کتاب خیرگی
معرفی کتاب خیرگی
کتاب الکترونیکی خیرگی نوشتهٔ الیف شافاک با ترجمهٔ مهرنوش عدالت از انتشارات ۳۶۰ درجه است. رمان خیرگی تمرین بهتر زیستن و بهتر اندیشیدن است
درباره کتاب خیرگی
کتاب خیرگی تمرین بهتر زیستن و بهتر اندیشیدن است. این رمان چالش و تأملی است بر آسیبها و صدمههای روحی و روانی که افراد از قضاوتهای بیجا و خیرگیهای ظاهری دیگران متحمل میشوند.
ما تا با اتفاقاتی که در زندگی دیگران روی داده است خودمان به طور مستقیم مواجه نشویم و با آن اتفافات دست و پنجه نرم نکنیم نمی توانیم راه و روش و رندگی آنها را صرفاً از لحاظ ظاهری و با قصاوتی بی جا و دور از واقعیت داوری کنیم.
وقتی دائم مردم را قضاوت کنیم، فرصتی برای دوست داستن دیگران پیدا نمی کنیم. رفتار خودمان را بی عیب و نقص مییابیم و یک قاضی سختگیر برای دیگران میشویم. آدمها را باید از قلب بزرگ و مهربانشان، از باطن زیبا و ژرف، ادب، متانت، اخلاق، راستی و درستی، فروتنی، از پرهیز از کبر و غرور و خودخواهیشان قضاوت کنیم نه از ظاهر زیبا و لباس فاخر، سخنان بیهوده و مال و منال و منصب و شغلشان. رمان خیرگی تمرینی است برای مخاطبانی که تصمیم گرفتهاند تحولی بزرگ چه به صورت جسمی یا فکری در خودشان ایجاد کنند. تحولی با هدف بهتر زیستن و بهتر اندیشیدن.
بخشهای داستان از سیبری قرن هفدهم تا فرانسه قرن هجدهم و از استانبول قرن نوزدهم تا استانبول مدرن امروزی مانند طنابی نامرئی به هم متصل میشود. نویسنده در این رمان موضوع قیافه و ظاهر و خواستنی بودن را مورد بررسی قرار میدهد تا تأثیر قدرتمند یک نگاه ساده بر دیگران را نشان دهد.
زنی چاق و معشوقهاش، مردی کوتوله که عاشق دیده شدن است تصمیم میگیرند تا نقشهایشان را عوض کنند و عکس العملهای متفاوت مردم را ببینند. نویسنده در این داستان با قلمی زیبا و نگاهی موشکافانه به صدمهها و آزارهای روحی روانی که دیگران با نگاه کردن، تمسخر یا قضاوت ظاهری انجام میدهند، میپردازد. یک ارتباط موضوعی میان رویدادهایی که در این مکانها اتفاق میافتد وجود دارد و در همه آنها، الیف شافاک محرمیت و رازی را زیر ذرهبین قرار داده که دیگران آن را پایمال کردهاند. از نگاه او چیزهایی وجود دارند که نباید دیده شوند. این رازهای بزرگ میتوانند اسرار آفرینش، رازهای شخصی زندگی افراد و حریم خصوصی اشخاص باشند.
خواندن کتاب خیرگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کسانی که تصمیم گرفتهاند تحولی بزرگ چه به صورت جسمی یا فکری در خودشان ایجاد کنند پیشنهاد میکنیم.
