کتاب فیبل
معرفی کتاب فیبل
کتاب فیبل نوشتهٔ آدرین یانگ و ترجمهٔ اطلسی خرامانی است. انتشارات آذرباد این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب فیبل
کتاب فیبل (Fable) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. داستان چیست؟ «فیبل» ۱۷ سال دارد. برای او که دختر قدرتمندترین معاملهگر نروز است، دریا تنها خانهای است که تابهحال شناخته است. چهار سال از شبی که شاهد غرقشدن مادرش در طوفانی سهمگین بود، میگذرد. روز بعد پدرش او را در جزیرهای افسانهای که پر بود از دزد و غذا در آن بهسختی پیدا میشد، رها کرد. فیبل برای زندهماندن باید یاد بگیرد چطور رازهای خود را با دیگران در میان نگذارد، به کسی اعتماد نکند و فقط به تواناییهای منحصربهفردی متکی باشد که مادرش به او آموخته است. تنها هدفی که به او انگیزهای برای ادامهدادن میدهد، یافتن راهی به خارج از این جزیره و پیداکردن پدرش و طلب حق خود بهعنوان یکی از اعضای کشتی اوست. فیبل برای این کار به کمک معاملهگر جوانی به نام «وست» نیاز دارد تا او را از جزیره خارج کرده، از نروز بگذراند و به پدرش برساند. از آخرین بار که فیبل پدرش را دیده، رقیبان او و خطرهایی که در تجارتش وجود دارد چند برابر شدهاند و فیبل خیلی زود متوجه میشود وست آن کسی که تصور کرده، نیست.
خواندن کتاب فیبل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فیبل
«دردی که در زیر پوستم میدوید تقریباً از یادم برده بود که چقدر گرسنهام.
بارها با مرجان زخمی شده بودم و بنابراین میدانستم چه چیزی در انتظارم است. تب بدنم را فرامیگرفت و استخوانهایم چندین روز درد میکرد؛ اما این بهتر از تحمل تمسخرها و تحقیرهای افراد مریگولد بود. اگر برایشان خودم را به طعمهای در دسترس تبدیل میکردم تمسخرهایشان میتوانست به چیزی بسیار وحشیانهتر تبدیل شود.
پوست خرچنگی دیگر را بر روی میز شکافتم و حالت تهوع معدهام را درهم نوردید. آستر بهمحض بیرون کشیدن تلهها یکی را جلوی من انداخته و رفته بود. در بادگیر ایستاده و دستانم به خاطر شکستن پوستهٔ سخت خرچنگها بیحس بود؛ اما در طول زندگیام بیشمار خرچنگ پاک کرده بودم و گرچه کاری محسوب میشد که هیچکس مایل به انجامش نبود، میتوانستم با چشمان بسته به پایان برسانمش.
همیش به دماغهٔ کشتی رفته، چشم به آب دوخته بود و من از گوشهٔ چشم نگاهی به اطراف انداخته و وست را دیدم که داشت از آنسوی جزایر مرجانی برمیگشت. او آنقدری معطل کرده که حالا خورشید نیمی از آسمان را طی کرده بود؛ اما هنوز هم قایق خالی به نظر میرسید.
آستر و پاژ قایق کوچک را به سر جایش در انتهای کشتی برگردانده و محکمش کردند. لحظهای بعد وست از کنارهٔ کشتی بالا آمد. دکمههای کتش را باز کرد و گذاشت از روی شانههایش پایین بیفتد، به سمت بادگیر آمد و وقتی مرا دید بر جا متوقف شد. نگاهش سخت شده و چشمانش بر روی صورت و بعد پشت زخمیام حرکت کرد.
با دندانهایی برهم فشرده گفت: «چه اتفاقی افتاده؟»
پشت سرش، پاژ دست بالا آورده و آن را بر روی سر تراشیدهاش کشید، در شانههایش میشد ردی از تنش را احساس کرد؛ و من مطمئن نبودم که چرا. اگر در جریان آب غرق میشدم، مشکلی برای وست ایجاد نمیشد؛ و شاید این هم یک آزمون دیگر بود.
به او پشت کردم و گفتم: «لیز خوردم و افتادم.»
همانطور که یک پوستهٔ خالی دیگر را به درون سطل کنار دستم میانداختم، نگاهش را بر روی پوستم احساس کردم. وست در اتاقش ناپدید شد، نفسی عمیق بیرون دادم و چشمانم را در مقابل سوزشی که در گردنم احساس میکردم برهم فشردم.
وقتی چشمانم را باز کردم آستر کنار میز ایستاده و کاسهای را مقابل من که جفتی دیگر از پاهای خرچنگ را به دست گرفته بودم، گذاشت.
به خوراک که بخار از رویش بلند میشد نگاه کردم، آب دهانم را با فشار قورت دادم و گفتم: «گرسنه نیستم.»»
حجم
۲۵۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۵۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه