دانلود و خرید کتاب بادام وون پیونگ سون ترجمه فاطمه اسدپور
تصویر جلد کتاب بادام

کتاب بادام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بادام

کتاب بادام نوشتهٔ وون پیونگ سون و ترجمهٔ فاطمه اسدپور است. انتشارات امید آینده این رمان معاصر از کرهٔ جنوبی را منتشر کرده است.

درباره کتاب بادام

کتاب بادام حاوی یک رمان معاصر از کرهٔ جنوبی و دربارهٔ ملاقات یک هیولا با هیولای دیگر است! راوی یکی از این هیولاها است. «یون جه» با یک بیماری مغزی به نام آلکسی تایمیا به دنیا آمده است که بروز احساساتی مانند ترس یا خشم را برای او سخت می‌کند. او هیچ دوستی ندارد. دو نورون بادام‌شکل که در اعماق مغزش قرار گرفته‌اند، این کار را با او کرده‌اند، اما مادر و مادربزرگ فداکارش زندگی امن و رضایت‌بخشی را برای او فراهم می‌کنند. خانهٔ کوچک آن‌ها بالای یک کتابفروشی دست‌دوم مادرش است که با یادداشت‌های رنگارنگ تزئین شده است. این یادداشت‌ها به او یادآوری می‌کند چه زمانی باید لبخند بزند، چه زمانی باید بگوید متشکرم و چه زمانی باید بخندد. در شب کریسمس ِشانزدهمین سالگرد تولد یون جه، همه‌چیز تغییر می‌کند. یک عمل تکان‌دهنده ناشی از خشونتی تصادفی دنیای او را در هم می‌شکند و او را تنها و به‌حال خودش رها می‌کند. یون جه که برای کنارآمدن با فقدان خود تلاش می‌کند در انزوای خاموشش عقب‌نشینی کند، «گون» را می‌بیند؛ نوجوان مشکل‌داری که به مدرسه‌شان می‌آید. آن‌ها یک پیوند شگفت‌انگیز ایجاد می‌کنند. با این دو هیولا همراه شوید!

خواندن کتاب بادام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کرهٔ جنوبی و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره وون پیونگ سون

سون وون پیونگ در سال ۱۹۷۹ به دنیا آمد. او رمان‌نویسی اهل کرهٔ جنوبی و برندهٔ ۲ جایزهٔ ادبی بوده است: در سال ۲۰۱۶ برای کتاب «بادام» (Amondeu) و در سال ۲۰۱۷ برای کتاب «ضدحملهٔ سی» (Seoreunui bangyeok). رمان‌های این نویسنده معنای وجود و رشد انسان را کشف می‌کنند و بااستفاده‌از شخصیت‌های منحصربه‌فرد و توسعهٔ سریع طرح مشخص می‌شوند.

بخشی از کتاب بادام

«دزد واقعی اردو چند وقت بعد شناسایی شد؛ همان پسری بود که اوایل سال تحصیلی با صدای بلند از من پرسیده بود وقتی مامانی جلوی چشمم کشته شد، چه احساسی داشتم. پیش مشاور پایه رفته بود و گفته بود که برنامه‌ریزی و انجام دزدی کار خودش بوده است. اصلاً هم دنبال پول نبوده، فقط می‌خواسته واکنش افراد را ببیند. وقتی مشاور پایه از او پرسیده بود چرا چنین کاری را انجام داده است، فقط گفته بود: «محض خنده».

اما حتی این ماجرا هم باعث نشد کسی برای گن ابراز ناراحتی کند.

- حالا اگر اینم نبود. یون لیسو، دیر یا زود، خودش یه شر دیگه درست می‌کرد.

گاهی اوقات با نگرانی چنین پیام‌هایی را می‌دیدم.

پروفسور یون شبیه اسکلت، بسیار لاغر و استخوانی شده بود، انگار روزهای متوالی چیزی نخورده بود. به دیوار تکیه داد و لب‌های خشک و ترک‌خورده‌اش را تکان داد:

- من هیچ‌وقت تو کل زندگیم کسی رو نزدم. هیچ‌وقتم فکر نکردم کتک‌زدن مشکلی رو حل می‌کنه؛ اما لیسو رو زدم. اونم دو بار. واقعاً هیچ راه دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید که چطوری می‌تونم جلوی اون رو بگیرم.

گفتم: «یه دفعه‌ش تو پیتزافروشی بود. من از پشت پنجره دیدم.»

او سرش را تکان داد:

- با صاحب رستوران به توافق رسیدیم. خوشبختانه کسی آسیبی ندیده بود و موضوع حل‌وفصل شد. اون شب مجبورش کردم سوار ماشین بشه و به خونه برگردیم. نه تو ماشین و نه وقتی رسیدیم خونه، حتی یه کلمه هم با همدیگه حرف نزدیم. وقتی هم که به خونه رسیدیم، من مستقیم رفتم توی اتاقم.

صدایش شروع به لرزیدن کرد:

- از وقتی لیسو برگشته، همه‌چی عوض‌شده، من حتی فرصت سوگواری برای همسر مرحومم رو نداشتم. اون همیشه دوست داشت ما تو خونه دور هم زندگی کنیم، اما واقعاً زندگی‌کردن با لیسو خیلی کار سختیه. حتی وقتی‌که کتاب می‌خونم یا روی تخت دراز می‌کشم، نمی‌تونم از فکرش بیرون بیام. چی باعث شده اون این‌طوری بزرگ بشه؟ واقعاً توی این ماجراها کی مقصره؟

پروفسور یون چند نفس عمیق کشید و ادامه داد:

- وقتی ناراحتی و ناامیدی از کنترل آدما خارج می‌شه و دیگه هیچ راه‌حلی به ذهنشون نمی‌رسه، افکار منفی میاد سراغشون. منم همین‌طوری شدم… بعضی وقتا با خودم فکر می‌کنم چی می‌شد اگه اون نبود، یا چی می‌شد اگه هیچ‌وقت برنمی‌گشت.

شانه‌هایش شروع به لرزیدن کرد و ادامه داد:

- می‌دونی بدترین قسمت ماجرا چیه؟ اینکه گاهی با خودم فکر می‌کنم اگه اصلاً همچین بچه‌ای نداشتم، چقدر الان اوضاع بهتر بود. کاش اصلاً به دنیا نیومده بود! آره، من یه همچین افکار غیرانسانی و وحشتناکی دربارهٔ پسر خودم دارم؛ دربارهٔ کسی که از گوشت و پوست و خون خودمه. خدای من! باورم نمی‌شه الان دارم اینا رو به تو می‌گم!»

چشم به راه یار
حسن رشیدی
روش مواجهه‌ی با دشواره‌ی سنت در اندیشه‌ی جابری
محسن دریابیگی
بازی‌های مردانه
آرمان امیری
مدیریت اثربخش ارتباط با مشتری در فضای حقیقی و مجازی
فاطمه رضوی دشتی
این چنین ردِ کفش‌های من
ابوالفضل پاشا
مجموعه سوالات قلب و عروق برانوالد ۲۰۱۹؛ جلد ۲۵
دپارتمان قلب و عروق گزینه پارسیان طب
مزرعه حیوانات
جورج اورول
اصول‌گرایی در اندیشه‌ی امام خمینی(ره)
مریم سالاری سه‌دران
BIOهای جذاب، به سبک پروفایل ماشین های باری
مرتضی حدادی
از بهشت تا زمین
جعفر ابراهیمی (شاهد)
میشل استروگف
ژول ورن
کلیات زبان شناسی
ثمن معصومی مقدم
زهره و شن های آبی رنگ
خاویر سوبرینو
ارحام صدر
عباس محمدی‌اصل
گلبرگ عربی، زبان قرآن ۲ یازدهم رشته ادبیات و علوم انسانی
ولی اله نوروزی
نوبلی ها؛ درک والکات
علیرضا آبیز
مدیریت بهداشتی آبزی پروری
فردریک کیبنج
لذت زن بودن
ایلین کمبل
مجموعه مقالات روان پزشکی 1401
سارا صادقی پور میبدی
مهارت نقشه خوانی و مسیریابی
جعفر میرکتولی
آرامش
۱۴۰۳/۰۶/۲۶

کتاب بسیار خوبی است .تنها شدن بچه ای که احساسات را درک نمی کند و می‌خواهد روی پای خودش بایستد. واقعا بدون درک کردن احساسات چگونه می‌شدیم ؟ کمتر رنج میکشیدیم؟ پسر می‌خواهد مثل بقیه عادی باشد اما عادی بودن سخت

- بیشتر
کاربر 8540268
۱۴۰۳/۰۱/۱۵

عالییییی بود

𝖅𝖆𝖍𝖗𝖆
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

این کتاب رو دوستم بهم معرفی کرد و یه کتاب کامله برای تحول دهنتون.فقط میتونم بگم خودتون بخونینش:)

کاربر zizi15289
۱۴۰۳/۰۷/۲۰

خیلی کتاب قشنگیه و برای کسایی که زیاد از احساساتشون استفاده نمیکنن عالیه واقعا من که خیلی لذت بردم نشون میده ادم اگ با عقل پیش بره همچی درست میشه بهتره خودتون بخونیدش

کاربر 3319813
۱۴۰۳/۰۷/۰۴

رمان جالبی بود ودربعضی موارد احساسی درمورد دوستی وتفاوت ها درکل جالب وهیجان انگیز بود

سِتآرِه شَب؛
۱۴۰۳/۰۶/۱۵

خیلی کتاب خوبی بود برای احساساتی که همه انکارش می‌کنند.

*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
۱۴۰۳/۰۶/۰۸

ترجمه های دیگه ای از کتاب هستند که من اون ها رو نخوندم، اما فکر می کنم این کتاب از لحاظ ترجمه حد متوسطی داشت. داستان کتاب، بی حسی مطلقی رو تجربه نمی کرد جوری که بر برداشت هاش کامل

- بیشتر
کاربر ۸۴۹۹۰۱۴
۱۴۰۳/۰۵/۱۹

بهداندازه تعریف ها عالی نبود ولی خوب بود با اینکه شخصیت ادل داستان رو باید بیشتر دوست داشت من گوون رو دوست داشتم کسی که پر از احساس بود و همش وانمود میکرد که قوی و بدون هیچ ترس و مشکلیه در

- بیشتر
بالاخره آدم‌ها محصول همون آموزش‌هایی هستن که می‌بینن و همون محیط فکری ـ فرهنگی که توش رشد کردن.
نور
واقعیت همینه که مردم نمی‌تونن کسی که با بقیه متفاوته رو تحمل کنن.
lucifer
«صداقت زیاد به دیگران صدمه می‌زند.»
lucifer
«عشق برای آدم‌های بزدلی نیست که منتظر تأیید دیگران هستند.»
lucifer
«ما باید توی این دنیای سخت، سخت‌تر باشیم.
BOOKISH
کودکان در عین اینکه بیشترین محبت را در نهایت اخلاص و سادگی به دیگران ابراز می‌کنند، توقع دریافت محبت نیز دارند. همهٔ ما زمانی این‌گونه بودیم.
نور
شاید کلیشه‌ای به‌نظر برسه، اما در نهایت روزی توی زندگی، آدمایی رو می‌بینی که باید ببینی، فرقی هم نداره که چه اتفاقی می‌افته. اگه قرار باشه تو و اونا با هم در ارتباط باشین، زمان خودش تعیین می‌کنه که کی این اتفاق بیفته.»
نور
«ما باید توی این دنیای سخت، سخت‌تر باشیم.
BOOKISH
من تصمیم گرفته‌ام با این قضیه مواجه شوم. نهراسید و با اصل زندگی مواجه شوید، مثل من که همیشه با هر آنچه زندگی پیش‌رویم قرار می‌داد، مواجه شدم. من تا آن‌جایی که بتوانم، احساس می‌کنم، نه بیشتر و نه کمتر.
نور
اینو بدون که معمولی‌بودن سخت‌ترین دستاورد زندگیه.
نور
مثل هر مادر دیگری سعی کرد راهی پیدا کند تا به شک‌هایی که دربارهٔ بچه‌اش داشت، با دید مثبت نگاه کند.
نور

حجم

۲۱۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۲۱۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۳,۵۰۰
تومان