کتاب آخرین پیامبر خدا
معرفی کتاب آخرین پیامبر خدا
کتاب آخرین پیامبر خدا بهقلم محمد ناصری را انتشارات علمی و فرهنگی منتشر کرده است. این کتاب با زبانی شیوا و روان و مناسب فهم کودکان به شرح زندگی حضرت محمد (ص) میپردازد.
درباره کتاب آخرین پیامبر خدا
شناخت شخصیتهای مذهبی و در رأس آنان پیامبر (ص) و اهلبیت ایشان از این حیث ضروری است که سبب عمق بخشیدن به معارف دین، الگوگیری از سیرهوسنت این بزرگان و درنهایت افزایش معنای زندگی از طریق تفکر و تدبر در روشومنش این بزرگواران خواهد شد. ازآنجاکه آشنایی با این بندگان مخلص و برگزیده از سنین کودکی، سبب افزایش معرفت و بهرهگیری از آثار تربیتی فراوانی خواهد شد، کتاب پیش رو کوشیده است تا در قالب داستان و به زبانی ساده و روان به شرح زندگی پیامبر (ص) بپردازد و دریچهای جدید به روی مخاطب کودک و نوجوان بگشاید.
خواندن کتاب آخرین پیامبر خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان و نوجوانان ۸ تا ۱۲ سال از خواندن این کتاب با همراهی والدین و معلمانشان لذت میبرند.
بخشی از کتاب آخرین پیامبر خدا
«یک تولد زیبا
فصل بهار بود. ساعتی مانده به طلوع خورشید در خانهای کوچک در شهر مکه، آمنه در انتظار به دنیا آمدن فرزندش بود. از شدت درد، چشمهایش را بسته بود و دندانهایش را به هم فشار میداد ناگهان همهٔ دردهایش را فراموش کرد. چشمهایش را باز کرد. احساس کرد ستارگان آسمان تا نزدیک پنجرهٔ اتاقش پایین آمدهاند و خانهاش نورانی و زیبا شده است. صدای مهربان زنی را که به او سلام میکرد شنید. سرش را برگرداند. سه زن با چهرههایی نورانی و زیبا به او لبخند میزدند. آنها خودشان را معرفی کردند هاجر، همسر حضرت ابراهیم، مریم، مادر حضرت عیسی. آسیه، همسر فرعون. آنها به کمک آمنه آمده بودند. آمنه در آرامش و زیبایی آن لحظهها فرو رفت. نفهمید که چه مدت گذشت اما صدای نفسهای نوزادش را روی سینهاش احساس کرد. آخرین پیامبر خدا محمد، به دنیا آمده بود. در آن لحظهها در گوشهای از شهر مکه و در گوشه و کنار دنیا، اتفاقهای بزرگی هم افتاد. آتشکدهٔ زرتشتیان شهر پارس بعد از هزار سال، خاموش شد؛ آب دریاچهٔ ساوه خشکید، کاخ شاه ایران هم ستونهایش لرزید و فرو ریخت.
زندگی در صحرا
هنوز مدت زیادی از تولد محمد نگذشته بود که آمنه در فکر فرو رفت. نوزاد کوچکش را در آغوش گرفته بود و آرامآرام اشک میریخت. او به سختیهای زیادی که در مقابل نوزادش بود فکر میکرد. چند ماه پیش پدر محمد به سفر سوریه رفته و در همانجا هم از دنیا رفته بود. محمد یتیم به دنیا آمده بود. حالا هم که نوزادش به دنیا آمده بود. سینهاش شیر نداشت. هوای خشک و سوزان مکه در آن روزها باعث بیماری و مرگ نوزادان شده بود. او باید حتماً محمد را مثل بیشتر نوزادهای دیگر به دایهای در صحرا میقسپرد. اما خدای محمد آرامش را به دل آمنه برگرداند. برای فرزندش دایهای مهربان به نام حلیمه پیدا شد. حلیمه و فرزندانش خیلی زود با محمد انس گرفتند. هوای پاکیزه و آزاد صحرا نیز در رشد خوب محمد تاثیر فراوان گذاشت. کسانی که در صحرا زندگی میکردند زبان عربی را خیلی زیبا و درست ادا میکردند و همین بود که محمد در صحرا حرف زدن را با شیرینی و زیبایی خاصی آموخت. محمد پس از پنج سال زندگی در صحرا به آغوش مهربان مادرش بازگشت.»
حجم
۴٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶ صفحه
حجم
۴٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶ صفحه