دانلود و خرید کتاب ارباب دزدها کورنلیا فونکه ترجمه داود لطف الله
تصویر جلد کتاب ارباب دزدها

کتاب ارباب دزدها

معرفی کتاب ارباب دزدها

کتاب ارباب دزدها نوشتهٔ کورنلیا فونکه و ترجمهٔ داود لطف الله است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان نوجوان که قصهٔ آن در شهر ونیز می‌گذرد، دربارهٔ چند نوجوان و کودک بی‌خانمان است که زندگی هیجان‌انگیزی را تجربه می‌کنند.

درباره کتاب ارباب دزدها

رمان ارباب دزدها دربارهٔ یک چرخ‌وفلک جادویی است و دربارهٔ چند کودک بی‌خانمان که بدون خانواده زندگی می‌کنند. خانهٔ آن‌ها سینمایی متروک در قلب شهر ونیز در ایتالیا است. این رمان نوجوانانْ داستانی است دربارهٔ «اسکی‌پی‌یو» رئیس آن‌ها که خودش را ارباب دزدها می‌نامد؛ داستانی است دربارهٔ ۲ برادر که پس از مرگ مادرشان از شهر هامبورگ فرار می‌کنند تا از دست خاله و عموی بداخلاقشان خلاص شوند. «اِستِر» و «مَکس هارت‌لیب» هم در این قصه می‌خواهند «بو» کوچولو را به فرزندی قبول کنند و «پِراسپِر» را به مدرسهٔ شبانه‌روزی بسپارند. این رمان همین‌طور دربارهٔ یک کارآگاه خصوصی به نام «ویکتور» است که توسط خانم و آقای «هارت‌لیب» استخدام می‌شود تا بچه‌ها را پیدا کند و نیز دربارهٔ ۲ لاک‌پشت ویکتور، یک کنت مرموز، یک بال چوبی، یک کلاه‌بردار که ریش‌هایش را به رنگ قرمز رنگ می‌کند و یک جزیرهٔ ممنوعه.

در ابتدای کتاب آمده است که ونیز شهری افسون‌گر اما بسیار واقعی است. چون شما هم می‌توانید به آنجا مسافرت کنید، لمسش کنید و آن را بو بکشید. کورنلیا فونکه می‌خواسته بچه‌ها بدانند که واقعاً چنین جایی هم در دنیا وجود دارد و دنیای ما هم می‌تواند به زیبایی دنیای خیالی‌مان باشد.

رمان ارباب دزدها نوشتهٔ کورنلیا فونکه در ۵۳ بخش نوشته شده است.

خواندن کتاب ارباب دزدها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره کورنلیا فونکه

کورنلیا فونکه یک نویسندهٔ آلمانی است که در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمده است. او پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، به‌مدت ۳ سال به‌عنوان مددکار اجتماعی در یک پروژهٔ آموزشی مشغول شد. این پروژه دربارهٔ کودکانی با پیشینه و تجربیات مختلف بررسی و تحقیق می‌کرد. پس از گذراندن یک دورهٔ تصویرگری کتاب در کالج طراحی هامبورگ، به طراحی بازی‌های صفحه‌ای و تصویرگری کتاب‌های کودکان نیزپرداخت. او به‌عنوان مددکار اجتماعی با کودکانی کار کرده بود که از هر تجربه و پیش‌زمینه‌ای بی‌بهره بودند. آنجا بود که پی برد گونه‌ای از داستان‌ها بر تخیلات آنان بسیار تأثیر می‌گذارند. این گونه‌ها، داستان‌هایی بودند که او دوست داشت بنویسد. این نویسنده رمان «ارباب دزدها» را برای نوجوان‌ها نوشت.

بخش‌هایی از کتاب ارباب دزدها

«وقتی ویکتور فهمید که پراسپر فرار کرده، به اولین تیر چوبی که پیدا کرد، لگد محکمی زد و پایش پیچ خورد. بعد لَنگ لَنگان به طرف خانه راه افتاد.

بیشتر راه را مرتب با خودش حرف می‌زد و غرغر می‌کرد. مردم برمی‌گشتند و به او نگاه می‌کردند، ولی ویکتور اهمیتی نمی‌داد. «مثل یک آماتور! مثل یک آماتور احمق گذاشتی آن پسر از دستت فرار کند. آن یکی کی بود؟ بزرگ‌تر از آن بود که برادر کوچک‌ترش باشد. لعنتی، لعنتی، لعنتی! پسرک درست وسط دست‌های تو افتاد و تو گذاشتی که برود. خر احمق!» با پای پیچ‌خورده‌اش به یک پاکت خالی سیگار لگد زد و صورتش از درد در هم رفت. «تقصیر خودت است. بله، باید خودت را سرزنش کنی، هیچ کارآگاه محترمی دنبال بچه‌ها نمی‌افتد. تو حتی بدون این شغل کوفتی هم می‌توانی برای غذای لاک‌پشت‌ها پول خرج کنی.»

وقتی درِ خانه‌اش را باز کرد، پایش هنوز به‌شدت درد می‌کرد. همان‌طور که لنگ‌لنگان از پله‌ها بالا می‌رفت گفت: «خب، حداقل می‌دانم که آنها تو ونیزند. و اگر برادر بزرگ اینجا باشد، صددرصد آن پسر کوچک‌تر هم اینجاست.»

به آپارتمانش که رسید، کفش‌هایش را درآورد و در حالی که تلوتلو می‌خورد به بالکن رفت و به لاک‌پشت‌هایش غذا داد. دفترش هنوز بوی اسپری موی استر هارت‌لیب را می‌داد. پیف، آن بو از دماغش بیرون نمی‌رفت.

آن دو پسر، روز و شب، جلو چشمانش ظاهر می‌شدند. نباید عکس آن دو را روی دیوار می‌زد. همیشه به او نگاه می‌کردند. راستی شب‌ها کجا می‌خوابیدند؟ مدت‌ها بود که موقع غروب، همین‌که خورشید در پشت خانه‌ها ناپدید می‌شد، هوا حسابی سرد می‌شد. به خاطر بارانِ بیش از حدِ سال گذشته، آب بارها، شهر را گرفته بود. اما ونیز درست مثل لانهٔ یک خرگوش پیر هنوز هم جاهای دنج و پرت زیاد داشت، جاهای خشکی برای دوتا بچه، مثل بعضی خانه‌های متروکه و یا کلیساها. بعضی از آنها را توریست‌ها پر کرده بودند.

ویکتور با غرولند گفت: «آنها را پیدا می‌کنم. خیلی راحت!»

وقتی غذای لاک‌پشت‌ها تمام شد، خودش هم با اسپاگتی و سوسیس سرخ کرده شکمش را پر کرد. بعد کمی پماد روی پای آسیب‌دیده‌اش مالید، پشت میزش نشست و بعضی از کارهای اداری‌اش را که روی هم تلمبار شده بود، انجام داد. به هرحال او هنوز هم به غیر از تعقیب آن دو پسر بچه، کارهای دیگری داشت.

ویکتور با خودش فکر کرد،‌ شاید لازم باشد چند روز آینده بیشتر توی میدان بنشینم، قهوه بخورم، به کبوترها غذا بدهم و منتظر بمانم که سر و کلهٔ آنها پیدا شود. هر کسی در ونیز، حداقل یک بار در روز به میدان سنت مارکو می‌آید. این مسئله می‌تواند در مورد بچه‌های فراری هم درست باشد.»

Mahshid.M
۱۴۰۱/۰۷/۲۲

این کتاب در واقع همون «شاه‌دزد» هستش که من سالها پیش از نشر افق خوندم و واقعا، واقعااا، قشنگه :))) [ولی خب...خیلی گرونه!]

کاربر pärsá
۱۴۰۲/۰۹/۱۴

واقعا رمان خیلی جزابی هست بنظرم توی هر سنی میتونه براتون جذاب باشه .

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۹/۰۲

مطالعه نسخه چاپی با عنوان «شاه دزد» کتاب «شاه دزد» رمانی نوشته ی «کورنلیا فونکه» است که نخستین بار در سال 2000 به انتشار رسید. دو برادر بی سرپرست، «پراسپر» و «بو»، به شهر «ونیز» گریخته اند، در جایی که آبراه

- بیشتر

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
تومان