دانلود و خرید کتاب هفت روز غمگین شقایق لامعی
تصویر جلد کتاب هفت روز غمگین

کتاب هفت روز غمگین

نویسنده:شقایق لامعی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هفت روز غمگین

کتاب هفت روز غمگین نوشتهٔ شقایق لامعی است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب هفت روز غمگین

کتاب هفت روز غمگین برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۱۴ فصل به رشتهٔ تحریر درآمده است. این رمان با بخشی به نام «روز اول» آغاز شده است. این روز «خلأ» نام گرفته است. راویِ اول‌شخص این اثر در ابتدای کتاب از عادت خود می‌گوید؛ اینکه صبح‌ها اولین کارش پس از بیدارشدن، دیدنِ یک فرد معین بوده است. او کیست و شخصیت دوم کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب هفت روز غمگین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هفت روز غمگین

«روز هفتم

«ظلم»

روز هفتم بدجوری آغاز شد؛ از همان دقایق اول صبحش که چشم باز کردم، نشان داد که ظالم است!

روز هفتم ظالم بود؛ هم خودش، هم تمام اتفاقاتی که برای من رقم زد.

صبح شده بود و من، تازه به خواب رفته بودم. تمام شبِ گذشته را دست و پا زده بودم و خواب، بی‌رحمانه از چشمانم فراری بود.

دم‌دم‌های صبح بود که به زور قرص، خودم را خوابانده بودم که مامان بیدارم کرد؛ و با چه علتِ ظالمانه‌ای هم بیدارم کرد!

چشم که باز کردم، مامان لبهٔ تخت نشسته بود. انگشتانش روی بازویم بودند و نگاهش روی اجزای صورتم.

گیج بودم و نیمه‌هوشیار اما وقتی از زبانش شنیدم «محبوبه خانم اومده»، پلک‌های نیمه‌بازم تا آخرین حد ممکن از هم فاصله گرفتند.

بلند شدم و در جایم نشستم و مامان توضیح داد «ده دقیقه‌ای می‌شه که اومده».

مضطرب به مامان خیره شدم؛ می‌خواستم چیزی بپرسم اما سوال‌ها از ذهنم پرکشیده بودند و خودِ مامان بود که گفت «می‌خواد باهات حرف بزنه.»

بی‌حرف به مامان خیره شدم که ادامه داد «پاشو یه آبی به دست و صورتت بزن، بیا تو پذیرایی»

باز هم بی‌حرف و بی‌واکنش خیره‌اش ماندم. غم از نگاهش می‌ریخت وقتی پرسید «می‌خوای کمکت کنم؟»

جوابی ندادم و صدایم زد «رستا؟ مامان؟»

یادم افتاد که باید بغض کنم؛ برای یک لحظه فراموش کرده بودم که چه خبر است!

یک آن انگار فراموشم شده بود که چه مصیبت و بلایی نازل شده است بر سرِ خوشبختی‌ام.

مامان با آن لحنِ مرددش پرسید «می‌خوای بگم بره؟ می‌خوای بهش بگم الان شرایط صحبت‌کردن نداری؟»

چیزی نگفتم و گفت «یه چیزی بگو رستا.»

حس کردم اگر بیشتر از آن بی‌واکنش بمانم، به وحشت می‌اندازمش؛ تمام توانم را به‌کار گرفتم و گفتم «می‌آم».

و منتظر ماندم که برود.

از جایش بلند شد و نگاه من تا زمانی‌که با آن قدم‌هایی که می‌کشیدشان از در بیرون رفت، همراهش شد.

در را که بست، از جایم بلند شدم و نمی‌دانم چرا اولِ کاری کشیده شدم به سمتِ آینهٔ میزِ آرایش؛ شاید می‌خواستم ببینم که امروز چقدر شکسته‌تر شده‌ام.

باورت می‌شود که از شروع روزهای جدید می‌ترسیدم؟ هر روز جدیدی که آغاز می‌شد، برای من مصادف بود با ترس‌ها و غم‌های جدید؛ و ترس‌ها و غم‌ها، مرا می‌شکاندند.

ایستادم مقابل آینه و رستایی را دیدم که شبیه به من نبود؛ انگار در این هفت روز رستا را برده بودند و مترسکی را نشانده بودند به جایش.

مامان گفته بود چه‌کسی آمد؟ محبوبه‌خانم؟

کسی در سرم با صدای بلندی گفت «محبوبه‌خانم اومده» و من پلک‌هایم را بستم، باز کردم و رستا را دیدم که در آن بلوزِ حریرِ سبز و سفید و آن موهای رها شدهٔ روی شانه‌ها با آن آرایش ملایم و لبخندِ پر انرژیِ روی لب‌هایش به آینه خیره شده و می‌خواهد در اولین دیدار، در چشم محبوبه‌خانم، زیبا و بی‌نقص به نظر برسد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

حجم

۲۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

قیمت:
۸۳,۰۰۰
تومان