کتاب کروک و شرکا
معرفی کتاب کروک و شرکا
کتاب کروک و شرکا نوشتهٔ فریدریش گلاوزر و ترجمهٔ کتایون سلطانی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان جنایی را از مجموعهٔ «کارآگاه اشتودر» روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب کروک و شرکا
کتاب کروک و شرکا مثل دیگر کتابهای فریدریش گلاوزر، نگاهی انتقادی به مناسبات سیاسی و اجتماعی سوئیس دارد. کارآگاه «اشتودر» که مردی با صورتی عصبانی اما دارای روحیهٔ انساندوستی است، متوجه میشود که مردی با پرۀ نوکتیز دوچرخهای به قتل رسیده است؛ بهشکلی عجیب و آن هم درست در شب عروسی دختر آقای کارآگاه در هتلی در روستا. کارآگاه اشتودر ناخواسته درگیر پروندۀ این قتل میشود. سؤال این است که این جنایت با چه انگیزهای صورت گرفته است؟ چه کسانی در مظان اتهام قرار دارند؟ آنهمه پاکت بدون نامه در جیب مقتول چه میکند؟ چرا به آلت قتاله یک تار موی سگ چسبیده است؟ دوچرخهفروشِ علاقمند به حیوانات چه نقشی در این ماجرا دارد؟ خانم منشیِ عاشقپیشه در این هتل چه میکند؟ این مهمانهای عجیبوغریبی که ناگهان به هتل سرازیر شدهاند، چه کسانی هستند؟ هر یک از این افراد چه مشکوک باشند چه نباشند، رازی در دل دارند که حاضر به گفتنش نیستند. آن راز چیست و آیا کارآگاه اشتودر میتواند با شناخت عمیقی که از سرشت انسان دارد، گره معمای این قتل را بگشاید؟
خواندن کتاب کروک و شرکا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به رمانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کروک و شرکا
««ساعت نه ونیم بود و در راهرو پرنده پر نمیزد. خودم شخصاً به رِشاِشتاینِر گفتم که ما ساعت ده ونیم با کالسکهها عازم منزلمان هستیم. هتلدار فکر کرده که وقت دارد. از لحظهای که خودش را به فلجی زده، هر روز از جایش بلند شده، در اتاق اینوروآنور رفته ــ بعضی وقتها هم در طول شب، موقعی که زنش خسته و مانده، به خواب فرومیرفته، آقا از پلهها میرفته پایین توی آشپزخانه و از آنجا دوباره میرفته توی اتاق زیرشیروانی... آن روز حسابی از فرصت استفاده کرده. پاورچینپاورچین از درِ پشتی رفته بیرون. نمیدانسته از چه اسلحهای استفاده کند. همان موقع چشمش افتاده به یک عدد پرّه زنگزده دوچرخه که وسط چمن افتاده بوده. کونْگ در اصطبل مشغول کار بوده، انبار ابزار کنار اصطبل است، یک عدد گیره هم آنجا پیدا کرده... بعد از پنج دقیقه نوک پرّه را کاملا تیز کرده! و پنج دقیقه دیگر هم برای پرّه، دسته ساخته ــ نوک کند پرّه را سریع رزوهکاری کرده، دسته را فقط میبایست سوراخ میکرده، بعدش قسمت رزوهخورده و مارپیچی پرّه را راحت توی سوراخ چوب جا انداخته. رِشاِشتاینِر در کمین مینشیند، از شدت سرما و ترس و انتظار میلرزد ــ ده دقیقه مانده به ساعت ده اشتیگر از در پشتی بیرون میآید (احتمالا در جستجوی دختر خدمتکار است) ــ و رِشاِشتاینر با دست به او اشاره میکند که بیاید. آن دو هرگز همدیگر را ندیدهاند، اما هتلدار مشخصات او را قبلا از دهان دو نفر شنیده، همین کافی است. پچپچکنان خودش را معرفی میکند و میگوید باید موضوع مهمی را با او در میان بگذارد، یارو را میکشاند سمت باغچه و بعد...»»
حجم
۳۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۳۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه