کتاب سیاه مرگ
معرفی کتاب سیاه مرگ
کتاب سیاه مرگ نوشتهٔ کورنلیا فونکه و ترجمهٔ کتایون سلطانی است. نشر افق این رمان معاصر آلمانی را منتشر کرده است؛ یکی از رمانهای سهگانهٔ «فونکه» ویژهٔ نوجوانان.
درباره کتاب سیاه مرگ
کتاب سیاه مرگ حاوی یک رمان معاصر و آلمانی است که ۵۹ فصل دارد و ویژهٔ نوجوانان است. نویسندهٔ این رمان در سال ۲۰۰۸ میلادی جایزهٔ «بمبی» و جایزهٔ «رزویتا» را دریافت کرد. مجموعهٔ سهگانهٔ کورنلیا فونکه از مهمترین رمانهای ادبیات نوجوان به شمار میآید. رمان «سیاهمرگ» از مجموعهٔ سهگانهٔ کورنلیا فونکه در سال ۱۳۹۱ از نهاد ایرانیِ پروین اعتصامی جایزه دریافت کرد؛ همچنین در سال ۱۳۸۸ در نمایشگاه لایپزیک بهعنوان محبوبترین کتاب منتخب نوجوانانْ جایزهٔ بینالمللی کسب کرد. داستان چیست؟ «مو» از دنیای مرگ برگشته تا اشتباهش را در جانبخشیدن به حاکم ستمگر «مارکله» جبران کند. اگر موفق نشود، فساد و تباهی دنیای کتاب را فرا میگیرد. «مگی»، دختر «مو» هم به کام مرگ میافتد.
در جلد دیگری از این مجموعه [کتاب «سیاهقلب»] میبینید که «مگی» زندگی آرامی را کنار پدرش سپری میکرد. پدر او راز عجیبی در سینه دارد. او صاحب قدرتی جادویی و خارقالعاده است. در شبی غیرعادی، پدر مگی کتابی به نام «سیاهقلب» را با صدای بلند میخواند و اندکی بعد، موجودی شرور به نام «کپریکورن» از مرزهای خیال و داستان عبور میکند و وارد خانهٔ آنها میشود. ناگهان مگی و پدرش وارد ماجراجویی شگفتانگیزی میشوند که مگی فقط در داستانها درمورد آن شنیده بود. حالا آنها پیش از اینکه زندگیشان برای همیشه نابود شود، باید با استفاده از جادو همهچیز را به شرایط قبلی برگردانند و موجود شرور را شکست دهند.
خواندن کتاب سیاه مرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان دوستدارِ ادبیات داستانی معاصر آلمان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره کورنلیا فونکه
کورنلیا فونکه یک نویسندهٔ آلمانی است که در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمده است. او پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، بهمدت سه سال بهعنوان مددکار اجتماعی در یک پروژهٔ آموزشی مشغول شد. این پروژه دربارهٔ کودکانی با پیشینه و تجربیات مختلف بررسی و تحقیق میکرد. پس از گذراندن یک دورهٔ تصویرگری کتاب در کالج طراحی هامبورگ، به طراحی بازیهای صفحهای و تصویرگری کتابهای کودکان نیزپرداخت. او بهعنوان مددکار اجتماعی با کودکانی کار کرده بود که از هر تجربه و پیشزمینهای بیبهره بودند. آنجا بود که پی برد گونهای از داستانها بر تخیلات آنان بسیار تأثیر میگذارند. این گونهها، داستانهایی بودند که او دوست داشت بنویسد. این نویسنده رمان «ارباب دزدها» را برای نوجوانها نوشت.
بخشی از کتاب سیاه مرگ
«ارفئوس ویولانته را اولینبار در یکی از جشنهای سینهسرخ دیده بود. و همانموقع پیش خودش مجسم کرده بود که زمانی در کنار ویولانته بر امبرا حکومت خواهد کرد. تمام کنیزکهای ارفئوس از دختر مارکله زیباتر بودند. اما ویولانته چیزی داشت که آنها نداشتند: وقار، پشتکار، عشق به قدرت. و ارفئوس از تمام این چیزها خوشش میآمد. و وقتی مزقانچی او را به اتاق هزار پنجره برد، ارفئوس متوجه شد که ویولانته سرش را همچنان بالا گرفته، آنهم با اینکه تمام برنامههایش نقش بر آب شده بود. و این باعث شد قلب ارفئوس تندتر بزند.
زشترو جوری به دیگران نگاه میکرد که انگار بازنده آنها بودند؛ به پدرش، به قدانگشتی، به مزقانچی. به ارفئوس هم فقط نگاهی کوتاه انداخت. خب از کجا میتوانست بداند که ارفئوس در آن میان نقش بسیار برجستهای پیدا کرده بود. اگر او فوری چهارتا چرخ نو برای مارکله ظاهر نمیکرد، مطمئناً مارکله همچنان توی گلولای گیر کرده بود. وای که چهقدر همه بهتزده نگاهش کرده بودند. و بعد حتی قدانگشتی هم فهمید که باید به ارفئوس احترام بگذارد.
پنجرههای تالار هزارپنجره دیگر دیده نمیشدند. به دستور قدانگشتی جلوی تمام پنجرهها پارچهٔ سیاه آویزان کرده بودند و فقط پنجششتا مشعل اتاق تاریک را روشن میکردند. فقط به اندازهای که مارکله میتوانست صورت بدترین دشمنش را ببیند.
وقتی مورتیمر را هل دادند تو، غرور نابهجایی که ویولانته مثل ماسک به صورتش زده بود، شکاف برداشت. اما زود بر خودش مسلط شد. ارفئوس با خوشحالی دید که با بلوطخورک زیاد خوب برخورد نکرده بودند. اما مو هنوز میتوانست سرپا بایستد. مطمئناً مزقانچی جوری برنامهریزی کرده بود که به دستهای بلوطخورک آسیبی نرسد. ولی زبانش را که میتوانستند از ته ببرند. برای اینکه دیگر کسی از آن سرودها نخواند، سرودهایی که با بهبه و چهچه از صدای بلوطخورک تعریف میکردند. اما بعد یادش افتاد که هنوز باید از زیر زبان مو بیرون میکشید که کتاب فنوگلیو کجاست. حالا که گردانگشت حاضر نشده بود جای کتاب را پیش او لو بدهد.»
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۰۲ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۰۲ صفحه