دانلود و خرید کتاب نک و نال فلن ابراین ترجمه مریم رفیعی
تصویر جلد کتاب نک و نال

کتاب نک و نال

نویسنده:فلن ابراین
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نک و نال

کتاب نک و نال نوشتهٔ فلن ابراین و ترجمهٔ مریم رفیعی است. انتشارات دیدآور این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.

درباره کتاب نک و نال

کتاب نک و نال (The Poor Mouth) برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی است که داستانی بد دربارهٔ این زندگی سخت دارد. این رمان را از بهترين رمان‌های ايرلندی قرن بيستم میلادی دانسته‌اند. در قسمتی از این اثر توضیح داده شده است که در یک شهرستان مردی زندگی مي‌کرد به نام «سيتريک اُساناسّا». او شکارچی بسیار خوبی بود؛ دست‌و‌دل‌باز بود و هر ‌چه اخلاقِ خوب هست که به آدم عزت و احترام بدهد، سيتريک داشت، اما او به يک چيز ديگر هم معروف بود؛ اينکه تهِ فقر و نداری و گرسنگی و بدبختی بود. وضعش طوری بود که در «کوردکادوراگا»، به او می‌گفتند صدقه‌بگير و بیچاره. چه اتفاقی قرار است برای «سيتريک اُساناسّا» بیفتد؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب نک و نال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نک و نال

«کسی که همهٔ عمرش با بدبختی و کمبود سیب‌زمینی سر کرده، از خوشبختی و رتق‌وفتق پول و ثروت سر درنمی‌آورد. بعد از سفرم به هانگراستاک، یک سال دیگر هم به سبک گِیلی سنتی زندگی کردم. خیسِ آب، شب و روز گرسنه و مریض‌احوال بودم و آینده جز باران و قحطی و مصیبت چیزی همراهش نداشت. کیسهٔ طلاها امن و امان زیر خاک بود و درش نیاورده بودم. خیلی شب‌ها ته خانه روی حصیرها دراز می‌کشیدم و مغزم را ناکار می‌کردم که بالأخره تصمیم بگیرم با آن پول چه کنم یا چه چیز عجیب و گران‌قیمتی بخرم. کارِ نشدنی و سختی بود. اولش فکر کردم خوردنی بخرم. اما چون همهٔ عمرم فقط سیب‌زمینی و ماهی خورده بودم، بعید می‌دانستم غذاهای جور واجوری که آقایان محترم دوبلینی می‌خوردند بهم بسازند. حتا اگر پول خریدن‌شان را هم داشته باشم یا حتا اسم‌شان را هم بدانم! بعد فکر کردم نوشیدنی بخرم، ولی یادم افتاد چند نفری که تو کورکادوراگا افتادند به نوشیدن، بعد از اولین عیاشی، راه مرگ را گرفتند و رفتند جلو. فکر کردم یک کلاه بخرم که زیر باران خیس نشوم، اما دیدم هنوز کلاهی نساخته‌اند که تو این هوا بیش‌تر از پنج دقیقه دوام بیاورد و پاره‌پوره نشود. لباس هم همین بود. پیرمرد مونقره‌ای از روز افتتاح شورا به این ور یک ساعت طلا دارد که هیچ موقع نفهمیدم این چیز کوچک به چه دردی می‌خورد و اصلاً فایده‌اش چیست. از بشقاب غذای خوک و فنجان و وسایل خانه هم خوشم نمی‌آمد. تا گردن در فقر و نداری فرو رفته بودم و از مشقت و گرسنگی نصف‌زنده و نصف‌مرده بودم، اما باز هم مانده بودم که واقعاً چی لازم دارم. فکر کردم بی‌چاره پول‌دارها چه‌قدر نگران و دلواپس هستند!

یک روز از خواب پا شدم و دیدم از آسمان شرشر باران می‌ریزد. چند وقتی بی‌رمق و خسته در خانه مانده بودم و حواسم به هیچ چیز نبود. یک‌هو دیدم کف خانه قرمز شده است. بعضی‌جاها قرمز و سیاه شده بود و بقیهٔ جاها هم قرمز و قهوه‌ای. تعجب کردم و رفتم پیش مادرم که بغل آتش داشت به خوک‌ها غذا می‌داد.

ــــــ زن خوب! بالأخره کارِ زندگی یه‌سره شد و دنیا به آخر رسید که نصف‌شبی بارون قرمز می‌ریزه رو سرمون؟

گفت: «عزیز کوچولوی زشت من! نه این‌جوری نیس. خون پیرمرد مونقره‌ایه که هر روز صبح می‌ریزه این‌جا.»

پرسیدم: «خون‌دماغ می‌شه؟»

ـ نه کوچولوی ماچ‌ماچی! این‌جوری نیس. دو تا زخم تو پاش هست که خوب نمی‌شن. امروز صبح با اُباناسّا مسابقه دادن سر این‌که کی می‌تونه یه سنگ گنده رو بلند کنه. بی‌چاره مارتین باخت. خدا هر کی رو که می‌شنوه نجات بده! اصلاً نتونست تکونش بده! پیرمرد مونقره‌ای شانس آورد. مثل همیشه. تونست تا کمر بلندش کنه و واسه همینم شرطی که وسط خودشون بسته بودن، برد.»

HD
۱۴۰۳/۰۷/۲۸

یکی از شاهکارهای ادبیات ایرلند.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۳۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۱۳۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۷۰%
تومان