کتاب جنایت و مکافات
معرفی کتاب جنایت و مکافات
کتاب جنایت و مکافات نوشتهٔ فئودور داستایوفسکی و ترجمهٔ فرزام حبیبی اصفهانی است. نشر آتیسا این رمان مشهور روسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب جنایت و مکافات
کتاب جنایت و مکافات اثر فئودور داستایوفسکی، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان است که نویسنده را در خط مقدم نویسندگان روسی و کنار بزرگترین رماننویسان جهان قرار داده است. در رمان «جنایت و مکافات» با شخصیتی مشهور به نام «راسکولنیکوف» آشنا و همراه میشوید. او دانشجوی فقیری است که دچار پوچی شده و در مبارزهٔ میان خیر و شر گرفتار شده است. او معتقد است که فراتر از قانون است. این جوان که معتقد است اهداف بشردوستانه میتوانند کارهای بد را توجیه کنند، بهطرز وحشیانهای یک پیرزن را به قتل میرساند. با قدمزدن در محلههای فقیرنشین، وجدان از همگسیختهٔ او به هم میریزد، اما او همچنان مصمم است که تبدیل به مردی بزرگ شود و تنها راه این موضوع را زیر پاگذاشتن قوانین میداند. او این کار را با کشتن پیرزن صاحبخانه آغاز میکند. راسکولنیکوف که پس از این قتل، غرق در احساس گناه و وحشت شده، چه خواهد کرد؟ آیا در این جهان چیزی برای او باقی مانده که موجب نجاتش شود؟ این رمان مشهور را بخوانید تا بدانید. داستایوفسکی با تکیه بر تجربیات دوران زندان خود، با لحنی تبآلود و گیرا، این کتاب را از عناصر مذهبی، اجتماعی و فلسفیِ قوی سرشار کرده است.
خواندن کتاب جنایت و مکافات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن رمان حاضر را به علاقهمندان به ادبیات داستانی قرن ۱۹ روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایوفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایوسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. او نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان به شمار میآورند. داستایوفسکی ابتدا برای امرارمعاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد. بعد از ترجم به نوشتن داستان و رمان پرداخت. اکثر داستانهای داستایوفسکی، همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمی عصیان زده، بیمار و روانپریش هستند. در بیشترِ داستانهای او، مثلث عشقی دیده میشود؛ به این معنی که زنی در میان عشق ۲ مرد یا مردی در میان عشق ۲ زن قرار میگیرد.
رمانها و رمانهای کوتاه این نویسنده عبارتاند از:
(۱۸۴۶) بیچارگان، (۱۸۴۶) همزاد، (۱۸۴۷) خانم صاحبخانه/ بانوی میزبان، (۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)، (۱۸۵۹) رؤیای عمو، (۱۸۶۲) خاطرات خانهٔ اموات، (۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی، (۱۸۶۶) جنایت و مکافات، (۱۸۶۷) قمارباز، (۱۸۶۹) ابله، (۱۸۸۰) برادران کارامازوف.
داستانهای کوتاه و بلند او نیز عبارتاند از:
در پانسیون اعیان، (۱۸۴۶) آقای پروخارچین، (۱۸۴۷) رمان در نُه نامه، (۱۸۴۸) شوهر حسود، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از ۲ داستان قبلی)، (۱۸۴۸) پولزونکوف، (۱۸۴۸) دزد شرافتمند، (۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج، (۱۸۴۸) شبهای روشن، (۱۸۴۹) قهرمان کوچولو، (۱۸۶۲) یک داستان کثیف/ یک اتفاق مسخره، (۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر، (۱۸۷۶) ماریِ دهقان.
داستایوفسکی نامههای شخصی و نوشتههایی را که پس از مرگ او منتشر شدهاند، در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.
فئودور داستایوفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
بخشی از کتاب جنایت و مکافات
«در اوایل ماه جولای در یکی از روزهایی که گرمای آن طاقتفرسا بود جوانی از اتاق زیر شیروانی خانهای آمد که آن را در کوچه سنت... اجاره کرده بود دودل به نظر میرسید انگار از رویارویی با کسی هراس داشت. پاورچینپاورچین از پلکان پایین آمد و راهی کوچه شد.
بیرون آن قدر خوششانس بود که در راهپله با زن صاحبخانه روبهرو نشود اتاقی که در آن سکونت داشت، در طبقه پنجم یک ساختمان نمور و تاریک بود و تهیه غذایش را نیز زن صاحبخانه بر عهده داشت و ازآنگذشته، گهگاهی اتاقش را نیز تمیز میکرد و به آن سروسامان میداد.
هرگاه که قصد ترک خانه را داشت باید زمانی را انتخاب میکرد تا با زن صاحبخانه روبهرو نشود که اغلب در آشپزخانهاش سرگرم کار بود و وقتی او قصد بیرون رفتن از خانه را داشت، باید از مقابل آن آشپزخانه عبور میکرد که معمولاً در آن باز بود.
هرگاه از مقابل آشپزخانه رد میشد وحشت وجودش را فرامیگرفت نه اینکه پسر ترسویی باشد، اصلاً این طور نبود. اگر میترسید یا از برخورد با زن صاحبخانه احساس شرمساری میکرد، بهخاطر بدهی و عقب افتادن اجاره اتاقش بود.
آن قدر اعصاب بههمریختهای داشت که گمان میکرد دچار بیماری روانی شده؛ زیرا این احساس ترس در تمام طول زندگی او را همراهی میکرد و لحظهای او را آرام نمیگذاشت که این احساس هنگام روبهروشدن با زن صاحبخانه صدچندان میشد.
به همه چیز بیتوجه شده بود و احساس میکرد که دیگر چیزی برایش معنا و مفهوم ندارد. شاید اگر بااحتیاط تمام از مقابل در آشپزخانه میگذشت بهخاطر احساس شرمساری یا هراس از ندادن اجارهاش نبود، بلکه نشستن پای حرفهای بیهوده او آزارش میداد بهویژه آنکه حرفهایی میزد که کوچکترین ارتباطی به او نداشت یا شاید هم اگر این حرفها را پیش میکشید تنها به این خاطر بود که بدهیاش را به او یادآوری کند؛ بنابراین ترجیح میداد طوری از خانه خارج شود که چشمش به آن زن نیفتد. این بار هنگامی که خانه را ترک کرد و قدم به خیابان، گذاشت احساس عجیبی در او شکل گرفت. آخر چه دلیلی داشت که دیدن زن صاحبخانه این چنین او را به هراس بیندازد؟ هنگامی که کمی به این موضوع اندیشید، بیاختیار لبخندی زد و به خود گوشزد کرد که این موضوع آنقدر اهمیت ندارد که تا این حد ذهن او را به خود مشغول کند. به خودش گفت که باید تسلط بیشتری بر افکار و احساساتش داشته باشد و اگر کنترل رفتار و اعصاب خود را ازدستداده فقط بهخاطر بیکفایتیاش است و بس.
به خودش گوشزد کرد که نباید بیش از این فکرش را به آن موضوع مشغول کند. نکته دیگری که او را میآزرد، این بود که این اواخر هنگامی که فکرش مشغول میشد دائماً با صدای بلند با خودش حرف میزد به خودش گفت که چرا باید در خانهای زندگی کند که شرایط بسیار بدی دارد و به همه چیز شبیه است، جز خانه؟ منطق به او میگفت که نباید پیش از حد به مشکلاتش بها بدهد و به آنها فکر کند. از خودش پرسید واقعاً میدانم چهکار میخواهم انجام بدهم؟ اصلاً کاری را که تصمیم به انجامش دارم، از عهدهام ساخته است؟ آیا کار خطرناکی نیست؟ اگر خطری دارد، چه جور خطری است؟»
حجم
۴٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۰ صفحه
حجم
۴٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۰ صفحه
نظرات کاربران
خوب