کتاب قصه تراپی
معرفی کتاب قصه تراپی
کتاب قصه تراپی نوشتهٔ شاهین شرافتی است. نشر مون این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب قصه تراپی
کتاب قصه تراپی برابر با یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «چشم ببر»، «کاوازاکی»، «سگ سیاه بزرگ»، «اشکها و لبخندها» و «او تنها خودش را دوست داشت». این داستانها بر محور تجربههای منحصربهفرد انسانهای مختلف در زندگی و روابط شخصیشان به نگارش درآمده است؛ ازاینرو درونمایهای روانشناسانه دارد. شاهین شرافتی هر داستان را به یکی از اختلالات روانی یا شخصیتی رایج اختصاص داده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب قصه تراپی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه تراپی
«قصه بیستم. روزبه
پرسید: «من کجا هستم؟»
دستم را روی شانهاش گذاشتم. تازهواردها معمولاً نیاز به مراقبت بیشتری دارند: «ما بالاتر از میدان قزوین، بعد از ماشینسازی اسماعیلی، دست چپ هستیم؛ بیمارستان روزبه.»
حرفم را انگار نفهمیده باشد، دوباره تکرارش کرد. بینوا خودش را گم کرده بود. تقریباً تمام تازهواردها با گیجی و گنگی مواجهاند و نیاز است همدلانه بهشان کمک شود.
کمی دورتر از ما نزدیک آبخوری، جواد دوباره عورتنمایی کرده و تعدادی از بیماران را دور خودش جمع کرده بود. نگهبانها بهجای جمعوجور کردنش دل به دلش میدادند و میخندیدند.
غفاری از همهشان منفورتر بود و رعایت حال بیماران را نمیکرد، خطکش آورده بود و در بازی جواد و بقیه میدانداری میکرد. من این رفتارها را از چشم رئیس بیمارستان میبینم. سه سالی میشود که دکتر زاکانی رئیس بیمارستانی شده که ادارهٔ آن از دستش در رفته و خودش هم مدام در جلسه است.
بدترین تصمیمش پزشکان شیفت شب هستند و بهترین تصمیمش توزیع سیگارهای مجانی بین بیماران. این طفلکیها با دارو آرام نمیشوند ولی با احترام و سیگار چرا.
تازهوارد دوباره از من سؤال کرد: «دکتر، من کیاَم؟ من الان کجام؟ کی میتونم زن و بچهم رو ببینم؟»
جواب دو سؤال اولش آسان بود ولی اطمینان دارم برای جوابِ سؤال سوم آمادگی ندارد. چطور به او بگویم خانوادهاش از او خسته شده و او را به آسایشگاه روانی و مراقبت پزشکی سپردهاند.
بهسمت پلهها راه افتادم. غفاری و دارودستهٔ نگهبانها به من نگاه میکردند، انگار بار اول است من را دیده باشند. «صابری، صبح بهخیر!»
گاهی جواب ندادن بهترین جواب است!
راهم را از پلهها بهسمت اتاق ۲۱۲ ادامه دادم. عادت ندارم از آسانسور استفاده کنم. این پرستارها و دکترهای تازهکار با آسانسور بالا و پایین میروند، ولی من پله را ترجیح میدهم. روی در آسانسور، بزرگ نوشته فقط پرسنل!
هفت سالی است که از پلهها بالا و پایین میروم و خودم را از بقیه جدا نمیبینم. از راهرو و آبدارخانه عبور کردم. چند پرستار در حال شوخیهای حالبههمزن با خودشان بودند و داستانهای بیماران را برای هم تعریف میکردند و اینگونه با دیگران تفریح میکنند؛ دیگرانی که بیمار بودند و نیاز به حمایت و درمان داشتند. حتی یکی از آن جماعت رو برنگرداند و به دکتر شیفت که من باشم، سلام نکرد!»
حجم
۱۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه