دانلود و خرید کتاب رودی به نام زمان میا کوتو ترجمه مهدی غبرایی
تصویر جلد کتاب رودی به نام زمان

کتاب رودی به نام زمان

نویسنده:میا کوتو
ویراستار:ثمین نبی پور
انتشارات:نشر افق
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رودی به نام زمان

کتاب رودی به نام زمان نوشتهٔ میا کوتو و ترجمهٔ مهدی غبرایی و ثمین نبی پور است. نشر افق این رمان معاصر از نویسنده‌ای پرتغالی‌زبان و آفریقایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب رودی به نام زمان

کتاب رودی به نام زمان دربردارندهٔ یک رمان معاصر از نویسنده‌ای پرتغالی‌زبان و آفریقایی و داستان پسری است که برای مراسم خاکسپاری پدربزرگش پس از سال‌ها به وطن بازمی‌گردد. او آدم‌های نزدیکش را سالخورده‌تر و غمگین‌تر می‌یابد. حال که زمان خیلی‌چیزها را بلعیده است، «ماریانو» با تکه‌هایی از حقیقت پنهان روبه‌رو می‌شود. او همه‌چیز را در آن سرزمین ساکن اما افسون‌شده می‌یابد. ماریانو با ورودش به سرزمین پدری، قدم در گردابی می‌گذارد که بعدها می‌فهمد هیچ‌گاه نتوانسته از آن بیرون بیاید. گفته شده است که در فرم داستانی میا کوتو، طبیعت در نهایت همه‌چیز را می‌بلعد و آرام می‌گیرد؛ انگار آدم‌های داستان با همین اصل به زیستن نگاه می‌کنند. شهرها، خانه‌ها با چیدمانشان، جاده‌ها و راه‌های دور و نزدیک، دره‌ها و رودخانه‌های بی‌انتها همگی عناصر یک زندگی جاودانی هستند. مرده‌ها نمی‌میرند و در جریانی بی‌پایان دوباره به زندگی بازمی‌گردند و مرگ چیزی شبیه به حیات دوباره و خلق دوباره است. میا کوتو نویسندۀ ابدیتی بدون آن لحظۀ آخر است.

خواندن کتاب رودی به نام زمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان، اثری از نویسنده‌ای پرتغالی‌زبان و آفریقایی و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رودی به نام زمان

«در راهرو راه رفتم، جانم در پیچ‌وتاب بود، انگار خانه رَحِمی بوده باشد و من دارم به حال اصلی خود بازمی‌گردم. دسته‌کلیدی که مادربزرگم به من داده بود در دستم جلنگ‌جلنگ می‌کرد. تا آن‌موقع دیگر به من گفته بودند دسته‌کلید به هیچ دردی نمی‌خورد؛ این‌ها مال قفل‌های قدیمی بود که سال‌ها پیش عوض شده بودند. اما مادربزرگ دُلسینه‌ئوزا همه را به‌خاطر عقیدهٔ خاصی نگه داشته بود: حتی اگر دری در کار نباشد، کلیدها مانع ورود ارواح خبیثه به خانه می‌شوند.

حالا می‌شد خودم ببینم که هیچ‌یک از کلیدها قفلی را باز نمی‌کند. همه، جز یکی زیرِ شیروانی که درِ انبارِ خرت‌وپرت را وا کرد. توی این فضای تاریک رفتم که نوری در آن نبود و بوی نا چون ملافه‌ای در برش گرفته بود. در را نیم‌باز گذاشتم تا کورسویی به آن بتابد.

ناگهان در بسته شد. تاریکی مرا بلعید و در همان حال یکی به حال تهاجم افتاد رویم. تعادلم را از دست دادم و به‌زحمت روی پا ایستادم. غریبه باز خود را انداخت رویم. هیچ جای شک نبود: به من حمله شده بود، می‌خواستند کلکم را بکنند و حتی پیش از پدربزرگ ماریانو خاکم کنند. هنگامی که ناشیانه می‌کوشیدم از خودم دفاع کنم، این فکرها به سرم زد. تقلا کردم، دست‌ها را جنباندم و وقتی خواستم فریاد بزنم، دستی دهانم را پوشاند و ساکتم کرد. مهاجم سفت نگهم داشته بود و تازه فهمیدم زن است. رفته‌رفته حرکات خشن ضعیف‌تر و لطیف‌تر شد. دست از دهانم برداشت و طور دیگری ساکتم کرد. کی بود؟ از خودم پرسیدم. اولین کسی که به ذهنم رسید خاله اَدمیرانسا بود. راستی خودش بود؟ نه. اَدمیرانسا قدبلندتر بود و تپل‌تر.... در برابر دست‌های ماهر او مقاومت کردم. مجاز نبودم در ایام سوگواری با کسی نرد عشق ببازم. حتی زمزمه کردم: «نمی‌شود، اینجا یکی مرده.»

ــ کی مرده؟ کسی مرده؟

صدایش آشنا نبود. نرم و ناروشن و محو.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۷۰%
تومان