کتاب شاید...
معرفی کتاب شاید...
کتاب شاید... نوشتهٔ اسماعیل نجار و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب شاید...
بودن یا نبودن؟! نمایشنامۀ شاید... پر از ابهام، تعلیق، پرسش، ترس و دلهره تلاش میکند تا پاسخ انسان روزگار ما را به این پرسش نشان دهد. کاوه، استاد دانشگاه، بعد از چند سال به کشور برمیگردد، اما هنوز شش ماه نگذشته، به دلایل مختلف، از درون ویران میگردد و از بیرون نیز در مظان اتهامات مختلف قرار میگیرد ... درنهایت او چارهای ندارد جز اینکه ... .
خواندن کتاب شاید... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره اسماعیل نجار
اسماعیل نجار، فارغالتحصیل دکتری ادبیات نمایشی از دانشگاه ایالتی اوهایو، آمریکا و عضو هیئتعلمی دانشگاه تربیت مدرس است. دکتر نجار، در کنار فعالیت پژوهشی، دارای سابقۀ تولید و کارگردانیِ چندین کار تئاتر و مستند در اروپا و آمریکاست. از نمونه دستاوردهای اسماعیل نجار میتوان به جایزۀ بینالمللیِ هنرهای تصویری و نمایشی (آمریکا) و فلوشیپ موسسۀ پژوهشهای تئاتر (آمریکا) اشاره کرد. تئاتر مدرن ایرلند و مرگ یک رشته و نمایشنامههای در انتهای گلو؛ تراژدی مریم؛ دار؛ انزجار و کابوسهای کارلوس فوئنتس؛ خانمرئیسِ آهنی وخون ویخ؛ تحلیل نمایشنامه ندِر و ریچِل و تحلیل نمایشنامه بخشی از آثار ترجمهشدۀ دکتر نجار است.
بخشی از کتاب شاید...
«(صدای زنگ آیفون میآید.)
کاوه: (سراسیمه میشود تصویر کیوان را در آیفون میبیند. گوشی آیفون را برمیدارد) سلام، خوبی؟ بذار بیام پایین. نه من میآم، آسانسور نداره! طبقهٔ ششم! نه کسی نیست! بیا! (سریع دوربین و سهپایه را جمع میکند و پشت تخت میگذارد روی میز دو لیوان قرار دارد که تا نصفه در آنها آبپرتقال است یکی از آنها را در سینک خالی میکند و لیوان را میشوید.)
(صدای زنگ درب واحد میآید.)
کاوه: اومدم. (لباس سیاهی که بر روی چوبلباسی آویزان شده است را برمیدارد و بر روی عرقگیرش میپوشد.)
کیوان: (نفسش گرفته است، ولی به روی خودش نمیآورد.) سلام! (تند نفس میکشد.)
کاوه: گفتم که من بیام پایین ...
کیوان: (جعبه شیرینیِ دستش را به کاوه میدهد، کفشش را بر روی جاکفشی میگذارد) گفتم بیام هم خونهت رو ببینم هم یهکم باهم صحبت کنیم از حضور شما مستفیض بشیم! (میرود و روی کاناپه مینشیند.)
کاوه: آدم باش! شروع نکن حوصله ندارم. (جعبهٔ شیرینی را روی میز جلوی کیوان میگذارد).
کیوان: (خانه را زیر نظر گرفته است.) راستش خودم هم دیگه حوصله ندارم! دیگه اون آدم قدیم نیستم. شکسته شدم (خودش خندهاش میگیرد.) اومدم بهت یه سر بزنم یه خبر هم بهت بدم، شاید از این حالوهوا دربیای... .»
حجم
۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۸ صفحه
حجم
۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۸ صفحه