درباره الیف شافاک
الیف شافاک یا الیف شفق، زادهٔ ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱ استراسبورگ فرانسه، نویسندهای ترک تبار است. او از دانشگاه تکنیک اورتا دو غوی آنکارا لیسانس روابط بین الملل و فوق لیسانس مطالعات زنان و دکترای علوم سیاسی گرفت. او در هنگام تحصیل در دورهٔ فوق لیسانس، اولین کتاب داستانش را در سال ۱۹۹۴ و در سال ۱۹۹۷ هم رمان دومش را منتشر کرد. پس از اتمام دورهٔ دکترا به استانبول آمد و آینه های شهر را نوشت. شافاک در سال های ۲۰۰۴–۲۰۰۳ با درجه استادیاری در دانشگاه میشیگان و بعد در بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه آریزونا مشغول به کار شد و از ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ نیز ستون نویس روزنامهٔ زمان بود.شافاک دو رمان به انگلیسی نوشته است که به خاطر اشاره به نسل کشی ارمنیان در رمان دومش به نام حرام زادهٔ استانبول، از سوی دادگاههای ترکیه به جرم «اهانت به ترک بودن» متهم شد. پروندهٔ او در ژوئن ۲۰۰۶ بسته شد ولی در ژوئیهٔ همان سال دوباره گشوده شد و وی با احتمال سه سال زندان روبرو شد. مترجم و ناشر او هم با همین تعداد سال حبس روبرو شدند. در ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶ بخاطر کمبود مدرک، پروندهٔ او از نو بسته شد.
بخشی از کتاب خیرگی
«خواب یک بادکنک را میدیدم، در میان آسمان قهوهای- خاکستری، در انبوه ابرهای سفید- برفی، در سایه خورشید زرد- طلایی، روی پشت بام مشغول تماشای بادکنکی بودم که ناگهان تند بادی وزیدن گرفت. شدت وزش باد همه چیز را به ارزه درآورد، گرد و خاک سیاه قیرگونی از زمین بلند شد، بادکنک در حال پرواز به این سو و آن سو میرفت، تا آن جا که توان داشتم میدویدم تا بادکنک در حال پرواز به این سو و آن سو میدویدم و با هر قدم من سفالهای روی پشت بام کنده میشد و بر زمین میافتاد، خم شدم تا ببینم سفالها کجا افتاده، آن زیر، خیابانهای روشن و درخشان شهر شلوغ بود و پر از ازدحام، ماشینها به خاطر سفالهای پایینافتاده، به هم خورده بودند، وسط خیابان ماشین تمیز قرمز رنگی با افتادن تکهای سفال روی شیشهاش یکدفعه ویراژ داد و منحرف شد، سفال شیشهاش را شکست، عنکبوت بزرگی بر روی ترکهای شیشه تار تنید، تارهای نازک و شفاف چسبیده به شیشه به این سو و آن سو تکان میخوردند، راننده بی آن که بداند من مسبب این اتفاقم، دنبالم میگشت، مرا دید اما به من مشکوک نشد، دنبال من میگشت.
دانههای سفید برف گرد و خاک سیاه و قیرگون را سفید سفید کرد. در امتداد پیادهرو شروع به راه رفتن کردم، آرام و آهسته تا روی تارهای عنکبوت پا نگذارم، یکدفعه چشمم به پاهایم افتاد، دمپاییهای بچهگانه پشمی به طرح پرنده به پا داشتم، حتماً وقتی از خانه بیرون آمده بودم، یادم رفته بود کفشم را به پا کنم، دستپاچه شدم، باید قبل از این که کسی مرا میدید، کفشی پیدا میکردم. ویترین فروشگاهها پر بود از اجناس گوناگون، کفشهای باله، کفشهایی با آستر خز، صندل، پوتینهای بندی، کفشهای پاشنه بلند زنانه، کفشهای پاشنه تخم مرغی مردانه، کفشهای پر زرق و برق و رنگارنگ بچهگانه، روی اتیکت آنها جنس و قیمتشان را زده بودند، همه کفشها از بستنی ساخته شده بود. وارد یکی از این فروشگاههای بزرگ شدم و یک کفش بستنی با ترکیب میوههای مختلف خریدم. وقتی از فروشگاه بیرون آمدم، راننده ماشینی که شیشه جلویش ترک برداشته بود در حالی که چشمهایش را نازک میکرد مرا به دقت ورانداز کرد، پاورچین پاورچین و روی پنجه پا از جلویش رد شدم، به دنبالم نیامد. از پیچ پیادهرو که گذشتم، بادکنک در حال پرواز را دیدم که جلوی خورشید زرد- طلایی را گرفته بود، با بی میلی و اکراه کمی از جایش تکان خورد و آن طرف که رفت، خورشید زرد- طلایی نمایان شد، با دلهره و ترس به کفش جدیدم نگاه کردم. داشت قطره قطره آب میشد، قطره قطره، قطره ....»
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه