغدو، برنارد و خون آشام‌های دروغ‌گو (جلد سوم)

کتاب دوغدو، برنارد و خون آشام‌های دروغ‌گو (جلد سوم)

معرفی کتاب دوغدو، برنارد و خون آشام‌های دروغ‌گو (جلد سوم)

«دوغدو، برنارد و خون آشام‌های دروغ‌گو» جلد سوم از مجموعه‌ی جذاب دوغدو اثر فاطمه سرمشقی (-۱۳۵۷) است: مادر همیشه کلیدهایش را یا گم می‌کرد یا در خانه جا می‌گذاشت و پشت در می‌ماند. پدر پشت در یک کلید بزرگ کشیده بود تا مادر با دیدن آن یادش باشد کلیدش را بردارد، اما مادر همیشه حاضرشدنش آن‌قدر طول می‌کشید و عجله داشت که تصویر کلیدِ به آن بزرگی را نمی‌دید و باز هم کلیدش را در جیب لباس دیگری که روز قبل پوشیده، یا کیفی که لحظه‌ی آخر عوضش کرده بود، جا می‌گذاشت. پدر مجبور می‌شد هرجا هست، خودش را زود به خانه برساند و در را باز کند. یک روز، وقتی پدر هنوز به قرار با دوستان قدیمی‌اش نرسیده بود، مجبور شد برگردد تا در را برای مادر باز کند. اما، به‌قول مادر، برخلاف شوهرهای مردم، یک ذره هم ناراحت نشد و گفت: «هر اتفاقی، هرقدر هم بد باشد، می‌تواند باعث اتفاق‌های خوب بشود.» آن شب با تخته‌چوب‌هایی که در انباری پیدا کرده بود، یک خانه‌ی کوچک برای مِغلُ نوآغ، یا به‌قول خودش، توکایی ساخت که بیشتر وقت‌ها روی شاخه‌ی درخت روبه‌روی خانه می‌نشست و آواز می‌خواند. خانه را رنگ کرد و یک کلید ته آن گذاشت. خانه را به درخت چسباند و به مادر گفت: «پشت در ماندن‌های تو این توکا را صاحب یک خانه‌ی خیلی قشنگ کرد. حالا هروقت کلیدت را جا گذاشتی، می‌توانی این کلید را از پرنده قرض بگیری! فقط یادت باشد دوباره بگذاری‌اش سر جایش تا دفعه‌ی بعد باز هم بتوانی برش داری.»
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۱۴

مامان ، همیشه کلیدش را جا میگذارد🔑 از بس که عجله دارد . بااینکه پدر ،‌ یک کیلید بزرگ و کشیده روی در کشیده، بازهم مامان کلیدش را فراموش میکند . برای همین پدر هم همیشه مجبور است هرجا که

- بیشتر
pottee head girl
۱۴۰۰/۰۱/۲۷

افتضاح

تقدیم به تمام غول‌هایی که هستند، اما کسی آن‌ها را نمی‌بیند.
سپیده
عزیز می‌گوید: «انگار تمام زن‌های دنیا رخت‌چرک‌هایشان را آورده‌اند و در دل من می‌شویند.»
سپیده
از مدرسه که برمی‌گشتم، تا عزیز در را باز کند، به ماهی‌ها زل می‌زدم و توی دلم با آن‌ها حرف می‌زدم.» دوغدو روی پولک‌های آهنی ماهی‌ها دست می‌کشد و فکر می‌کند شاید پدر هم سال‌ها پیش یک بار آن‌ها را همین‌طور نوازش کرده باشد.
سپیده
مادر دلش می‌خواست برای دوستانش نفری یک بسته‌ی بزرگ زعفران، سوغاتی ببرد. می‌گفت: «بوی ایران را می‌دهد.» دوغدو عاشق پسته بود. توی جیب‌هایش را پُر از پسته می‌کرد و می‌خواند: «می‌رم مدرسه، می‌رم مدرسه جیبام پُر از فندوق و پسته»
سپیده
پدر همیشه دوست داشت روی بشقابِ برنجش زعفرانی باشد. می‌گفت این‌جوری خوشگل‌تر می‌شود. هر دفعه با برنج‌های زعفرانی یک شکل جدید توی بشقابش درست می‌کرد.
سپیده
پدربزرگ اما با آن شاپوی قهوه‌ای قدیمی و دوبنده‌ای که دوغدو را یاد شکم گنده‌ی پدر می‌انداخت، درست شبیه توریست‌های ژاپنی شده بود که دوربین‌به‌دست در همه‌جای فرانسه دیده می‌شوند و از همه‌چیز عکس می‌گیرند.
سپیده
اما حالا، با آن کت‌ودامن عنابیِ سوغاتیِ چند سال پیشِ پدر و کیف‌دستی کِرِم و کفش پاشنه‌بلند انتخاب مادر، درست شبیه پیرزن‌های فرانسوی شده بود که عصر یکشنبه با دوستانش در یکی از کافه‌های شانزه‌لیزه قرار دارد.
سپیده
عزیز هیچ‌چیزش شبیه مسافرها نبود، آن هم مسافری که برای اولین‌بار می‌خواهد به فرانسه برود. پدربزرگ اصرار نمی‌کرد، شاید حتی لباس‌هایش را هم عوض نمی‌کرد. همان پیراهن گُل‌دار را می‌پوشید که پدر همیشه می‌گفت بوی باغچه‌های بهار را می‌دهد.
سپیده

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان