دانلود و خرید کتاب بی نشان رعنا خزاعی
تصویر جلد کتاب بی نشان

کتاب بی نشان

نویسنده:رعنا خزاعی
امتیاز:
۲.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بی نشان

کتاب بی نشان نوشتهٔ رعنا خزاعی است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب بی نشان

کتاب بی نشان رمانی ایرانی نوشتهٔ رعنا خزاعی است. نویسنده در این رمان داستان دختری به نام «صحرا» را روایت کرده است. صحرا پدر خود را در یک تصادف از دست داده است. بعداز فوت پدر صحرا، سروکلهٔ مردی به نام «عطا» پیدا می‌شود. او می‌گودی که دینی به پدر صحرا دارد و برای  ادا کردن آن دین می‌خواهد با صحرا کمک کند. در یک شهر کوچک رابطهٔ آن دو پذیرفته نیست و حرف‌ها و حدیث‌های بسیاری پشت سر آن‌ها زده می‌شود. عطا هم بدنی پر از خالکوبی، ظاهری که شاید برای بسیاری از مردم در شهرهای کوچک پذیرفته‌شده نباشد و گذشته‌ای تاریک به این حرف‌ها حدیث‌ها دامن زده است. عاقبت صحرا و عطا چه خواهد شد؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید. 

خواندن کتاب بی نشان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بی نشان

«بعد از سه روز که در درمانگاه بود برای اوضاع وخیم سرش، به بند منتقل شده بود و از شانسش آن‌ها که آش و لاشش کرده بودند چند روز دیگر هم قرار بود در انفرادی بمانند و این یعنی فعلاً در امان بود ولی باید فکری به حال این اوضاع می‌کرد. می‌دانست که این آدم‌ها پتانسیل این را دارند که هرروز درگیر شوند، هرروز در انفرادی باشند و صبح فردا باز تنشان می‌خارید برای دعوا و درگیری.

با آیدین تماس گرفت و شماره یکی از دوستانش را گرفت که خوب می‌دانست چطور نسخه آدم‌هایی مثل اسد را بپیچد.

فکر می‌کرد شاید بتواند نقطه ضعفی از او پیدا کند، یا جرمی که هنوز بابتش مجازات نشده بود و ناامیدانه فکر می‌کرد که برای آدمی مثل او یک جرم و هزار جرم چه فرقی دارد.

شب بود و برفی که یخ‌زده بود روی بام‌ها و زمین، حسابی بند را یخبندان کرده بود. تازه خاموشی زده بودند و عطا از سردردی که دست از سرش برنمی‌داشت کلافه بود و آن مسکن‌های بی‌بخاری که درمانگاه داده بود هم اثر نمی‌کرد.

توی خودش بود که یکی پتو را از رویش کشید و برد:

- اسدخان سردشه!

روی تختش نشست و به دیوار تکیه داد. خونش می‌جوشید از حرص و نمی‌دانست چه گلی به سرش بگیرد که اوضاع بدتر نشود. از طرفی هم می‌دانست این‌که اسد به او گیر داده برای زهر چشم گرفتن است و خودی نشان دادن. چاره‌اش چندوقتی مدارا بود ولی وقتی فکر می‌کرد که اگر کوتاه بیاید تا کجاها باید خاری بکشد، حاضر بود هرروز با دست و دنده شکسته به درمانگاه برود ولی کثافت امثال اسد را تمیز نکند. نفس سنگینش را بیرون فرستاد. حتی هم صحبتی نبود که این چند ماه را یک‌جوری بگذراند. هم بندی‌هایش از ترس اسد حتی نگاهش هم نمی‌کردند، صحبت که بماند. همه امیدش به رفیقش بود که شاید بتواند چیزی پیدا کند که با آن بشود دهن اسد را بست و باز ناامید آه می‌کشید که آخر اسد چه چیزی برای از دست دادن می‌تواند داشته باشد؟! یعنی او هم عشقی توی سینه‌اش داشت که بخواهد برایش بمیرد؟ کسی را داشت که حتی اسمش هم آرام جانش باشد؟ اسد هم مثل صحرایی داشت که برای دیدن آبی چشمانش، دلش لک زده باشد؟! و با فکر صحرا تمام تنش داغ می‌شد از عشق.. از فکر همه آن لحظه‌هایی که به‌زور دست او را از دور گردنش باز کرده بود تا برود به کارش برسد و حالا فکر می‌کرد چه حرام کرده بود آن لحظه‌هایی که غنیمت بود و از آن همه حال خوش فقط خیال دل‌نشینش مانده بود و بس. به روزی فکر می‌کرد که پا از این زندان بیرون می‌گذارد و امیدوار بود راهی باشد که بتواند دل صحرا را راضی کند که برگردد و خودش نمی‌دانست این محال با چه برهانی ممکن است؟!»

کاربر 6315808
۱۴۰۳/۰۸/۱۶

یک عاشقانه آرام و ملموس بود. از دل عطا شخصیت به ظاهر قالتاق و غیرقابل اطمینان قصه، یه دفعه یه کوه محکم بیرون میاد که انگار دوای هر دردیه. چیزی که قصه میخواست بگه این بود که قضاوت نکنیم و

- بیشتر

حجم

۳۲۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۸۲ صفحه

حجم

۳۲۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۸۲ صفحه

قیمت:
۹۱,۰۰۰
۲۷,۳۰۰
۷۰%
تومان