کتاب من ملاله هستم
معرفی کتاب من ملاله هستم
کتاب الکترونیکی «من ملاله هستم» نوشتهٔ ملاله یوسف زی با ترجمهٔ حسن حاج سیدجوادی و گودرز شیدایی در نشر قطره چاپ شده است.
درباره کتاب من ملاله هستم
ملاله یوسفزی، دختر جوانی از پاکستان، به نماد جهانی مبارزه برای حق آموزش دختران تبدیل شده است. او که در «دره سوات» پاکستان زندگی میکرد، از کودکی شاهد محدودیتهای شدیدی بود که طالبان بر زنان و دختران منطقه تحمیل کرده بودند. در زمانی که تحصیل دختران ممنوع بود و کتابها پنهانی به مدارس برده میشدند، ملاله با نوشتن در وبلاگی زندگی دشوار دختران را به تصویر کشید و علیه محرومیت آنان از حق آموزش سخن گفت. همین فعالیتها موجب شد طالبان او و خانوادهاش را تهدید کند.
در سال ۲۰۱۲، طالبان به اتوبوس مدرسهای که ملاله در آن بود حمله کرد و به او شلیک کرد. ملاله بهطور معجزهآسایی از این ترور جان سالم به در برد و برای درمان به انگلستان منتقل شد. او در کتاب من ملاله هستم، که حاصل گفتگوی او با کریستینا لمب است، خاطرات خود از کودکی تا دوران پس از ترورش را روایت میکند. این کتاب به پنج بخش تقسیم شده است. در بخش اول، از زندگیاش در پاکستان و ظهور طالبان میگوید و نقش خانواده روشنفکر و حامیاش را در مبارزه برای حق تحصیل شرح میدهد. بخش دوم به ظهور طالبان و برنامههای رادیویی آنها که حقوق زنان را محدود کردند، میپردازد. بخش سوم داستان ترور او را روایت میکند و بخش چهارم روند درمان او و دختران دیگر آسیبدیده را بازگو میکند. در بخش پایانی، ملاله از فعالیتهایش در حمایت از حق آموزش دختران و تلاش برای تبدیلشدن به منبع الهامی برای زنان دیگر سخن میگوید.
ملاله که اکنون بهعنوان جوانترین برنده جایزه صلح نوبل در سال ۲۰۱۴ شناخته میشود، همچنان به فعالیتهای خود ادامه میدهد. کتاب او که به بیش از چهل زبان ترجمه شده است، صدای دختری است که طالبان سعی داشتند خاموش کنند اما به صدای میلیونها دختر دیگر تبدیل شد. نخستوزیر پاکستان، خاقان عباسی، ملاله را «سرشناسترین شهروند پاکستانی» خوانده است، و او همچنان بهعنوان نماد مقاومت و امید برای زنان سراسر جهان شناخته میشود.
کتاب من ملاله هستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب من ملاله هستم را به تمام دغدغهمندان حقوق برابر انسانها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من ملاله هستم
«امکان دارد کشور من آنقدرها هم قدیمی نباشد، ولی متأسفانه تاریخ بلندبالایی از کودتای نظامی دارد؛ مثلاً وقتی پدرم ۸ ساله بود ژنرالی به نام ضیاءالحق قدرت را در دست گرفت. هنوز هم تعداد زیادی از عکسهای او وجود دارد. آدم ترسناکی بود چون دور چشمانش مثل خرس پاندای سیاه و دندانهایش بلند و مرتب بود و موهای سرش با روغن صاف شده بود. نخستوزیر، ذوالفقار بوتو را که منتخب مردم بود، بازداشت کرد و بعد هم به جرم خیانت محاکمه نمود و سپس در زندان راولپندی چشم بسته به دار آویخت. حتی امروز هم مردم از آقای بوتو به نیکی یاد میکنند و میگویند او اولین رهبر پاکستان بود که برای مردم معمولی قیام کرد، درحالیکه خودش با داشتن مزارع بزرگ انبه از زمیندارهای پولدار به شمار میآمد. اعدامش در پاکستان همه را شگفتزده کرد. در نظر جهانیان پاکستان منفور شد. حتی آمریکا هم کمکهای خودش را قطع کرد.
برای اینکه مردم در کشور از او حمایت کنند، ژنرال ضیاءالحق بحث اسلامی کردن مملکت را به میان کشید و میخواست یک کشور نمونهٔ مسلمان با ارتش مجهز درست کند که محافظ مرزهایش باشد. به مردم گفت وظیفهٔ آنهاست که از دولت متابعت کنند چون درصدد برقرار کردن اصول اسلامی است! ضیاء میخواست حتی نحوهٔ نیایش را به ما دیکته کند، صلات یا کمیتههای نماز را راه انداخت که در هر ایالتی، حتی در دهکدههای دورافتادهٔ ما، نفوذ داشت چون صد هزار نفر را در این بخش برای بازرسی گمارده بود. قبل از آن، ملّاها فقط آماج نیش طنز بودند و پدرم میگفت در مراسم عروسی و مهمانیها زود میآمدند و زود هم میرفتند و اصلاً کاری به کسی نداشتند. ولی در دورهٔ ضیاء خیلی نفوذ پیدا کردند و برای ارشاد و راهنمایی و موعظه به اسلامآباد دعوت میشدند؛ حتی پدربزرگ من هم رفت.»
حجم
۶۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۸۶ صفحه
حجم
۶۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۸۶ صفحه