دانلود و خرید کتاب خار و میخک یحیی السنوار ترجمه اسماء خواجه زاده
تصویر جلد کتاب خار و میخک

کتاب خار و میخک

معرفی کتاب خار و میخک

کتاب خار و میخک نوشتهٔ یحیی السنوار و ترجمهٔ اسما خواجه زاده است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر فلسطینی را منتشر کرده است.

درباره کتاب خار و میخک

کتاب خار و میخک برابر با یک رمان معاصر و فلسطینی و داستانی تاریخی است. گفته شده است که این کتاب تصویری از مردمی است که میان زندان یا آزادی، سکوت یا فریاد و ذلت یا مقاومت قرار گرفته‌اند. یحیی سنوار از بادام‌های تلخ و شیرین سخن گفته است؛ بادام‌های تلخ جنگ و مرگ که مردم را به بلوغ و رشد می‌رساند و بادام‌های شیرینِ امید و عشق که آنان را به زندگی پیوند می‌دهد. این تضاد بین بقا و فنا محور اصلی روایت حاضر است. این کتاب به‌خوبی تضاد میان درد و درمان را نشان داده است؛ مردمانی که در میان خون و آتش سلاح خود را می‌سازند و درعین‌حال با صلح درونی به استقبال خشم بیرونی می‌روند. سلاح در دست و اشک در چشم، غصه در دل و امید در قلب، این تضادهای مکرر روح مقاومت مردم فلسطین را تجسم می‌بخشد. نویسنده با استفاده از مراعات نظیر میان جنگ، اسارت، سلاح و امید، تصویری جامع از دنیای فلسطین ترسیم کرده است؛ گلوله و باروت، زندان و میله‌های سرد، خاک و خون همه در کنار هم عناصر زندگی این مردم را شکل داده است.

خواندن کتاب خار و میخک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فلسطین و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خار و میخک

«در یکی از خانه‌های محله الشجاعیه، ابونضال و ام‌نضال و نضال و محمد و دو تا از دخترهایشان نشسته بودند. محمد که تقریباً بیست و پنج ساله بود خیلی زیتون می‌خورد طوری که توجه ام‌نضال را جلب کرد و پرسید: چه شده محمد که فقط زیتون می‌خوری؟ چیز دیگری دوست نداری پسرم؟ محمد گفت: نه مادر! همه چیز دوست دارم، اما زیتون را بیشتر دوست دارم. مگر این زیتون از همان درخت زیتونمان نیست که عماد پای آن شهید شد؟ اشک از چشم ام‌نضال چکید و گفت: خدا رحمتش کند، بله پسرم. محمد گفت: برای همین دوستش دارم. احساس می‌کنم روح عماد در این زیتون است، برای همین خیلی دوستش دارم چون عماد را دوست دارم.

معلوم بود که کشتی روند صلح پس از روی کار آمدن نتانیاهو در اسرائیل، به گِل نشسته و دیگر جلو نمی‌رفت. اوضاع سیاسی هر روز بدتر می‌شد و همین باعث شد بسیاری از مخالفان اوسلو اوضاع را دلیل درستی نظراتشان بدانند که می‌گفتند: «این توافق محکوم به شکست است!» چون هرچه که می‌گذشت نتانیاهو توافقنامه‌ها را زیر پا و کنار می‌گذاشت.

این قسمت گفتگو را، وقتی در اتاق مادرم جمع می‌شدیم، حسن بارها تکرار کرده بود. محمود به او جواب می‌داد آن‌ها مسبب این مسأله‌اند و اگر عملیات‌های آن‌ها نبود نتانیاهو به حکومت نمی‌رسید و روند صلح طبق برنامه پیش می‌رفت. اما همه یک‌نظر بودند که روند صلح منجمد شده یا به پایان رسیده است.

عبدالرحیم همراه دو مجاهد دیگر با ماشین در جاده اطراف شهرستان «بیت شیمش» داخل سرزمین‌های اشغالی ۴۸ می‌رفتند. این جاده فقط چند کیلومتر با صوریف فاصله داشت. دوتای آن‌ها کلاًشینکوف‌های پر از گلوله به دست داشتند و منتظر بودند ماشینی از شهرک‌نشین‌ها عبور کند. ماشین‌ها شاهد ماشینی بودند که به کنار جاده برخورد کرد و سرنشین‌هایش کشته شدند. چند روز بعد عبدالرحیم و برادرانش بعد از نماز مغرب در مسجد درباره زندگیشان حرف می‌زدند که عبدالرحیم گفت: برادران! تا الان هزاران نفر از زندانیان فلسطینی از زندان‌های رژیم آزاد شده‌اند، اما حتی یک نفرش هم از زندانیان مخالف اوسلو نبوده است.

جمیل گفت: راست می‌گویی. صدها اسیر که مقامات رژیم می‌گویند خون اسرائیلی‌ها روی دستشان است، آزاد نشده‌اند. عبدالرحیم گفت: باید کاری برای آزادی این زندانیان و رهایی آن‌ها از زندان‌های تاریک اشغالگران انجام دهیم. دیگران گفتند: بله، بله! باید یک کار جدی انجام دهیم.

سه نفر از مجاهدان با ماشین در جاده اطراف اردوگاه نظامی «صرفند» داخل سرزمین‌های اشغالی ۴۸ چرخیدند و تظاهر کردند ارتشی هستند. غروب بود و سربازی از پایگاه به خانه می‌رفت. در ایستگاه منتظر ماشین بود و برای ماشین‌ها دست بلند می‌کرد تا او را ببرند. ماشین مجاهدان جلوی سرباز ایستاد، یکیشان کلتش را درآورد و سه گلوله به او شلیک کرد و او را کشت.»

اعظم السادات موسوی
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

دورود خدا بر تمام شهیدان ومجاهدان راه آزادی.

mohsen Reza
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

همینکه توسط شهید آزادی و مقاومت نوشته شده ، برای عالی بودنش کافیه

زهرا
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

خیلی خوبه که تازه های نشر رو سریع موجود میکنید. چقدر خوب میشد اگر از قبل اطلاعیه بزنید و بگید به زودی موجود میشه.

#دور_از_ذهن
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

خدا خیرتون بده اضافه کردید این کتاب ارزشمند رو

کاربر 2749230
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

درود و رحمت خداوند بر این شهید عزیز شهید قلب تاریخ است، همچنانکه قلب به رگ های خشک اندام، خون، حیات و زندگی می دهد...» کتاب پر محتوایی بود که رنج و درد و مبارزه و پایداری فلسطینیان قهرمان را به دنیا

- بیشتر
Sobhan Naghizadeh
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

خدا رحمتت کنه ابوابراهیم... شرافتمندانه زندگی کردی و عزتمندانه شهید شدی، تا ابد در یاد ها خواهی ماند. (فعلا کتاب رو نخوندم، بعد از خوندن نظرم رو درباره‌ش می‌نویسم، ان‌شاءالله.)

کاربر 6235594
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

درود خداوند بر رزمندگان اسلام

shervin_98
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

کتاب فوق العاده ای هستش... خدا رحمتت کنه شهید بزرگوار

کاربر 8621554
۱۴۰۳/۰۸/۱۹

عجب مردی

راهله غفاری
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

سنوار در قالب رمان زندگی خودش و اطرافیانش رو به رشته تحریر در اورده واقعا برای مطالعه درباره فلسطین عالیه.درود خدا بر شهید یحیی سنوار و مجاهدان راه حق

گفتم: هیچ‌وقت هم عاشق نشده‌ای؟ گفت: راستش را می‌خواهی؟ گفتم: بله. گفت این مسأله پیچیده و طولانی است. تقریباً پنج سال پیش دختری را دیدم که فکر می‌کردم از او خوشم می‌آید. رفت‌وآمدش را زیر نظر گرفتم و حس کردم دوستش دارم و او هم مرا دوست دارد، اما فقط در همین حد. وقتی شروع کردم به نماز خواندن و مسجدی شدم، فهمیدم قبل از اینکه فکر جدی برای ازدواج داشته باشی این روابط ممنوع است. برای همین دیگر برای اینکه او را ببینم سر راهش نرفتم، ولی حس می‌کردم دلم هنوز پیش اوست و فکر نمی‌کردم از نظر دینی مشکلی داشته باشد.
saqqa
«به خدا یک دقیقه زندگی با عزت و کرامت از هزار سال زندگی مثل قیرِ کف پوتین سربازان رژیم اشغالگر بهتر است.»
marziyeh
احمد! من بعد از اینکه با تمام گوشت و پوستم عاشق شدم، تصمیم گرفتم این ریسمان را قطع کنم. حتی با اینکه رابطه‌ام با او از دایره‌ای عفت و حد مجاز خارج نشد و یک کلمه هم با او حرف نزدم از عمق جان عاشقش بودم! وقتی با پافشاری آن حس سنگین و تند فکرها مواجه شدم، از خودم پرسیدم: آیا واقعاً عاشقش هستم؟ و خودم جواب دادم: قطعاً. آن موقع به خودم گفتم: مثل تعهدهایی که در زندگی ما فلسطینی‌ها جریان دارد، اگر عشقت صادقانه باشد باید فداکاری کنی و هرچه درِ فساد و شر را به رویت باز می‌کند ببندی. هرچیزی که تصویر یا چهره محبوب را مخدوش می‌کند، حتی نسیم‌هایی که به صورت محبوب می‌خورد یا با احساساتش بازی می‌کند باید متوقف شود. ما مثل بقیه نیستیم احمد! شبت به خیر.
saqqa
پرسیدم: فکر نمی‌کنی زیاده‌روی می‌کنی؟ آنقدر که من می‌دانم انقلابیون، عاشق و ادیب بوده‌اند. خندید و گفت: درست است. درست است احمد! اما برای ما نه. در مورد ملت فلسطین این درست نیست. درباره انقلابیون ویتنام و کوبا و چین کمونیست درست است، اما ظاهراً تقدیر ما این است که فقط با یک عشق زندگی کنیم، عشق این سرزمین، مقدسات، خاک و پرتقالش. ظاهراً این سرزمین نمی‌خواهد هیچ رقیبی در میان عاشقانش داشته باشد و عشق را فقط برای خودش می‌خواهد.
saqqa
«به خدا یک دقیقه زندگی با عزت و کرامت از هزار سال زندگی مثل قیرِ کف پوتین سربازان رژیم اشغالگر بهتر است.»
مصطفی پندار
یکی از شعارهای جنبش فتح این است که زمین را فقط مردانش آزاد می‌کنند و همان‌طور که اجدادمان گفته‌اند: «زمین را فقط گوساله‌های خودش شخم می زنند.
روچک
مادرم سبد را آورد و محتویاتش را خالی کرد. داخل یکی از پاکت‌ها سیب قرمز بزرگی بود که تا آن موقع مثلش را ندیده بودیم و مزه آن را نچشیده بودیم. ما در طول عمرمان فقط دو سه بار سیب خورده بودیم که آن هم این شکلی نبود. در پاکت دومی میوه دیگری بود که آن موقع اسمش را نمی‌دانستیم و وقتی بزرگ شدم فهمیدم اسمش آلو است.
maede Ak
اکثر پسرها و دخترهای اردوگاه اهل رابطه‌های عاشقانه نبودند چون قوانین محلات در اردوگاه می‌گفت با دخترهای همسایه باید مثل خواهرهایت رفتار کنی. مادرم همیشه به برادرها و خواهرهایم نسبت به رابطه با جنس مخالف هشدار می‌داد و خیلی وقت‌ها به برادرهایم می‌گفت به دخترهای همسایه‌ها نگاه نکنند و با آن‌ها حرف نزنند و هشدار می‌داد مزاحم ناموس مردم نشوید چون مردم مزاحم ناموستان می‌شوند، حتی اگر کسی فکر کند خودش باهوش‌ترین آدم است.
hosainmohammadi17
دختران اردوگاه ظاهر طبیعی خودشان را داشتند، بدون هیچ آرایش یا عمل زیبایی یا حتی کارهای اولیه‌ای مثل بند انداختن و ابرو برداشتن. با این حال معمولاً مثل ماه بودند و از آن زیباتر اینکه اکثرشان بسیار با حیاء بودند و اگر یکی از آن‌ها سؤالی می‌پرسید چشم به زمین می‌دوخت و اگر تصادفاً با پسری چشم در چشم می‌شد فوراً سرش را پایین می‌انداخت و گونه‌هایش قرمز می‌شد و این بر زیبایی او می‌افزود.
hosainmohammadi17
گفت: احمد! آن‌ها ما را دستگیر و بازجویی کردند و به تله بردند تا بفهمند آیا ما او را کشته‌ایم یا جایش را می‌دانیم یا نه؟ فقط همین نبوده، بلکه این خائن را پیش ما فرستادند تا ما را تخلیه اطلاعاتی کند. آن‌ها تا وقتی مطمئن نشوند ما هیچ ارتباطی با موضوع نداریم و واقعاً نمی‌دانیم او کجاست، ولمان نمی‌کنند. اینطوری دست از جستجو برمی‌دارند و ما با یک سنگ دو نشان زده‌ایم. هم از جاسوس بودن و خیانت او مطمئن شدیم و هم از او استفاده کردیم تا اطلاعات غلط به آن‌ها برسانیم و شرشان را از سرمان کم کنیم. شگفت‌زده گفتم: به خدا که تو مصیبتی. لبخند زد و زیر لب گفت: لطف خداست.
saqqa

حجم

۳۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

حجم

۳۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۳۴,۵۰۰
۷۰%
تومان