کتاب غم این خفته چند
معرفی کتاب غم این خفته چند
کتاب غم این خفته چند نوشتهٔ اسماعیل نجار و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این نمایشنامهٔ ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب غم این خفته چند
کتاب غم این خفته چند حاوی یک نمایشنامهٔ ایرانی است که در دو پرده نوشته شده است. این نمایشنامه هفت شخصیت دارد. زمان اثر، حال و مکان آن، یک واحد استودیوی بسیار کوچک اما بسیار شیک در طبقهٔ فوقانیِ یک ساختمان در منطقهٔ مرکزی شهر است؛ منطقهای که از نظر امنیتیْ حساس توصیف شده است. در ابتدای این متن نمایشی، «کاوه» بر روی تخت دراز کشیده و به سقف نگاه میکند. او سیگاری بر لب دارد، اما آن را نمیکشد. «داریوش» بر روی کاناپه نشسته و در فکر است. آهنگ «غم مخور» با شعر حافظ و با صدای «بابک افرا» در حال پخش است. پس از چند ثانیه سکوت میشکند.
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب غم این خفته چند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غم این خفته چند
«(برمیگردیم به ادامهٔ پردهٔ دوم صحنهٔ اول. تا نور بهصورت کامل بازنگشته صدای کاوه را میشنویم: «برای امروز کافیه، بقیهش باشه برای جلسهٔ بعد». نور بهصورت کامل برمیگردد. تصویر فریزشدهٔ مهرنوش رو در لباس عروسکی بر روی صفحهٔ تلویزیون میبینیم. کیوان کنترلبهدست جلوی تلویزیون خشک شده است. مهین و کتی از جای خودشان بلند شدهاند و به تلویزیون نگاه میکنند.)
کتی: اِ... این همون کارتون جدیدهایه که من برا بچهٔ سارامون میذارم! یه یکیدوماهیه شروع شده. هر چهارشنبه صبح پخش میکنن. این عروسکه داستانهای مختلفِ فارسی رو به زبان انگلیسی برا بچهها تعریف میکنه. دو هفته پیش هم ماهی سیاه کوچولو رو تعریف کردش!
مهین: (شروع میکند به خندههای هیستریک.) طفلک کاوه. همیشه میگفت اگر میخوای تغییر ایجاد کنی، باید از بچهها شروع کنی. میگفت یه تغییر فرهنگی حداقل صد سال زمان میخواد. باید از خودت بگذری. باید از بچهها شروع کنی. باید زحمت بکشی. (گلدان دم دستش را به سمت دیوار پرتاب میکند و جیغ میکشد.)
کیوان: (سکوت.)
کتی: (سکوت.)
کیوان: من نمیدونم شما دارین به چی فکر میکنید، ولی من واقعاً میخوام بدونم چی شده.
مهین: مادهای که تو خونش پیدا شده رو معمولاً به آدمهایی میدن که یا حالت غیرعادی دارن و میخوان با آخرین تلاش به زندگی برِش گردونن یا برعکس میخوان به بدترین شرایط برسوننش. (سکوت طولانی.) حالِ این روزاش زیاد خوب نبود. آخرین باری که حرف زدیم، گفت با داریوش صحبت میکنه برا مشاوره.
کیوان: داریوش؟ داریوش؟ واااای. به خدا شماها رد دادید. داریوش اگر مشاوره بلد بود وضعیتش این بود؟
مهین: یه زنگ به داریوش میزنی؟
کیوان: زنگ بزنم چی بگم؟
مهین: ببین چی میگه. بگو تو که شرایط کاوه رو میدونستی، چرا یه قرصی چیزی بهش ندادی خودکشی نکنه.
(کیوان تلفن را برمیدارد. شمارهٔ داریوش را میگیرد و روی اسپیکر میگذارد. بعد از چند بوق داریوش جواب میدهد.)
داریوش: سلام کیوان. چطوری؟ بهتری؟ تسلیت میگم باز بهتون. من هم هنوز نتونستم باورش کنم.
کیوان: سلام. خدا رو شکر. خوبم. تو خوبی؟ امروز با مهین صحبت میکردم، گفت اخیراً کاوه شرایط جالبی نداشت، با تو صحبت میکرد؟ مشکلش چی بود؟
داریوش: راستش پیچیدهست. یه خرده سردرگم بود. من خیلی سعی کردم بفرستمش آمریکا حداقل پیش مهین باشه، بلکه وابستگی بتونه بهش کمک کنه. به نظرم دنبال بهونه میگشت. نمیخواست نشون بده در حالت عادی تصمیم به برگشتن داره.
کیوان: چرا قرصی دارویی بهش ندادی از اون حالت در بیاد؟!
داریوش: اتفاقاً خواستم یه قرص قوی بهش بدم. براشم نوشتم. باهم رفتیم بگیریم که وسط راه یکی زنگ زد، اومد بردش.
(مهین به کیوان اشاره میکند بپرسد چه کسی کاوه را برد.)
کیوان: با کی رفت؟
داریوش: حقیقتش نمیدونم. فقط یه ماشین هاچبکِ مشکی اومد جلوتر از ماشین من ایستاد، کاوه پیاده شد رفت تو اون ماشین، رفتن.
کیوان: مرسی داریوش جان. روز خوبی داشته باشی. خداحافظ.
داریوش: خواهش میکنم. خدا بهتون صبر بده. خداحافظ.»
حجم
۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه