دانلود و خرید کتاب کیخسرو فرزند اسب محمد‌رضا یوسفی
تصویر جلد کتاب کیخسرو فرزند اسب

کتاب کیخسرو فرزند اسب

انتشارات:نشر موج
امتیاز:
۴.۲از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کیخسرو فرزند اسب

«کیخسرو فرزند اسب» داستانی از محمدرضا یوسفی (-۱۳۳۲) درباره‌ کیخسرو به روایت اسب سیاوش است. در اساطیر و حماسه‌های ایرانی و شاهنامه فردوسی، کیخسرو پسر سیاوش و فریگیس(فرنگیس) و نوه کیکاووس و افراسیاب و یکی از نامدارترین شهریاران و دلاوران است. واژه کیخسرو به معنی «شاه نیکنام» است. کیخسرو در عدالت و شهامت سرآمد شاهان دیگر کیانی است و به نسبت از کیکاووس خوشنام‌تر است. زیرا کیکاووس در شاهنامه اعمالی موذیانه (از قبیل ندادن نوشدارو به رستم برای بهبودی سهراب) انجام می‌دهد اما کیخسرو به عنوان پادشاهی عادل و شجاع باقی می‌ماند. در شاهنامه و همچنین متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است. دستور مرگ سیاوش را افراسیاب صادر می‌کند و کیخسرو انتقام پدر را از افراسیاب می‌گیرد. ...فرنگیس سرش را تاب داد. نفسی تازه کرد و زین را دو دستی به سینه فشرد. اسبش با موج‌ها رفت. سپاهیان به رود نزدیک‌تر می‌شدند، می‌تاختند... شبرنگ شیهه کشید و چون نهنگی سر از میان موج ها بیرون آورد، کیخسرو درفش کاویانی را دید. از آن سو کشتی افراسیاب و کرجی‌های دور تا دور آن سراسیمه با موج‌ها می‌آمدند...
Nerd
۱۳۹۷/۱۱/۲۵

فردوسی؛ اوّلین کامیک نویسِ جهان ... و چقد ما بی عرضگیِ وافِر به خرج دادیم در استفاده کردن از او و شاهکارنامه اش ... و والت دیزنی همچنان می تازد ...

مها
۱۳۹۸/۰۵/۱۳

کیخسرو ، شاه زنده . خوندن از اسطوره ها همیشه حال آدمو خوب میکنه

sourina
۱۳۹۸/۰۱/۲۴

روح و روانم از خوندن یکی از داستان های شاهنامه، سیراب شد و چقدر قلم یک نویسنده خوب و توانا هست که به خوبی هر صحنه ی اسطوره ای و اسوره ها رو به نمایش میذاره

خیر کثیر
۱۴۰۰/۰۲/۱۰

بسیار زیبا و روان و جذاب بود، اون بخش‌هایی که مکالمات اون مادر و پسر هست از ارزش تاریخی داستان کم میکنه به خصوص که از اول تااخر مجهول بودند و داستان میتونست شاخ و برگ بسیاری داشته باشه و جای

- بیشتر
Lady Marian
۱۴۰۲/۰۲/۰۵

هرچیزی که از شاهنامه باشه عالیه 🌻

Mina
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

ماجرای سیاوش و پیامدهاش یکی از جذابترین بخش های شاهنامه است... از خواندنش خیلی لذت بردم... فقط ایکاش کمی بیشتر به جزئیات پرداخته بودن و انقدر زود تموم نمیشد. به نظرم کاملا پتانسیل اینو داشت که تا ۵۰۰ ص براش

- بیشتر
کپتین ایمان
۱۳۹۶/۰۵/۲۰

واقعا کتاب زیبایی بود پر از هیجان، حماسه، تخیل و البته عشق یکی از داستان های شاهنامه را با نثری خوب بیان کرده بود

داتیس
۱۴۰۳/۰۶/۱۸

خوب بود وکاش تا پایان زندگی کیخسرو بود.

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۱/۱۰/۱۴

چه خوب میشد که داستان اسطوره های ایرانی در مدارس تدریس میشد وما از کودکی با این داستانها بزرگ میشدیم، هرملتی یکی دوتا اسطوره داشتن انقدر براش تبلیغ کردن تا همه دنیا بشناسنش ومتاسفانه ما ایرانیا با داشتن اینهمه اسطوره

- بیشتر
همچنان خواهم خواند...
۱۴۰۱/۰۷/۱۰

به نام خدا کتاب خوبی است. به من باشد هرچه که در آن یادکرد سیاوش باشد دوست دارم. داستان، داستان مرگ سیاوش است و زندگی دوباره او. سیاوش که اساسا شکل روایی و حماسی یکی از ایزدان گیاهی است مظلومانه شهید

- بیشتر
خرد و هوش سیاوش او را به کشتن داد. به روزگاری که نمی‌شود با خرد زندگی کرد، برای زنده ماندن باید دیوانه بود.
کپتین ایمان
توی تاریخ و افسانه ها خیلی چیزا گم میشه
خیر کثیر
واسه صلحم باید جنگید؟
|قافیه باران|
واسه صلحم باید جنگید؟ - نمی دونم، شاید بشه با صلح خواهی به جنگِ جنگ رفت و صلح کرد!
مهدیس 🌙
جهاندار پادشاها! من پنجه در پنجهٔ رستم خواهم افکند و سپاهیان او را چون سپاه ماهیانی کوچک و زبون که از یورش نهنگی به هر سو می‌گریزند، تار و مار خواهم کرد و تا مرزهای ایران عقب خواهم نشاند!»
sourina
رستم به سوی کاخ راه افتاد و فریاد زد: «کیکاووس! شاه نگون بخت ایران زمین، تختت را به آتش بکش! تو سیاوش را کشتی!»
همچنان خواهم خواند...
- مادر، از این داستان میشه یه فیلم ساخت. - چه فیلمی؟ - یه فیلم انیمشن قشنگ!
خیر کثیر
می فهمم، ولی همیشه نمیشه زندگی رو انتخاب کرد، یه جاهایی به آدم تحمیل میشه.
مهدیس 🌙
گرسیوز برادر افراسیاب دست بر دستهٔ شمشیر گذاشته، دندان بر هم می‌سایید و با کینه‌ای که همهٔ خارهای بیابان به گل‌های سرخ دارند به سیاوش چشم دوخته بود
Alaghe Band
کیکاوس بر بالای ایوان کاخ ایستاد و به بانگ بلند گفت: «کیخسرو آمد! آنکه شایستهٔ تخت و تاج ایران زمین است. به روزگار من بر مردم ایران زمین بسیار سخت گذشت. جنگ، جنگ، جنگ لبخند و شادی را از چهرهٔ مردم محو ساخت. امیدوارم به هنگامی که تاج شاهی را بر سر کیخسرو می‌گذارم، مردم ایران زمین روزگار صلح و دوستی و شادی را آغاز کنند!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
چشمان فرنگیس باز شد. شبرنگ سست شد و تن رقصانش به نرمی غلتید و بر بالای سر او نشست. پیران در سراپرده را از جا کند و گفت: «یادگار سیاوش، فرنگیس!»
Lady Marian
چطور میشه دیوونه شد؟ - روزگار خودش آدمو دیوونه میکنه.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
- می فهمم، ولی همیشه نمیشه زندگی رو انتخاب کرد، یه جاهایی به آدم تحمیل میشه. - مثه زندگی من که محکومم این داستانو تا آخر بخوونم. - شاید!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«با شکوه‌ترین، مهربان‌ترین، بخیب‌ترین، داناترین اسبی که به عمر خویش دیده‌ام رخش رستم است. او از کودکی با رستم دستان بوده، در میدان جنگ با او بوده، او را از بلاهای بسیاری دور ساخته، با او هفت خوان را پشت سرنهاده، سپاه تورانیان را تارومار کرده، با اسفندیار بن گشتاسب نبرد کرده، در هزاران حادثه همراه رستم بوده، اما هرگز، هیچ زمان رستم دستان، رخش را داناتر و هوشیارتر از خود ندانسته و در سختی‌ها گوش به شیهه‌های او نداده است. حال چگونه می‌شود که شبرنگ از رخش رستم دستان هم برتر باشد، من نمی‌دانم.»
همچنان خواهم خواند...
- اسطوره شدن ساده نیس. - یعنی چی؟ - ببین نود و نُه درصد آدما مثل هم زندگی می کنن، اونا که اسطوره میشن از میون اون یه درصد هستن.
همچنان خواهم خواند...
گرسیوز به گوشه‌ای رفت. در تاریکی بر سکویی سنگی نشست. قلبش چون اسبی وحشی سر بر سینه‌اش می‌کوبید. سیاوش را به‌یاد آورد و آن لحظه‌ای که از خون او به ناگاه بوته‌های بسیار گل سیاوشان رویید و از در و دیوار کاخ سیاوشگرد بالا رفت.
همچنان خواهم خواند...
خرد و هوش سیاوش او را به کشتن داد. به روزگاری که نمی‌شود با خرد زندگی کرد، برای زنده ماندن باید دیوانه بود.
mehrdad
می‌کرد. موهای بلند سیاوش در باد و غبار تاب می‌خورد. از پای لبش با ضربه‌ای که گُروی، مرد سپاهی بر صورت او زد باریکه‌ای خون جاری بود. او را به پای کاخ سیاوشگرد می‌بردند. ابرهای خشمگین در آسمان
کپتین ایمان
شب پیش خوابی شگفت دیدم. ابری سفید و خروشان از آسمان ایران به این سو می آمد. از دل ابر، سروشی آسمانی درآمد. نام کیخسرو برزبانش بود و رو به سوی خورشید داشت که در سپیدهٔ صبح از پشت دریای آبی طلوع می‌کرد».
sourina
- مادر، کیخسرو به ایران رسید، ما چی؟ - ما؟ - بله، نه قاتل سیاوشمونو پیدا کردیم، نه از شبرنگ خبری شد و نه گیوی به‌یاریمون اومد، چه کار کنیم؟ - شاید چون تو شاهزاده نیستی و من شاه بانو؟ - ارزش یه اسب چی، ارزش اونم نداریم؟ - اسب؟ - شبرنگو میگم. - اون اسب نیس، روان سیاوشه. - به هرحال یه اسبه، اونم به سراغ ما نیومد. - خودمونی میشیم. - چی؟ یه اسب؟ - دو تا اسب! - منم اگه پام به ایران برسه باید زانو بزنمو خاکشو ببوسم؟ - به خودت مربوطه، تازه حالا که نرفتیم؟ - وقتی هیچ خبری نیس و کسی جوابی به مانمیده، تو هم بایس مشتی گل سیاوشان برداری و بریم. - آخه تو کیخسرو شدی که من به اعتمادت راه بیفتم؟ - چه می‌دونم!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ

حجم

۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

حجم

۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

قیمت:
۴۱,۰۰۰
تومان