کتاب زمین گرم
معرفی کتاب زمین گرم
کتاب الکترونیکی زمین گرم نوشتۀ نیلوفر خداپناه است و انتشارات کتاب آترینا آن را منتشر کرده است. کتاب زمین گرم، داستانی دربارۀ روابط و احساسات انسانی است.
درباره کتاب زمین گرم
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در کتاب زمین گرم با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است. داستان کتاب زمین گرم دربارۀ دختری به نام مینا است که به تازگی مادربزرگ خود را از دست داده و بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکند. مینا نمیتواند با والدین و اطرافیانش ارتباط برقرار کند و همین موضوع باعث شده که روز به روز به میزان تنهایی و افسردگیاش افزوده شود.
خواندن کتاب زمین گرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای ایرانی معاصر مناسب است.
بخشی از کتاب زمین گرم
«آن روز مینا زودتر از بیمارستان بیرون زد. اغلب، مسیر بیمارستان تا خانه را قدم میزد. آن روز باران خوشعطر پاییز، پیکرش را خیس کرده بود. برای مینا که عاشق پاییز و بارانهایش بود راه طولانیتر میشد زیرا عمدا قدمهایش را آهسته برمیداشت تا زمان بیشتری را به تماشای درختان خوشرنگ و بارانخوردهٔ خیابان بپردازد. صدای یکریز باران که روی زمین میکوبید، نسیمی که عطر خوش خاک بارانخورده را با خود به همراه داشت و همچنین غرشهای گاه و بیگاه آسمان، سرما را از یادش میبرد.
او این حالوهوا را دوست داشت. او برعکس نیما، باران را بیشتر از برف دوست داشت. یادش میآمد روزهای ابری، با اصرار، نیما را دنبال خود به حیاط بزرگ و پردرخت باباخان میکشاند و از او میخواست سرش را بالا بگیرد و مانند او دهانش را باز کند تا ببینند اولین قطرهٔ باران ابتدا در دهان کدامشان میریزد.
فکر کردن به آن روزها دو حس متفاوت را در وجودش میافروخت. دلتنگی برای نیما و خوشی از به یاد آوردن آن روزها. هرچه بود روزهای بارانی برایش اشک بود و لبخند. زمانی که بالاخره به خانه رسید تمام لباسهایش از نم باران خیس و بر پیکر لرزانش چسبیده بود. اگر محبوبهخانم او را در این حال میدید حتما سرزنشش میکرد. بهتر بود زودتر خود را به اتاقش میرساند و یک حمام گرم میگرفت. گرمای آب داغ آن رخوت و لرز را از وجودش شست و حس خوبی در جانش پیچید. ساعتی بعد از حمام بیرون آمده بود و حوله به دست موهایش را خشک میکرد که محبوبهخانم در اتاقش را با دو ضربهٔ آرام کوبید و داخل شد.
- خسته نباشید میناجان. عافیت باشد.
مینا سر چرخاند و با لبخند براندازش کرد. صورت مهربانش را روسری گلگلی در بر گرفته بود و پیراهن ساده و بلندی به تن داشت. این زن حکم مادر را داشت برایش. در اصل روزی نبود که مینا آرزو نکند به جای گلی، تنها دختر او باشد...»
حجم
۵۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۶۷ صفحه
حجم
۵۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۶۷ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب رو تازه شروع به خوندن کردم و این نظر رو در پایان بخش اول کتاب مینویسم چون واقعا من رو به وجد آورد. به علاقمندان رمان حتما پیشنهاد میکنم؛ به شدت فضا سازی و شخصیت پردازی های قوی داشت.
یک جاهایی خیلی کسل کننده بود و کلا کتاب تلخی بود.کتاب جذاب نبود
حدود ۱۵۰ صفحه ازش خوندم تا اینجاش که عالی پیش رفت👏🏻
کتاب زگین گرم،رمانی هست درباره خانزاده ای که با افکار خان(پدر) همخوانی نداره و به نگرش و احساسش عمل میکنه و... نویسنده،در دل این رمان ویژگیهای تیپهای شخصیتهای مختلف رو خیلی ساده وروان توصیف کردهودر نهایت پایان ، داستان مثل
کتاب فوق العاده گیرایی هستش، بعد از ۵۰ صفحه واقعا درگیر میکنه خواننده رو، دوسش دارم. پیشنهاد میکنم بخونید😍